دنیایِ کوچکی دارم.
اگر بخواهم آن را توصیف کنم.
در دنیای من رُزها سیگار میکشند ، گربهها ویولون مینوازند و پروانهها اواز میخوانند ، آسمان همیشه نیمه شب است.!
ماه و خورشید همدیگر را ملاقات میکنند مبادا دلشان برای یکدیگر تنگ شود.
یک روباهِ فسقلی هم در دنیای کوچکم نگه میدارم ، او ترجیح میدهد در آغوش من بماند ، کمی حسود است...به ستاره های آسمان که به من چشمک میزنند حسادت میکند. اما او نمیداند که با ارزش ترین داراییِ من در آن دنیای کوچک است.
-دنیایِ خاکستریِ آنوشا(:
اگر بخواهم آن را توصیف کنم.
در دنیای من رُزها سیگار میکشند ، گربهها ویولون مینوازند و پروانهها اواز میخوانند ، آسمان همیشه نیمه شب است.!
ماه و خورشید همدیگر را ملاقات میکنند مبادا دلشان برای یکدیگر تنگ شود.
یک روباهِ فسقلی هم در دنیای کوچکم نگه میدارم ، او ترجیح میدهد در آغوش من بماند ، کمی حسود است...به ستاره های آسمان که به من چشمک میزنند حسادت میکند. اما او نمیداند که با ارزش ترین داراییِ من در آن دنیای کوچک است.
-دنیایِ خاکستریِ آنوشا(: