بندِ تاریکِ چهارم


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


نوشتیم و خط زدیم تا رسیدیم به حالا ، به «بندِ تاریک چهارم» ، و مشغول نوشتن شدیم باز تا آفتاب بزند ، تا صور دمیده شود...

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


https://t.me/ab_aan/5782

راستش اینه که احتمالا تمام این اشتباهاتو بازم تکرار میکردم!
راضیم ازشون میدونی ، حس و نظرِ الانم مهم نیست ، چون من الان یه محمدِ دیگه ام و با محمدِ مثلا بیست و دو ساله فرق دارم ، اون آدم تو اون لحظه از زندگیش لذت برده و اگه نبرده چاره ای نداشته و دست اون نبوده!
نمیگم همهٔ انتخابای زندگیم خوب بودن ، نه ، ولی میدونم هر لحظه حس کردم این انتخاب دیگه منو راضی نمیکنه عوضش کردم ، تغییر کردم و الان حس میکنم شاید کم تغییر کردم ، تغییر کردن مترادف زندگی کردنه و من حالا فقط حس میکنم شاید یکمی کم زندگی کردم!
همین!

#آبان


دیروز توی اینستاگرام دیدم بهترین متن منو کپشن رفته واسه عکس لواشک خونگی!
غمگین شدم راستش ، خسته بودم و خسته تر شدم ، خوشحالیم که اسممون بره بالا؟ که نوشته های ما خوانندهٔ بیشتری دارن؟ که مشهورتریم؟ واقعا اینا دغدغه های حقیری هستن به نظر من ، من مینوشتم که بمونم ، که آروم تر باشم ، که دنیا جای بهتری باشه ، ولی سر از زیرِ لواشک و کیک و غذا درآوردم!
کجای کارم اشتباه بوده؟


حرف بزنیم‌ تا تموم‌ نشیم :)


https://telegram.me/dar2delbot?start=send_lPgw77Z


این بیو یکی از دوستامه که اینجاست ، چقدر واضح و بلنده...


چو مضمونِ بلند افتاده‌ام در خاطر لالی...




الهی تصدقت
الهی فدات بشم...




فوتبال همینه دیگه!
واسه ما که این جام جهانی تموم شد ولی شما فکر کن فینال جام جهانی که یه سرش «کرواسیچ» باشه!
آدم یاد فینال حذفی بین تراکتور و نفت میفته!
میدونی که از چی حرف میزنم؟
«اصالت»


تکرار تکرار تکرار...
خسته شدم فقط




.......
صداشو صاف کرد و تلقین دادن رو ادامه داد ، یا فلان بن فلان ، اسمع افهم ، نترس بابا جان ، اصلا نترس
+تو از مردن میترسی؟
سرمو تکون دادم
+از قبر نمیترسی یعنی؟
سرمو انداختم پائین و به سنگ کوچیک زیر پام خیره شدم
+معلومه که میترسی ، ترس یه حس طبیعیه ، یه عکس العمله اصلا ، مگه دست خود آدمه؟
سنگ رو شوت کردم توی قبر خالی و لبخند زدم ، بهش خیره شدم و صاف نگاش کردم
_از من میترسی؟
+نه! اصلا چرا باید بترسم؟
_مرگ منم ، قبر منم ، تاریکی و سیاهی و تباهی منم ، ولی ترس ندارم ، درستش اینه که دارم ، اما تو نمیفهمی
+دیوونه
راه افتاد و رفت سمت بقیه تا گریه کنه یا ادای آدمای ناراحتو دربیاره ، هنوز داشت تلقین میداد ، اسمع افهم ، یاد بگیر که لال نمونی بابا جان
آروم خزیدم توی قبر خالی و بهت زنگ زدم
_میترسم!
+چرا؟ چی شده مگه؟
_توی یه قبر خوابیدم ، دارم سعی میکنم یاد بگیرم که لال نمونم ، که نترسم
+ازت میترسم محمد ، چرا انقدر دیوونه بازی درمیاری؟
_دیگه از چی میترسی؟
+از خیلی چیزا ، از همون قبر مثلا ، از تاریکی ، از عاقبت کارم با تو
_من از تموم شدن نگاهت میترسم ، از شبِ بی تو میترسم ، از سکوت میترسم ، از گم کردن عطر پیراهنت ، من از جای خالی دستات بین دستام میترسم ، از نبودنت ، از ندیدنت...
صداش گم شد بین همهمهٔ اتاق ، مادرم جیغ میزد و بابا یه گوشه نشسته بود رو پنجه هاش ، با یقهٔ جر خورده و صورت خراشیده ، رگ گردنم میسوخت و گوشام زنگ میزد ، صدای فریاد بود فقط و گریه ، گریه و گریه و گریه... صداشو صاف کرد و شونه هامو تکون داد ، اسمع افهم ، نترس بابا جان ، نترس ، بوی خاک میومد و تو داشتی بهم نگاه میکردی با لبخند ، نترسیدم ، هیچ وقت نترسیدم چون میدونستم که تا ابد هستی...
.
.
#محمد_یغمائی
.
.
ته نوشت : برقِ غم توی چشمات قشنگه ، داد میزنن چشمات بدون کلمه...




خاکستری dan repost
خب ما از اونایی هستیم که تو مدرسه پله‌های ترقی رو نشونمون دادن ولی گذاشتنمون زیر پله. هرچی جلوتر میریم باید خم‌تر شیم، کوتاه‌تر شیم، کوتوله تر و حقیرتر.
#غر_سیاسی_به_مناسبات_روز_و_تاریخی


همهٔ داستان اینه که ما میترسیم ، خیلی میترسیم و از وحشت لال شدیم ، کلمه ها ، خنده ها ، حس های خوب دیگه نیستن ، مُردن چون ما ترس رو انتخاب کردیم ، چون ترس تنها انتخاب نسل من بوده و هست ، به ما گفتن بترس ، اگه نگفتن فهموندن ، اون‌ موقعی که جابجا کردن ویدیو و چهار تا فیلم هندی زپرتی با قاچاق هروئین پهلو به پهلو بود ، اون موقع که منتظر بودیم بمب بعدی بیاد و بشینه روی سر ما ، وقتی که ستاره خورد کنار اسممون به خاطر گفتن حرفِ سیاسیِ مغایر با عقیده و سلیقهٔ بالادستی ، به ما گفتن خفه شو و بترس ، حالا میگن نرقص و نخون و نبین ، حالا میگن بمیر!
ما ترسیدیم ، از جنگ و قحطی و‌ گرسنگی و مرگ و انحطاط فکری و رفتن آبروی چندین ساله و خوردن برچسب و کوفت و زهرمار ترسیدیم ، ماروبه ترس آلوده کردن و ما بچه هامون رو آلوده میکنیم ، ترس رو باید کُشت ، قطعا یه روز میمیریم ، فردا یا هزار سال بعد.
.
.
#محمد_یغمائی
.
.
ته نوشت : این مطلب سیاسی و کاملا با مخاطب و منظور نوشته شده ، ترس رو باید کشت!








بندِ تاریکِ چهارم dan repost
ناشناس نیستید ، ولی اگه دلتون خواست من نشناسم میشنومتون

https://telegram.me/dar2delbot?start=send_lPgw77Z


همهٔ داستان اینه که ما میترسیم ، خیلی میترسیم و از وحشت لال شدیم ، کلمه ها ، خنده ها ، حس های خوب دیگه نیستن ، مُردن چون ما ترس رو انتخاب کردیم ، چون ترس تنها انتخاب نسل من بود

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

229

obunachilar
Kanal statistikasi