_📚 #بیچاره_اسفندیار
#سعیدی_سیرجانی
✅ بخش ۳۲
بزرگان شهر بدین دلخوشند که تاجر دست و دلبازی آمده است و کالای فراوانی آورده است و به زودی هر یک به نوائی خواهند رسید، چه غم اگر مردم بینوائی که همه فشار تحميلات اجنبی بر دوش و گردنشان سنگینی میکند از پا در آیند. به هر حال طبقهٔ بارکش ، محکوم است به بار بردن و جان دادن، خواه بار تورم اقتصادی باشد برای تأمین اهداف دیگران ، و خواه بار غرور باشد برای حفظ سبکباریِ از ما بهتران. باری که به هر حال مایهٔ ادبار است، خواه جنگاوری در صندوق نهفته باشد، خواه پیشوائی از راه رسیده و بر دوش ملت جهیده.
چه عاملی باعث گشودن دروازهٔ روئیندژ به روی کاروانی ناشناس است؟ همان عاملی که دروازهٔ هند را به روی تاجران خوش برخورد و پُر بذل و بخشش انگلیسی میگشاید، همان عاملی که حصار بهشت آرامش و صفای سرخپوستان ینگه دنیا را در مقابل قیافه معصومنمای کشیشان و بازیچههای رنگین اروپائیان فرو میریزد، همان عاملی که هزاران مستشار و نظامی آمریکایی را به محدوده ایران میخواند تا ارکان فرهنگ و سنّتش را در هم ریزند. امان از حرص سیری ناپذیر فرمانروایان فاسد.
باری اسفندیار به جامۀ تاجران ، آراسته با جواهرات دلفریب و امتعهٔ رنگین خود ، ترتیب نمایشگاهی میدهد که با استقبال مردم روبرو میگردد.
یکی کلبه برساخت اسفندیار
بیاراست همچون گل اندر بهار
ز هر سو فراوان خریدار خاست
بر آن کلبه بر تیز بازار خاست
و بار دیگر هدیهای به حضور ارجاسب می برد.
ببود آن شب و بامداد پگاه
ز ایوان دوان شد به نزدیک شاه
ز دینار وز مُشک و دیبا سه تخت
همی برد پیش اندرون نیکبخت
بیامد ببوسید روی زمین
بر ارجاسپ چندی بکرد آفرین
چنین گفت «این مایه ور کاروان
همی راندم تيز با ساروان
بدو اندرون یاره و افسر است
که شاه سرافراز را در خور است
بگوید به گنجور تا خواسته
ببیند همه کلبه آراسته
اگر هیچ شایسته بیند به گنج
بیارد همانا ندارد به رنج
پذیرفتن از شهریار زمين
ز بازارگان پوزش و آفرین»
ارجاسپ چون همه شاهان و قوی حالان ، از هدایای ارزنده ، نقش رضایتی بر چهرهاش مینشیند و از نام و نشان بازرگان میپرسد.
بخندید ارجاسپ و بنواختش
گرانمایه تر پایگه ساختش
چه نامی؟»، بدو گفت «خراد نام
جهانجوی با رادی و شادکام»
و بار دیگر ، عنایت ملوکانه شامل حال خُرّادِ بازرگان - که جز اسفندیار کسی نیست - میشود.
به خرّاد گفت «ای ردِ زادمرد
برنجی همی گرد پوزش مگرد
ز دربان نباید ترا بار خواست
به نزد من آی آنگهی کِت هواست»
و ضمن صحبت از وضع راه و طول سفرش میپرسد.
از آن پس بپرسیدش از رنج راه
ز ایران و توران و کار سپاه
چنین داد پاسخ که «من ماه پنج
کشیدم به راه اندرون درد و رنج»
و سرانجام سخن به اسفندیار میکشد و گرگساری که اسیر ایرانیان است.
بدو گفت «از کار اسفندیار
به ایران خبر بود وز گرگسار؟»
و از شایعات مختلف با خبر میشود.
چنين داد پاسخ که «ای نیک خوی
سخن راند زین هر کسی بآرزوی
یکی گفت کاسفندیار از پدر
پرآزار گشت و بپیچید سر
دگر گفت کو از دژ گنبدان
سپه برد و شد بر ره هفتخوان
که رزم آزماید به توران زمین
بخواهد به مردی ز ارجاسپ کین»
و با شنیدن شایعهٔ سفر اسفندیار از راه هفت خوان به عزم روئیندژ ، لبخند تمسخری تحویل میدهد.
بخندید ارجاسپ گفت «این سخن
نگوید جهاندیده مرد کهن
اگر کرکس آید سوی هفتخوان
مرا اهرمن خوان و مردُم مخوان»
ملاحظه فرمودید چه خوشباورند این در مَكمَنِ قدرت خزیدگان!. مرد محترم با اطمینانی که به حصارِ سر به فلک زدهٔ پایتختش دارد میبالد که اسفندیار اگر هم چون کرکس بال و پری داشته باشد محال است بتواند از هفت خوان گذر کند و بدینجا رسد. در حالیکه اسفندیار با یکصد و شصت مرد جنگی در ناف قلعه و بیخ دلش جا خوش کردهاند. چه شباهت حیرت انگیزی دارد لحنِ قاطعِ ارجاسب، با رجزخوانیها و خودستائیهای جبّارانِ در حصارِ فريب خزیده ، ابلهان خوشباوری که در موضع قدرت راه خود را حق میدانند و جهانی را به معارضه میخوانند که شیوه درست حکومت این است و جز این خطا....
ادامه دارد....
#سعیدی_سیرجانی
✅ بخش ۳۲
بزرگان شهر بدین دلخوشند که تاجر دست و دلبازی آمده است و کالای فراوانی آورده است و به زودی هر یک به نوائی خواهند رسید، چه غم اگر مردم بینوائی که همه فشار تحميلات اجنبی بر دوش و گردنشان سنگینی میکند از پا در آیند. به هر حال طبقهٔ بارکش ، محکوم است به بار بردن و جان دادن، خواه بار تورم اقتصادی باشد برای تأمین اهداف دیگران ، و خواه بار غرور باشد برای حفظ سبکباریِ از ما بهتران. باری که به هر حال مایهٔ ادبار است، خواه جنگاوری در صندوق نهفته باشد، خواه پیشوائی از راه رسیده و بر دوش ملت جهیده.
چه عاملی باعث گشودن دروازهٔ روئیندژ به روی کاروانی ناشناس است؟ همان عاملی که دروازهٔ هند را به روی تاجران خوش برخورد و پُر بذل و بخشش انگلیسی میگشاید، همان عاملی که حصار بهشت آرامش و صفای سرخپوستان ینگه دنیا را در مقابل قیافه معصومنمای کشیشان و بازیچههای رنگین اروپائیان فرو میریزد، همان عاملی که هزاران مستشار و نظامی آمریکایی را به محدوده ایران میخواند تا ارکان فرهنگ و سنّتش را در هم ریزند. امان از حرص سیری ناپذیر فرمانروایان فاسد.
باری اسفندیار به جامۀ تاجران ، آراسته با جواهرات دلفریب و امتعهٔ رنگین خود ، ترتیب نمایشگاهی میدهد که با استقبال مردم روبرو میگردد.
یکی کلبه برساخت اسفندیار
بیاراست همچون گل اندر بهار
ز هر سو فراوان خریدار خاست
بر آن کلبه بر تیز بازار خاست
و بار دیگر هدیهای به حضور ارجاسب می برد.
ببود آن شب و بامداد پگاه
ز ایوان دوان شد به نزدیک شاه
ز دینار وز مُشک و دیبا سه تخت
همی برد پیش اندرون نیکبخت
بیامد ببوسید روی زمین
بر ارجاسپ چندی بکرد آفرین
چنین گفت «این مایه ور کاروان
همی راندم تيز با ساروان
بدو اندرون یاره و افسر است
که شاه سرافراز را در خور است
بگوید به گنجور تا خواسته
ببیند همه کلبه آراسته
اگر هیچ شایسته بیند به گنج
بیارد همانا ندارد به رنج
پذیرفتن از شهریار زمين
ز بازارگان پوزش و آفرین»
ارجاسپ چون همه شاهان و قوی حالان ، از هدایای ارزنده ، نقش رضایتی بر چهرهاش مینشیند و از نام و نشان بازرگان میپرسد.
بخندید ارجاسپ و بنواختش
گرانمایه تر پایگه ساختش
چه نامی؟»، بدو گفت «خراد نام
جهانجوی با رادی و شادکام»
و بار دیگر ، عنایت ملوکانه شامل حال خُرّادِ بازرگان - که جز اسفندیار کسی نیست - میشود.
به خرّاد گفت «ای ردِ زادمرد
برنجی همی گرد پوزش مگرد
ز دربان نباید ترا بار خواست
به نزد من آی آنگهی کِت هواست»
و ضمن صحبت از وضع راه و طول سفرش میپرسد.
از آن پس بپرسیدش از رنج راه
ز ایران و توران و کار سپاه
چنین داد پاسخ که «من ماه پنج
کشیدم به راه اندرون درد و رنج»
و سرانجام سخن به اسفندیار میکشد و گرگساری که اسیر ایرانیان است.
بدو گفت «از کار اسفندیار
به ایران خبر بود وز گرگسار؟»
و از شایعات مختلف با خبر میشود.
چنين داد پاسخ که «ای نیک خوی
سخن راند زین هر کسی بآرزوی
یکی گفت کاسفندیار از پدر
پرآزار گشت و بپیچید سر
دگر گفت کو از دژ گنبدان
سپه برد و شد بر ره هفتخوان
که رزم آزماید به توران زمین
بخواهد به مردی ز ارجاسپ کین»
و با شنیدن شایعهٔ سفر اسفندیار از راه هفت خوان به عزم روئیندژ ، لبخند تمسخری تحویل میدهد.
بخندید ارجاسپ گفت «این سخن
نگوید جهاندیده مرد کهن
اگر کرکس آید سوی هفتخوان
مرا اهرمن خوان و مردُم مخوان»
ملاحظه فرمودید چه خوشباورند این در مَكمَنِ قدرت خزیدگان!. مرد محترم با اطمینانی که به حصارِ سر به فلک زدهٔ پایتختش دارد میبالد که اسفندیار اگر هم چون کرکس بال و پری داشته باشد محال است بتواند از هفت خوان گذر کند و بدینجا رسد. در حالیکه اسفندیار با یکصد و شصت مرد جنگی در ناف قلعه و بیخ دلش جا خوش کردهاند. چه شباهت حیرت انگیزی دارد لحنِ قاطعِ ارجاسب، با رجزخوانیها و خودستائیهای جبّارانِ در حصارِ فريب خزیده ، ابلهان خوشباوری که در موضع قدرت راه خود را حق میدانند و جهانی را به معارضه میخوانند که شیوه درست حکومت این است و جز این خطا....
ادامه دارد....