کنار باغچه ی گل های رزِ حیاطِ بزرگِ خانوم جون ایستاده بود و من در حالی که خم شده بودم تا بند کفش هایم را ببندم،با سرخوشی پرسیدم:
_ چقدر ساکتی،یکم از خودت بگو.امروز چطور بود؟
+ با دوستای دوران دبیرستانم یه دورهمی داشتیم
_ چه جالب!
+بعد بحث این پیش اومد که شخصیت همدیگه رو نقد کنیم...
_ خب؟!
+ اکثرشون میگن که من خیلی مغرورم و این بدترین ویژگیمه، میگن اینجوری تو آینده ام واسه ابراز علاقه کردن به مشکل میخورم...
در حالی که در دلم به کج سلیقگی آدم های اطرافش پوزخند میزدم،روی لب هایم لبخندی نشاندم و گفتم:
_ ولی من اینطوری فکر نمیکنم،غرورت باعث میشه ساده نگی دوستت دارم، ولی اگه یه روز این جمله رو واسه کسی به زبون بیاری میدونم از سر عادت نبوده و واقعیه...غرورت بهترین ویژگیته باور کن!
+ واقعا اینطوری فکر میکنی؟
_ آره و شک ندارم که تو دنیای ای روزا یکم غرور واسه همه لازمه...البته یه فرضیه هم دارم که هنوز برام اثبات نشده...
+ چه فرضیه ای؟!
_ همیشه تصور میکردم شنیدن جمله ی "دوستت دارم" از یه آدمِ مغرور به مراتب لذت بخش تر از شنیدن این جمله از زبونِ بقیه ی آدماست...
و با خنده ادامه دادم:حالا هر وقت این جمله رو به کسی گفتی،بگو تا ازش بپرسم تصورم درسته یا نه!
با لبخند شیطنت آمیزی نگاهم کرد وگفت:
+ فرضیه قابل تاملیه،میخوام برای اثباتش بهت کمک کنم...
در حالی که همیشه تصور می کردم اصلا در این حال و هوا نیست با چشمانی که تقریبا از حدقه بیرون زده بود به او خیره شدم.
+ میخوام بگم که...من، واقعا دوستت دارم!
فرضیه ام اثبات شده بود و من در آن لحظه فقط به این فکر میکردم که حیاط بزرگ خانه ی خانوم جون برای پروازِ من چقدر کوچک بود!
#الهه_افروزی
@baarrcodd🍃