شب ها،
چند برگ شب بو در اتاقم می ریزی
بغض هایم را به دست باران می سپاری!
حیات خلوت خیالم را
از رایحه ی تنت پُر می کنی
لباسِ حریرِ شب را می پوشی!
ستاره ها را
به گیسوانت سنجاق می کنی!
به دیدن چشم هایم می آیی
قصّه ای برای خواب هایت می گویم،
تا مهتاب را روی بوم خانه پنهان کنم!
و قلبم را از نامت لبریز نمایم
باران که بزند،
ترنّم نغمه ی قلبم شنیدنی ست ...
#عرفان_یزدانی
چند برگ شب بو در اتاقم می ریزی
بغض هایم را به دست باران می سپاری!
حیات خلوت خیالم را
از رایحه ی تنت پُر می کنی
لباسِ حریرِ شب را می پوشی!
ستاره ها را
به گیسوانت سنجاق می کنی!
به دیدن چشم هایم می آیی
قصّه ای برای خواب هایت می گویم،
تا مهتاب را روی بوم خانه پنهان کنم!
و قلبم را از نامت لبریز نمایم
باران که بزند،
ترنّم نغمه ی قلبم شنیدنی ست ...
#عرفان_یزدانی