لَبخَندئ‌اَزجِنسِ‌دَرد♥︎


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


شیدا منم منتظر آغوش یار
آغوش یار برای دیگری می‌تپد
#بهناز_خوافی

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


گنجینه‌ی قلبم سیلاب غم است در نبودت.
من آواره‌ی آسمان شده‌ام.
پیاده روی ابرهای پشمکی در نبودت گل‌آلود شده‌اند از غم‌هایم، از سیلاب اشک‌هایم.
آسمان هم از دوری‌ات شانه به شانه‌ی من می‌گرید.
#بهناز_خوافی


Shadow🌑 dan repost
نیاز دارم بشم5.2k:)


- بیا با هم فرار کنیم...
- کجا بریم؟
- جایی که فقط من و تو باشیم، خالی از آدم و عالم، جایی که دل شکستن وجود نداشته باشه، جایی که غم معنا نداشته باشه، جایی که صدای خنده و شادی‌هامون کل جهان رو به رقص در بیاره، جایی که لبخندمون مصنوعی نباشه.
- همچین جایی مگه وجود داره؟!
- آره؛ من و تو، توی جهانی خالی از آدم‌هایی که فقط عادت‌شان هست دل بشکنن.
#دیالوگ
#بهناز_خوافی


🍂کوچه‌ی پاییز🍂 dan repost
- با فکر کردن به عشق هیچی عوض نمیشه جز نابود کردن خودت.
با نگاهی که غم در آن موج می‌زد به چشم‌های شب رنگم خیره شد و با صدایی خش دار زمزمه کرد:
- چیزی عوض نمیشه ولی با هر بار یاد خاطرات‌مون دلم بیشتر بی‌تابی می‌کنه.
به چهره‌ی شکسته‌اش که با ملودی غم آمیخته بود نگاه کردم و گفتم:
- ولی اون رفته و هیچ‌وقت به فکر حال دلت نبود الانم به فکر خاطرات‌تون نیست، تو هم مثل پروانه برو.
صدای خنده‌ی تلخش آنقدر بلند بود که به گوش تمام قلب‌های فرسوده رسید و زمزمه‌وار گفت:
- نمیشه! اون بی‌رحم بود و عاشق نبود ولی من اگر بخوامم الان نمی‌تونم، من عاشق بودم کاش می‌تونست بفهمه.
با لبخندی کم جان لب زدم:
- می‌تونی، وقتی قلبت یه روزی تو رو تونست ترک کنه تو هم می‌تونی قلب و مغزت رو ترک کنی.
نمی‌تونه هیچوقت بفهمه چقدر عاشقش بودی چون آدمه...!
با صدای خرد شده‌اش که همانند صدای خرد شدن کریستال بود نالید:
- حرف زدن سخت نیست، درد اون حرف سخته.
خنده‌ای مضحک بر لب‌هایم نقش بست و زمزمه کردم:
- آدمی که درد می‌کشه همه چیز براش عادی میشه.
هرلحظه امکان بارش سیلی گونه‌هایش را می‌طلبید با بغضی که گریبان گیرش شده بود گفت:
- آدم وقتی مجروح میشه اون زخم سال‌ها باقی میمونه و به مرور کمرنگ میشه ولی هیچ‌وقت پاک نمیشه.
به چهره‌‌اش که همانند گلبرگ‌ها پژمرده شده بود خیره شدم و زمزمه کردم:
- تلخی قهوه هم همیشه تو زندگیت هست
عطر یار هم همیشه رو لباس ولی پاک میشه
هر چیزی ردی از خودش به جا میذاره و تو موظفی که اونو از زندگیت پاک کنی.
با لایحه‌ی دردی که در سلول‌های بدنش نقش بسته بود لب زد:
- مغز من چیزیو پاک نمی‌کنه!
به ساحل چشم‌هایش که در خاطرات دفن شده‌ بود نگریستم و گفتم:
- مغزتو در بیار و بخورش تا تموم سلول‌های بدنت باهم دلتنگش بشن بعد هضم بشه تو بدنت.
#دیالوگ‌نویسی
✍🏻#بهناز_خوافی
✍🏻#نرگس_احمدی


من سال‌هاست که در خود جا مانده‌ام...
در عمقی از خاطرات تو غرق شده‌ام!
عادت کرده بودم که یک گوشه از زندگی من باشی.
تو برای من لبخند بودی، بغض تو صدام بودی، زندگی بودی...
یک روز از همین ندیدن‌ها و نشنیدن‌ها طاقت من طاق شد.
جای خالی‌ات دنیا را، برای من همانند یک قبر تنگ کرد.
برگرد که شب‌های بعد از تو پر از گریه و حسرت‌اند.
لعنت به شب‌های بعد از تو!
لعنت به من، که دوستت دارم!
لعنت به تو، که از دل من خبر نداری!
فقط برگرد...
#بهناز_خوافی


فرشته‌ی من
تو ستاره‌ی روشن شب‌های دلمی.
فرصت پرواز بال به جانم دادی.
قاصدک‌ها را به دل آسمان فوت می‌کنیم تا آرزوهای‌مان به گوش ماه برسد و حقیقی شود،
تو آن قاصدک‌ منی که برای آرزوهایم از دل آسمان هم عبور می‌کنی.
#بهناز_خوافی


جامعه‌ای که می‌گوید مردها دغدغه‌ی فکری ندارند.
خوشبحال مردها زمانی که نور چشم‌شان آن‌ها را ترک می‌کند آسوده هستند، افکارشان خالی از سوال‌ و جواب‌هاست؛ قلبی ندارند که خورد بشود.
دخترها بلور‌های شکستنی هستند و مردها سنگ آهنین.
زمانی که دنیا قهقهه‌ای می‌زند و قلب‌ها را خورد می‌کند، فکر می‌کنند فقط دخترها می‌شکنند...
می‌دانی مردها دغدغه‌ی فکری دارند.
ذهنشان، افکارشان در سوالات پیچیده شده و با تن صدای بلند خود را آرام می‌کنند.
اما این جامعه آنقدر واقع گرا نیست که درد آن‌ها را ببیند.
مردها دنیای غمگین صبورانه‌ای دارند، آنقدر که درد قلب‌شان را چنگ می‌زند و آن‌ها فقط سکوت می‌کنند.
کویر گونه‌های‌شان دلتنگ قطره‌های باران چشم‌هایشان است.
آنقدر شکیبا هستند که بغض‌هایشان را پشت چهره‌های شادشان به خاک می‌سپارند.
این‌ها سنگ‌دل نیستند صبور هستند، آنقدر که نمی‌گذارند... کویر گونه‌هایشان لاله‌زار شوند.
درد جنسیت ندارد.
#بهناز_خوافی


دلم تنگ شده است...
برای آغوش گرمت، برای شنیدن دوستت دارم‌ها از زبان تو!
من لابه‌لای عطر دوست داشتنت گم شده‌ام.
چشم انتظار آمدنت هستم تا بیایی و بگویی جانم!
کاش این‌گونه دل نمی‌بریدی.
رفتی و من بخشیدم تو را
تو هم مرا می‌بخشی برای آخرین حرف‌هایم، برای آخرین فکر کردن‌هایم
برای آخرین روز زندگیم...
#بهناز_خوافی


امروز، همانند دیروز خیالم را گره زده‌ام به آغوش تو.
جای خالی‌ات مانند تیری خوفناک، قلب من را نشانه گرفت.
آغوش تو یعنی ویران کننده‌ی تمام مشکلات، یعنی آغاز تمام خوشبختی‌ها.
مرا جانانه در آغوش بگیر زیبای من!
می‌خواهم تمام عمر، نفس‌های من از عطر تو سرازیر شود.
من تو را برای یک قرن نه،
بلکه برای تمام قرن‌ها می‌خواهم.
آغوش تو برای من بس است.
#بهناز_خوافی


فرشته‌ی من
تو ستاره‌ی روشن شب‌های دلمی.
فرصت پرواز بال به جانم دادی.
قاصدک‌ها را به دل آسمان فوت می‌کنیم تا آرزوهای‌مان به گوش ماه برسد و حقیقی شود،
تو آن قاصدک‌ منی که برای آرزوهایم از دل آسمان هم عبور می‌کنی.
#بهناز_خوافی


همواره در جانم بودی، در چشمانم، در لبانم...
مشابه خون در رگ‌هایم،
گوهرت تمام مغزم را خط خطی کرده،
در واقع هستی اما برای من نه...
#بهناز_خوافی


به روشنایی ماه هم اعتماد نکن؛ یک روزی جهان کوچکت را تاریک می‌کند.
همانطور که، روزی قلب‌ها متوقف می‌شوند و دنیایت را نابود می‌کنند.
#بهناز_خوافی


سلام گوهر نایاب.
دلم برایت تنگ شده است.
برای آغوشت که مرا محکم فشار بدهی و با موزون صدایت مرا نوازش کنی و بگویی غصه نخور، تنگ شده‌ است.
می‌گویند هرکسی که فرشته شد با بال‌های نقره‌ای‌‌اش در میان لاله‌زارها و قاصدک‌ها پرواز می‌کند.
خنده‌ای مضحک بر لب‌هایشان نقش می‌بست و می‌گفتند:《 تو نمی‌تونی مادرت رو تو آغوش بگیری باید بزرگتر بشی.》
اما من می‌توانستم سفر کنم به آسمان و روی ابرهای پشمکی با تو هم قدم بشوم ولی...
امتحان کردم به آسمان سفر کردم و تمام ابرهای پیاده‌ رو را دنبالت گشتم اما خبری ازت نبود حتی از عطر تنت!
می‌دانی بالاخره موفق شدم تو را لمس کنم، لمسی از جنس زمین!
من با زمین به وجود تو سفر کردم، با زمین ریه‌هایم از عطر آغوش تو پر شد.
من در تو می‌خوابم، نفس می‌کشم...
من در تو رشد می‌کنم.
#بهناز_خوافی


سلام شیدای من.
جان من این نامه‌ را که می‌بینی نترس حال من بسیار خوب است فقط قطره‌های خون با نامه بازی کرده‌اند.
من الان کنارت هستم و میان آبشار موهایت زندگی می‌کنم.
شايد نتوانی مرا ببینی اما من همیشه در تو رشد می‌کنم.
عزیز من آن روزی که گفتم تو یک هفته، حتی یک ثانیه نمی‌توانی بدون من زندگی کنی،
بغض پیله بسته بود بر دو گوی سیاه چشمانت.
قهقهه‌ای تلخ زدی و صدای موزون هق‌هق‌هایت پشت لب بسته شده‌ات پنهان شده بود.
زمزمه کردی من می‌توانم یک هفته بدون تو زندگی کنم.
دیدی شیدای من یک هفته توانستی بدون من، پس سال‌ها می‌توانی بدون من زندگی کنی!
جان من می‌دانم سوال‌هایی در ذهنت دست‌افشانی می‌کند.
این نامه را یک روز قبل از رفتنم نوشتم و این خطوطی که با خون من به تو چشمک می‌زند یادگاری مرگ من است.
عزیز من هروقت دلت بی‌تابی کرد دستت را روی قفسه‌ی سینه‌ات بگذار من همیشه در سراچه‌ی قلبت زندگی می‌کنم.
#بهناز_خوافی

14 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

8

obunachilar
Kanal statistikasi