آقا من طرفدار سروش صحت شدم، الان تو دوران طلایی حرفه ی خودشه، هم یه کارگردان مشتی شده، هم نویسنده تر شده، هم بهترین برنامه ی تلوزیون ایران، به جز بازی های پرسپولیس، مال اونه.
برنامه ی کتاب باز، پادکست هاش هم تو castbox هست، اسمش کتاب بازه.
یه بار تو برنامه شام ایرانی سر میز شام نشسته بودن، با رامبد جوان و خطیبی و این بازیگر خوشگله، قرار شد آرنجشونو بذارن رو میز عکس بگیرن یا همچین چیزی، سروش صحت گفت نه، من اینجوری دوس ندارم، گفتن چرا، گفت چون پوست آرنج من خراب شده، خشک شده، همه شروع کردن حرف زدن درموردش، درمورد کرم زدن و مراقبت کردن و این چیزا، ولی واقعا نباید صحبت میکردن، من اونجا عاشقش شدم.
مثل یه پیشی گوش میکرد، حتی با حرف هم تایید نمیکرد تا حرف ها زودتر تموم شه درموردش، انگار باز هم اتفاق افتاده بود.
اونجا یاد گرفتم اگه جایی درمورد من صحبت میشه، در مورد چیزی از من که من دوس ندارم درموردش حرف زده بشه، اهمیت ندم، تایید و رد نکنم تا زودتر تموم شه.