زمهریر


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


«به نام خداوند مولانا و شمس»

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


«بخش اول کتاب ِ دوم ، فصل سوم
نقل قول از پیر زوسیما»


«از هیچی نترس.عذاب هم نده خودت را .فقط به توبه ای که کرده ای وفادار باش.پای توبه ات محکم بایست.
خدا همه گناهانت را می‌بخشد.گناهی نیست ، در این دنیا هیچ گناهی نیست که خداوند به توبه کار واقعی نبخشد.
گناه ِ هیچ بنده ای هرچه قدر هم که بزرگ باشد، به پای دریای رحمت و عشق بی منتهای خدا نمی‌رسد.
کدام گناه می‌تواند از عشق و محبت خدا بیشتر باشد؟
تو غلط به فکر توبه ِ خودت باش و یک آن ازش غافل نشو.
ترس را از دلت بیرون کن و فراموش نکن که خدا خیلی بیشتر از آن که به فکر تو می‌رسد ، دوستت دارد.
عشق خدا با گناه تو تمام نمیشود. در آسمان ، برای یک گنهکار که توبه کند، بیشتر شادی کنند تا برای نود و نه صالح که نیاز به توبه ندارد، این را از قدیم گفته اند.»

برادران کارامازوف - فئودور داستایوفسکی






تنهایی روح مرا هیچ چیز جبران نمی کند؛ مثل یک ظرف خالی هستم ،کاش می توانستم مثل آدم های دیگر خودم را در ابتذال زندگی گم کنم. کاش لباس تازه یا یک محیط گرم خانوادگی و یا یک غذای مطبوع می توانست شادمانی را در لبخند من زنده کند. کاش رقصیدن دیگران می توانست مرا فریب بدهد و به صحنه های رقص و بی خبری و عیاشی بکشاند …آخ تو نمی دانی من چقدر بدبخت هستم .من در زندگی دنبال فریب تازه ای می گردم ولی افسوس که دیگر نمی توانم خودم را گول بزنم. من خیلی تنها هستم.

-فروغ فرخزاد.


«قِرابتِ ما، معنایی نداشت.»


و من آنی نیستم که باید.


خدای من ، با خودم چه بکنم؟ نه دل و قرار نوشتن دارم ، نه حوصله خواندن و نه رغبت معاشرت.
این چه مغاکی است که من در آن فرو افتاده ام؟

-نون نوشتن - محمود دولت آبادی


حسی که به عدد بیست و هشت دارم ✨


Why do you cry ?
my little dove
and I'm sorry I've left
But that was the best
did you get enough love? My little dove..
Why do you cry ?
and I'm sorry I've left
My sweet heart .


و خداحافظی اش آنچنان چلچله سان است که من میخواهم دائماً باز بگوید:« خداحافظ» اما نرود.

- رضا براهنی


«لب منهدمم میکرد»




موجودات اساطیری یونان:«جان ویلیام واترهاوس،لامیا و سرباز » سال 1905.


جهان من با جهان تو تفاوتهای زیادی دارد. با تمام این تفاوت ها تو را دوست دارم
اصلاً همان تفاوت ها ، همین اشتباهات را دوست دارم
از همان روزی که با اسبی‌سیاه نزدیک ساحل شدی و از داخل اقیانوس آبی رنگ تو را نگاه میکردم
گمان میکردم دیوانه ای !
آخر کدام شخص دیوانه ای نیمه شب کنار اقیانوس پرتلاطم می آید و با خود سخن میگوید؟
البته ، تو با ماه صحبت میکردی !
منظره ای پیش چشمهایم بود ، منظره ای تازه و زیبا
از پشت صخره ای تو را نگاه میکردم که اشک‌ گونه هایت را خیس میکرد
با پاهایت به ماسه ها ضربه می‌زدی
مشت هایت را روی ماسه ها و گاهی هم بر صخره میکوباندی
یک چیزی تو را ازار میداد ، خشمگین بودی
یک شب در ماه ، تبدیل به یک شب در هفته و سپس هر شبانه روز شد
از اعماق اقیانوس برای دیدن تو به روی آب می آمدم
پنهان میشدم و نگاهت میکردم که چطور با خود سرجنگ داری
این اعلام جنگ قرار نبود تمام شود؟
من حتی نمی‌دانستم تو کیستی ، تنها به تماشایت مینشستم
یک سرگرمی ؟ نمیدانم
تو با من تفاوتهای بسیاری داشتی
من در قلعه ای میان اقیانوسها زندگی میکردم و تو در کاخی از جنس سنگ میان جنگل
میدانی ، کم کم دستهایم هوس ِ لمس تو را کرده بودند
زمانی که انگشتهایت خون آلود بود
زمانی که زره بر تن داشتی و بر ماسه ها زانو زده بودی
ماه را برای خود می‌خواندی ، به ماه حسودی ام‌میشد
چند شبانه روز نیامدی
هر شامگاه ِ بی حضور تو ، من بر روی صخره ای نشسته بودم و به ماه نگاه میکردم
پایین آمدم و به ماه نگاهی انداختم ، شاید از دید تو ؟نمیدانم
تنها خیره اش شدم
انعکاسی که در اقیانوس داشت ...
کاش می‌توانستم ماه را نابود کنم!
پس از چهار شب غیاب او ، یک شب دیگر بازگشت...
چشمهایم تشنه نگاهش میکردند
پلک نمیزدم تا لحظه به لحظه او را ثبت کنم
دروغ چرا بگویم، از او ترس داشتم
مبادا من را در قفس بیاندازد
مبادا من را به آرامش ابدی ، مرگ محکوم کند !
از همه دردناک تر این بود که مبادا من را نخواهد...
آنقدر خیره اش شدم و به امیدی واهی توسل کردم که دیگر نیامد
آنجا ، درست جایی که می ایستاد قبر چشمهایم بود.
چشمهایم به یک نقطه قسم ِ خیرگی خوردند
و قلبم سوگند یاد کرد هیچگاه به هیچکس جز او جایگاه « یار » را ندهد.
اما باری پس از پنج سال ، همچنان در انتظار او می‌نشینم ...
کجایی مجنون ِ ماه ؟
بخاطر من نه ، برای ماه ِ تنهایت بازگرد.




زندگی میخواهد یک کلام بر من بفهماند:« بمیر !»
و من در تمام زندگی ام از همگان شنیده ام چه اندازه لجباز و یک دنده بوده ام و هستم
پس لبخند میزنم و ادامه میدهم و ادامه میدهم.


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
Old IRAN


«هدف زندگی فارغ التحصیل شدن ، بازنشستگی و یا رسیدن به جایی یا چیزی نیست !
هدف زندگی ، به سادگی ، زندگی کردن است.
درست مثل رقصیدن
هدف از رقصیدن ، به درست آوردن چیزی یا به پایان رساندن خود رقص نیست
هدف رقصیدن ، خود رقص است.
و زندگی هم یک رقص است.»

-آلن وتس



20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

28

obunachilar
Kanal statistikasi