_ عمو جون، چیزی شده ؟ چرا امروز سیگار نمیکشی ؟ یا زل نمیزنی به مردم و هی از ته دلت آه بکِشی و بگی
" کاش مام خوشحال بودیم ؟" نکنه اونی که میخواستی برگشته ؟
+ نه عمو جون من هنوزم ناراحتم ، هنوزم درد دارم هنوزم اونی و که میخواستم نیومده، ولی میدونی چیه عمو جون آدما از یه جایی به بعد دیگه با دهنشون فریاد نمیزنن ، تو قلبشون فریاد میزنن ، از اونجا به بعد دیگه نه حسرت میخورن ، نه سیگار میکشن ، نه قدم میزنن ، از اونجا به بعد آدما دیگه خسته میشن ، خسته از دست و پا زدن بیهوده ، خسته از زل زدن های الکی ، خسته از منتظر موندن ، دل نکندن ، غُصه خوردن ولی باور کن من آدمِ خسته شدن نبودم ، اون من و این منِ خسته کرد ..
الان دیگه به یجایی رسیدم که با خودم میگم اصن کاش یکی باشه بشه کنارش با خیال راحت غُصه خورد ،فکر کرد ، سیگار کشید ...
( سیگارش را بیرون می آورد و روشن میکند )
هیییی عمو جون تا دلت بخواد ترسیدم واسه از دست دادن این و اون ، تا دلت بخواد ناراحت شدم ،ولی امروز دیگه با خودم فکر میکنم که کی میترسه واسه از دست دادنِ من ؟ کی دلش میگیره وقتی من و از دست بده ؟ اصن همچین آدمی هست ؟ ولی میدونم یه روزی از این دنبال گشتنام دیگه خسته میشم ، خسته میشم از گشتن دنبال آرزوهام ، خوشی هام ، خنده هام ، رو میکنم به مردم و میگم ؛ این همون آدمیِ که شما ساختین، بهشون میگم که همشون قاتلن ، اونا اونی رو که من میخواستم بشم و کُشتن . جاش چی بهم دادن ؟ یه آدمِ عصبی که صب تا شب نشسته تو این پارکِ لعنتی و با تو خیالیش حرف میزنه و سیگار میکشه ...
کاش حداقل تو واقعی بودی ، واقعی باهات حرف میزدم
واقعی بهم میگفتی عمو جون ، یا کاش حداقل من با خودم حرف نمیزدم ...
#مسلم_رحیمی
@Avant_Gards