یادمه بچه بودم همیشه میترسیدم از اتاق تاریک و شب ها میترسیدم فوبیا داشتم به تاریکی و حالم بد میشد و زود گریم میگرفت تا جای تاریک میدیدم یا میرفتم سریع میدوییدم میرفتم بغل مامانم یا بابام و میگفتم ی چیزی دیدم تو اتاق بعد همه میگفتن چیزی نیست فوبیا بودا..
میخواستم بخوابم چراغ و روشن میذاشتم چندین سال ولی بعد چندین سال فهمیدم اون تاریکیه که آرامش و بهم میده فهمیدم اون تاریکیه که منو ب خواب بعضی وقتا میبره فهمیدم همون فوبیام کنارمه و میزاره ب عمق افکارم برم و سکوت فرماست تا دقیقا به یاد بیارم خاطراتمو و بیشتر اوقات انقدر سکوته که میبینم یهو چند ساعت گذشته ! میبینم که همون تاریکیه در کنار منه و همون تاریکی شد نیمی از آرامش من 🖤
پس بعضی وقتا شما از چیزایی که میترسید ازشون وابسته میشید تا بتونید خودتونو پیدا کنید ولی مراقب باشید اون پیدا کردن خودتون موجب آدم جدید خودتون نشه که نتونید باهاش کنار بیاید و همش درحال کلنجار باشید تو افکارتون و همش حواستون پرت باشه؛
میخواستم بخوابم چراغ و روشن میذاشتم چندین سال ولی بعد چندین سال فهمیدم اون تاریکیه که آرامش و بهم میده فهمیدم اون تاریکیه که منو ب خواب بعضی وقتا میبره فهمیدم همون فوبیام کنارمه و میزاره ب عمق افکارم برم و سکوت فرماست تا دقیقا به یاد بیارم خاطراتمو و بیشتر اوقات انقدر سکوته که میبینم یهو چند ساعت گذشته ! میبینم که همون تاریکیه در کنار منه و همون تاریکی شد نیمی از آرامش من 🖤
پس بعضی وقتا شما از چیزایی که میترسید ازشون وابسته میشید تا بتونید خودتونو پیدا کنید ولی مراقب باشید اون پیدا کردن خودتون موجب آدم جدید خودتون نشه که نتونید باهاش کنار بیاید و همش درحال کلنجار باشید تو افکارتون و همش حواستون پرت باشه؛