「ریجی در برابر روکی」
ریجی:... هرگز فکر نمیکردم درگیر این اتفاقات غیر قابل تصور بشم
روی یک تخت
... یک زن انسان با دو خوناشام درگیر شده
این وضعیت چیزی بیشتر از مسخرس. الان کاملا از حشریت .. مستم!
خب.. الان بیشتر میخوای؟ پس براش التماس كن"
تا جایی که میتونستم کلمات شیرین رو توی گوشش زمزمه میکردم
حالی که سر یوییو نوازش میکردم هلش دادم روی تخت
گونه هاش بخاطر خجالت سرخ بود و با چشمای خیس و پر اشک بهم نگاه میکرد
- هه. من یکمی مهربونم فکر نکن من ازین مردیکه خشن ترم
+ منم با تو فرق دارم
لبامو روی لبای یویی گذاشتم انگار چشماش از لذت ریز شده بود و میدرخشید
خیلی مسخره بود که من به این موقعیت گرفتار شدم اما به یک حس حال تبدیل شده
میخواستم به روکی این واقعیتو بهش نشون بدم که یویی اول به تصرف من در میاد"خب ایندفعه کجات؟ شونت؟ پاهات؟ یا پایین تر؟" روكي بعد بیان اون حرفای مسخره سرشو تکون داد سپس بلافاصله دستاشو از طرف مقابل بسمت یویی دراز کرد
"من میدونم کجارو دوست داری دام، اون مکانی که خیلی دوست داری" روکی در حالی که این حرفو میزد بدنشو به ارومی حرکت داد و انگشتاشو روی کمر یویی حرکت دادو نوازش کرد
خیلی ازرده شدم، صورتمو تو گردنش فرو بردم و نیشش زدم
نرم بود انگار با گرماش از نیشام استقبال میکردخون شیرین در بدنم جاری شد
هربار سرشو بالا میاورد و ناله میکرد. روکی داشت خونشو میخورد همزمان اونو روی تخت سر داد و درازش کرد
یویی بطور غریزی صدای تحسین آمیزی ایجاد کرد صدایی که همه شکارا ایجاد میکنن
دندونامو لیس زدم بطور ناخوداگاه بدنشو چک کردم تا یک قطره از خون نچکه روی پوستش و هدر نره
"دام ازینکه اینطوری تحت سلطه دو تا خوناشام درومدی چه حسی داری؟"
روکی اون کلماتو با اشتیاق بیان کرد
یویی بدنش فقط میلرزید و نمیتونست جواب بده دستشو گرفتم و بوسیدم
+تاثیر کلماتت به یویی نشون میده چقدر در اینکار بدی
+ خانواده ساکاماکی خیلی بدتر ازینان
روکی به ران های یویی لغزید
"لطفا صبر کنین...!! یعنی...!؟؟"
"زود باش این وظیفته مگه قبلا بهت نگفتم؟" روکی پاهای یویی رو از ناحیه ران باز کرد
روکی با خم شدن رو زانوهاش صورتشو به وسط های یویی نزدیک کرد
بی اختیار با زبونم نیپلشو مکیدم. اگه با دندونای نیشمون اذیتش کنیم فایده نداره من پسر کارلهینزم پسر ارباب و پادشاه خوناشام ها ، به این شخص بی اصلو نسب که توسط افراد حقیر بزرگ شده نمیبازم
روکی: فکر نمیکردم درگیر این بازی کودکانه بشم ممکنه ریجی احساس غرور زیادی ازین ماجرا داشته باشه
"بیشتر میخوای؟ پس براش التماس کن" ریجی گردن یوییو گاز گرفت
يجورایی حس میکردم ریجی شبیه کارله مثل پدر و پسر
شروع به در آوردن لباسای یویی کردم
با اینحال تا لحظه ای که لباساشو در میاوردم تا آخرین لحظه را دستانش پیرهنشو چسبیده بود
در حالی که دستام روی بدن یویی بود با تمسخر گفتم "فکر نکن من ازین مردیکه خشن ترم"
+ منم با تو فرق دارم
حرفای مردی که تایید میکنه از نظر فکری باهام متفاوته رو دنبال میکنم این مرد برای بازیای کودکانم مناسبه: ایندفعه کجا؟ شونت ؟ پاهات؟ یا پایین تر؟
در حالی که پایینتر میرفتم از انگشتام برای نوازش اندامش استفاده میکردم
بدن یویی مدام میلرزید و سعی میکرد از دستام فرار کنه.
پوزخندی روی لبام شکل گرفت و نیش زدم .عالیه.
صدای تحریک شده ریجیو شنیدم و نگاهش کردم در حالی که خون یوییو میمکیدم ریجیو نگاه میکردم و پوزخند میزدم
همه چی به خون این زن بستگی داره... مطمئنا خونش شیرینه اما "خون" باید احساسات و منو انتخاب کنه ازونجایی که من خوناشام اصیل نیستم احتمال اینکه خوناشام تبدیل شده انتخاب بشه کمه.
ريجي نالا کرد. گرما به ارومی از بدنمون خارج میشد... به اصطلاح شبیه همون حس مستی که بعد خوردن الکل پیدا میکنی "دام.. ازینکه تحت سلطه دو تا خوناشام درومدی چه حسی داری؟"
حتی با وجود اینکه میدونم یویی جوابشو میدونه... اما هیچ جوابی نداد
بخاطر لذت بردن از دو تا دندون نيش كل حالشو از دست داده بود
"تاثیر کلماتت روی یویی نشون میده چقدر در اینکار بدی" ریجی اینو میگفت دست یوییو بوسید
"هه.. بد؟ ولی خاندان ساکاماکی خیلی بدتر ازینان"
نیشخندی زدم و بعد یوییو از قسمت ران باز کردم تا بیشتر ازش بگیرم
اگرچه اون قسمت بدن مکان خطرناک و هوس انگیزیه ولی یویی تلاش نمیکرد قایمش کنه
الان تسلیم شده؟
"...لطفا صبر کنین !!"
"زود باش این وظیفه مگه قبلا بهت نگفتم؟" بدون نگرانی به همه جاش نگاه کردم
لبامو روی بدنش میکشیدم به ارومی لیسش زدم قسمتیو گاز زدم که مثل گل نرمو نازک خوشمزه بود
یویی از گلوش ناله کرد اما من ساکت بودمو نیشامو فرو بردم
+چیش!
بلاخره لج ریجی رو در آوردم ظاهرا نتیجه موفقیت آمیز بود
اینکه کی اینجا اوله یک بحث بی ارزشه اما خیلی مهمه که بعضی وقتا با حریفت بازی کنی
هر دومون ازون مرداییم که کلی غرور داریم... این دلیل کافیه نه؟
- the end
𓂅 #Fact
𓂅
@animediabolik