#حس_گمشده
#قسمت۶۹
اما چیزی نگفتم
از شنبه قرار بود با آلا بریم خرید عقد
ما رسممون این بود که بعد بله برون و محرمیت خود عروس داماد میرفتن خرید
بابام شنبه صبح یه کارت عابر داد بهمو گفت از این خرج کن
منم به رسم احترام ازش گرفتم اما ریالی ازش قصد نداشتم خرج کنم
رفتم دنبال آلا
وقتی اومد گونه هاش سرخ بود
سلام کردو نشست
سریع گفت
- دیشب تا صبح نخوابیدم
با لبخند گفتم
- از دوری من
گونه هاش سرخ تر شدو گفت
- پر رو . من هنوز باورم نمیشه همه این اتفاقات افتاده
- حالا بزار برسیم شرکت باور میکنی
مشکوک نگاهم کرد اما چیزی بهش نگفتم و با حرف عادی تا شرکت گذشت
تو محل کار مثل همیشه جدی بودیم
دم ظهر بهش زنگ زدم گفتم بیاد اتاقم
دوربین اتاقمو خاموش کردمو رفتم پشت در
آلا در زدو اومد تو
درو بستو متعجب به اطراف نگاه کرد دنبال من که از پشت سرش گفتم
- پس باورت نمیشد ؟
همینو گفتو چرخید سمتم
چشم های شوکه و گونه های سرخ و اون لب های نقلی دیگه مال من داشت میشد
وقتش بود مالکیتمو روش ثابت کنم
پس گونه اش رو نوازش کردم
شوکش ریخت
اما سرشو پائین انداخت
آروم کشیدمش بغلشمو گفتم
- چقدر منتظر این لحظه بودم
تو بغلم نگه داشتم
پیشونیشو بوسیدم و گفتم
- به من نگاه کن آلا
تا نگاه کرد لبشو بوسیدم
میدونستم انقدر خجالتی هست که حالا حالا ها باهام همراهی نکنه اما همین که منو پس نزد خودش یه همراهی بزرگ بود
#ادامه_دارد
🌱🌱🌱
#قسمت۶۹
اما چیزی نگفتم
از شنبه قرار بود با آلا بریم خرید عقد
ما رسممون این بود که بعد بله برون و محرمیت خود عروس داماد میرفتن خرید
بابام شنبه صبح یه کارت عابر داد بهمو گفت از این خرج کن
منم به رسم احترام ازش گرفتم اما ریالی ازش قصد نداشتم خرج کنم
رفتم دنبال آلا
وقتی اومد گونه هاش سرخ بود
سلام کردو نشست
سریع گفت
- دیشب تا صبح نخوابیدم
با لبخند گفتم
- از دوری من
گونه هاش سرخ تر شدو گفت
- پر رو . من هنوز باورم نمیشه همه این اتفاقات افتاده
- حالا بزار برسیم شرکت باور میکنی
مشکوک نگاهم کرد اما چیزی بهش نگفتم و با حرف عادی تا شرکت گذشت
تو محل کار مثل همیشه جدی بودیم
دم ظهر بهش زنگ زدم گفتم بیاد اتاقم
دوربین اتاقمو خاموش کردمو رفتم پشت در
آلا در زدو اومد تو
درو بستو متعجب به اطراف نگاه کرد دنبال من که از پشت سرش گفتم
- پس باورت نمیشد ؟
همینو گفتو چرخید سمتم
چشم های شوکه و گونه های سرخ و اون لب های نقلی دیگه مال من داشت میشد
وقتش بود مالکیتمو روش ثابت کنم
پس گونه اش رو نوازش کردم
شوکش ریخت
اما سرشو پائین انداخت
آروم کشیدمش بغلشمو گفتم
- چقدر منتظر این لحظه بودم
تو بغلم نگه داشتم
پیشونیشو بوسیدم و گفتم
- به من نگاه کن آلا
تا نگاه کرد لبشو بوسیدم
میدونستم انقدر خجالتی هست که حالا حالا ها باهام همراهی نکنه اما همین که منو پس نزد خودش یه همراهی بزرگ بود
#ادامه_دارد
🌱🌱🌱