بنام مادر پدر


Kanal geosi va tili: Butun dunyo, Inglizcha


رمانها وداستانهای بدون #سانسور
#کلیپ
#عکس
#متن
#گیف

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Butun dunyo, Inglizcha
Statistika
Postlar filtri


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
هیچی نمیگم خودتون بیاین ببینین 😍😍👅💋
https://t.me/joinchat/AAAAAEfwegxue6QIWMtJug
https://t.me/joinchat/AAAAAEfwegxue6QIWMtJug


😍👅 بيا ببين چه خبره اينجا 💋😍
زود جوين شو تا مدير پاكش نكرده



https://t.me/joinchat/AAAAAEfwegxue6QIWMtJug


🎼آهنگایی که تو دنبالشون بودی رو از اینجا دانلود کن 👇🏼

     ••• 
@AhangeeNaab 


🚫چرا هیچ مردی راضی نمیشه زنش عضو این کانال بشه
هر زنی عضو این کانال شده زندگیش دگرگون شده
یعنی چی میتونه باشه

🖱
https://t.me/+l5NsYrgtDAo2Nzk0


⭕️خبرهایی که صدا سیما سانسور میکنه مابراتون بدون سانسور میزاریم⬇️⬇️⬇️

https://t.me/+wRVWf5M_rgg4YTM0


🔞زنم مرد و بعد از 4 سال با خواهرش ازدواج کردم اما شب حجله در کمال حیرت زن اولم وارد اتاق شد و.... 😳⚡️


👈 ادامه ی داستان ➡️


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
بوی عیدی ، بوی تازگی ، بوی زندگی ! ✨🌿

بهار میاد تا یادمون بندازه که زندگی همیشه فرصت تازه‌ای برای شکفتن داره !




‌‌‌‌░⃟⃟🌸@benamepedar_madar


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
با هر اجری نمیشه خونه ساخت

به هر دیواری نمیشه تکیه



‌‌‌‌░⃟⃟🌸@benamepedar_madar


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
چشمها حرف میزنن❤️



‌‌‌‌░⃟⃟🌸@benamepedar_madar


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
سه نصیحت خیلی مهم 👌




‌‌‌‌░⃟⃟🌸@benamepedar_madar


#سفر_به_دیار_عشق
#قسمت535



سروش با عصبانيت ميگه: واقعا فكر ميكنيد اون ازدواج براي خوشبختيه ترنم بود؟
زن عمو: مونا و پدر ترنم بدش رو نميخواستن
سروش پوزخندي ميزنه و تلخ ميگه: حق با شماست اگه ترنم با كسي كه دو تا بچه داشت ازدواج ميكرد مخصوصا با اون اختلاف سنيه وحشتناك حتما خوشبخت ميشد
متعجب به سروش نگاه ميكنم م.. ن خودم اطلاعاتي در مورد خواستگارم نداشتم
رنگ از روي زن عموم ميپره ولي باز خودش رو نميبازه و ميگه: سروش جان تو اون شرايط خواستگار بهتري براي ترنم نبود
سروش چنگي به موهاش ميزنه و با عصبانيت ميگه: من و خونوادم هيچوقت در مورد اين اتفاق تو هيچ جمعي صحبت نكرديم تعجبم از اينه كه چطور بعد از اون ماجراها توي تمام مهموني ها حرف از ترنم و گناهكار بودنش بود
زن عمو: بالاخره حرف دهن به دهن ميچرخه
سروش: نه خانوم مهرپرور... اين خود شماها بودين كه حرف رو تو دهن ديگران گذاشتين... خودتون آبروي ترنم رو بردين... نه تنها توي فاميل خودتون بلكه اين بحثا رو تو فاميل ما هم كشوندين
تلخ ميگم نه سروش اين اطرافيان نبودن كه آبروي من رو بردن
سروش متعجب ميگه: چي؟
لبخند تلخي ميزنم و ميگم: اين پدره من بود كه توي جمع كوچيكم كرد و ديگران رو كنجكاو كرد
زن عمو: عزيزم گذشته ها گذشته
-و آبروي بر باد رفته ي من هيچ جوري بر نميگرده
زن عمو سرش رو پايين ميندازه... سروش هم غمگين بهم نگاه ميكنه
تلخ ادامه ميدم: امروز من ترنم مهرپرور ميگم هيچ پدر و مادري حق نداره شخصيت بچه ش رو خرد كنه چون بعدش هر آدم غريبه اي به خودش
اجازه ميده كه با اون بچه مثله يه آشغال برخورد كنه... پدرم توي جمع من رو تحقير كرد من رو به باد كتك گرفت من رو داغون كرد و بعد از اون
بقيه هم باهام همونطور برخورد كردن...............
با شنيدن صداي پدرم حرف تو دهنم ميمونه
پدر: حق داري دخترم
آهي ميكشم و از جام بلند ميشم... به عقب برميگردمو مونا و پدرم رو ميبينم... پدرم شكسته تر از هميشه... خيلي پير شده.. كل موهاي سرش
يكدست سفيد شدن... مونا هم خيلي شكسته شده
مونا: شرمندتم ترنم ...
حرفي واسه گفتن ندارم... وقتي سكوتم رو ميبينه با قدمهايي بلند خودش رو به من ميرسونه و بغلم ميكنه
نميدونم چرا اينقدر سردم... اينقدر بي تفاوتم... يعني واقعا تا اين حد بي احساس شدم... شايد هم به قول زن عمو كه ميگه دنيا رزشش رو نداره كه
بخواي زندگيت رو كينه بگذروني كينه اي شدم... الان دقيقا نميدونم بايد چيكار كنم؟
مونا: از وقتي حقيقت ماجرا رو فهميدم يه شب هم خواب راحت نداشتم دخترم
با شنيدن كلمه ي دخترم به گذشته ها سفر ميكنم ...
«مامان: كجا؟
-دانشگاه... خواب موندم
مامان: اول صبحونه بعد دانشگاه
-نميشه مامان... ديرم شده
مامان: تو كي ميخواي آدم بشي دختر.. مگه مجبوري تا نصف شب بيدار بموني
-مامان جوني اينقدر غر نزن بيريخت ميشيا
مامان: تــرنم
-جونم خوشگله
مامان: از دست توي شيطون بلا... واستا برات لقمه بگيرم
من رفتم.. ديگه نميتونم منتظر بمونم
مامان: واستا ببينم.. بيا اينو بگير توراه بخور
-قربون مامان غرغروي خودم برم كه اينقدر دخترشو لوس ميكنه
مامان: تو خودت ذاتا لوس و ننر تشريف داري به... جاي اين حرفا زودتر برو دانشگاه ديرت شده
- اصلا بيخيال.. دانشگاه كيلويي چنده بيا بريم با هم..........
مامان: ترنم ميري يا با كتك بفرستمت »
به ياد اون روزا اشك تو چشمام جمع ميشه... ناخودآگاه دستم بالا مياد و دورش حلقه ميشه
وقتي اين عكس العمل من رو ميبينه محكم تر از قبل من رو به خودش فشار ميده
مامان: ببخش كه در حقت مادري نكردم
حرفي واسه ي گفتن ندارم... يعني ديگه انتظاري از مونا ندارم... روزي كه فهميدم مونا مادرم نيست قيد تمام محبتها و مهربونيهاش رو زدم...



❣ادامه دارد...

‌‌‌‌░⃟⃟🌸@benamepedar_madar

1.8k 0 18 41 71

#سفر_به_دیار_عشق
#قسمت534



ميدونم برات سخته ببخشي ولي تو اين شرايط يه خورده كوتاه بيا.. درسته اين چهار سال بهت سخت گذشت ولي قبل از اين چهار سال كه برات چيزي كم نذاشتن.. تا سن بيست و دو سالگيت هميشه هوات رو داشتن و وظيفه ي پدر و مادري رو در حقت به جا آوردن.. ترنم جان اونا ترانه رو از دست داده بودن حق داشتن كه باهات اونطور برخورد كنند
-واقعا فكر كردين حق داشتن؟... اصلا حق با شما اونا حق داشتن ولي آخه چند ماه؟.. يه ماه ، دو ماه، سه ماه، يه سال.. آخه چقدر... آخه بي انصاف 4 سال اونا حق داشتن؟... ترانه رفت ولي من كه بودم... چرا هر روز من بايد ذره ذره آب بشم؟... من از اين خونه نرفتم تا به همه ثابت كنم بيگناهم
ولي با موندم همه چيزم رو از دست دادم... كي گفته اگه پدري دست رو فرزندش بلند كنه حق داره... آيا صرفا چون پدر و مادر يه عمر براي بچه هاشون زحمت ميكشن حق دارن فرزندشون رو توي جمع بشكنند و آخر سر هم بگن ببخش چون يه عمر زحمتت رو كشيديم الان بايد ببخشیده باشیم

زن عمو جان حالا يه سوال اساسي برام پيش اومد اگه پدر و مادرم براي من زحمت كشيدن مگه من براي اونا جبران نكردم؟... مگه من براشون فرزند بدي بودم... من كه در سخت ترين شرايط هم صدام رو براشون بلند نكردم.. . مگه همينا جبران زحمات پدر و مادر نيست... پس چرا
همه تون يه جوري نگام ميكنيد كه انگار وظيفمه كه ببخشم... من كه در گذشته همه چيز رو جبران كردم... چطور وقتي يه فرزند از خونوادش طرد
ميشه همه به چشم بد نگاش ميكنند ولي وقتي فرزندي پدر و مادرش رو قبول نكنه ميشه بيرحم.. ميشه خودخواه... زن عمو يه روز بياين به جاي
من زندگي كنيد... ببينيد ميتونيد؟... ببينيد ميشه تحمل كرد؟... به نگاه غريبه ها كاري نداشته باشين فقط يه لحظه برين تو آغوش كسي كه فكر
ميكنيد از همه ي وجودش هستين بعد اون هلتون بده و بگه تو قاتل دختر مني... چيكار ميكنيد؟... اولين سوالي كه تو ذهنتون شكل ميگيره چيه؟
آيا تو اون لحظه از خودتون نميپرسين مگه من دخترت نيستم؟... اگه ترانه دخترت بود خب من هم دخترتم... نميگم چقدر سخته...چون اگه ساعتها هم حرف بزنم باز يه جواب ميشنوم اونا پدر و مادرت هستن... تعجبم از اينه كه تمام اين سالها يه بار هيچكس نگفت اين دختر دخترتونه ولي توي همين مدت كوتاه بارها از زبون خيليا شنيدم اونا پدر و مادرت هستن...



هر چند اين دردا برام چيزي نيستن درد اصلي رو وقتي با همه ي وجود احساس كردم كه فهميدم مونا مادرم نيست و بدتر از اون اينه كه ازم متنفره
زن عمو: اين جور نگو مادر...
مونا اون موقع عصباني بود يه چيز گفت.. درست نيست به اسم صداش ميكني... بهش بگو مادر... تو بايد از اين به بعد
جاي ترانه رو براش پر كني.. اون كه كسي رو به جز تو نداره
غمگين ميگم: اين من نيستم كه مونا رو از شنيدن كلمه ي مادر از زبون خودم محروم كردم... اون خودش اينطور خواست... به بدترين شكل ممكن حقيفت تلخ زندگي رو برام روشن كرد و براي يه لحطه فكر نكرد كه اين دختر چه طور زنده ميمونه... چه طور تحمل ميكنه
زمزمه وار ميگم: من بد نبودم... شماها بدم كردين... شماها راه بخشش رو بستن
زن عموم اشكي كه گوشه ي چشمش جمع شده رو پاك ميكنه و ميگه: عزيزم با وجود تموم اين اتفاقات باز هم چيزي تغيير نميكنه.. اونا پدر و مادرت هستن.. حق دارن نگران آيندت باشن... حتي ماجراي اون خواستگاري هم فقط و فقط براي خوشبختيه خودت بود



❣ادامه دارد...

‌‌‌‌░⃟⃟🌸@benamepedar_madar


#سفر_به_دیار_عشق
#قسمت533



به سختي لبخند ميزنم...يه لبخند تلخ... يه لبخند كه خيلي حرفا توشه... يه لبخند كه سعي ميكنم بي رحمانه نباشه... خودخواهانه نباشه... مغرورانه
نباشه
نگاهي به اطراف ميندازم... حس ميكنم با اين خونه و آدماش غريبه ام... خونه ي مهران و ماندانا رو به اين خونه ترجيح ميدم.. نميدونم چرا؟... واقعا
نميدنم چرا؟...همه ي سعيم رو ميكنم و آرزو ميكنم من مثله آدماي اين خونه نباشم
مدام زير لب تكرار ميكنم: ترنم تو ميتوني.. آره تو موفق ميشي
سروش آروم كنار گوشم زمزمه ميكنه: آره.. تو ميتوني خانمي... مطمئن باش
تو همين موقع در ورودي باز ميشه و طاها با سرعت از خونه بيرون مياد
طاها: ترنم اومدي؟
خيلي سخته لبخندم رو روي لبام حفظ كنم... حس ميكنم بيشتر از لبخند به دهن كجي شباهت داره.. فقط سري تكون ميدم
لبخند مهربوني تحويلم ميده و محكم بغلم ميكنه
طاها: ممنونم ازت ترنم... به خدا نوكرتم... خيلي دوستت دارم.. خيلي زياد
هيچي نميگم فقط بي حركت تو آغوشش ميمونم... با تمام تلاشي كه ميكنم دستام باهام همراهي نميكنند و دور كمر طاها حلفه نميشن... يعني
واقعا سنگدل شدم؟
آروم من رو از آغوشش بيرون مياره و غمگين نگام ميكنه
طاها: ميدونستم كه نميتوني بد باشم... مطمئن بودم
دلم داره از هجوم حرفايي كه نميتونم بزنم منفجر ميشه... حتي اشكم هم سرازير نميشه.. انگار سروش متوجه ي حالم ميشه چون ميگه: بهتره بريم
داخل
طاها تازه به خودش مياد و ميگه: آره.. آره.. حق با توهه سروش.. از بس خوشحالم نميدونم دارم چيكار ميكنم
دست من رو آروم تو دست ميگيره و همراه خودش ميكشه... نگام به دستاش ميفته كه آروم دور مچ دستم حلقه شده... بارها از همين دستا كتك
خوردم.. چطور ميتونم صاحب اين دستا رو ببخشم
من و طاهر جلوتر از سروش حركت مينيم و سروش هم آروم آروم پشت سرمون مياد... همينكه وارد سالن ميشم نگاهم به زن عمو ميفته... سروش
كه الان دقيقا كنارم واستاده با ديدن زن عموم اخماش تو هم ميره و خشن به طاها نگاه ميكنه
زن عمو هنوز من رو نديده چون پشتش به منه
طاها آروم كنار گوشم زمزمه ميكنه: تو اين مدت زن عمو مراقب مامان بود
فقط سرمو تكون ميدمو هيچي نميگم
سروش با عصبانيت ميگه: طاها قرارمون اين نبود... تو گفتي ترنم فقط به ديدن مامان و بابات بياد
طاها: سروش باور كن زن عمو تازه اومده... تو اين مدت براي درست كردن شام و نهار يا زن عمو يا خاله به خونمون ميومدن
سروش ميخواد چيزي بگه كه بي حوصله ميگم: مهم نيستزن عمو با شنيدن صداي زمزمه ي ماها به عقب برميگرده و ميگه: ترنم، عزيزم پس بالاخره برگشتي؟
با سرعت به طرف من مياد و ميخواد بغلم كنه كه با اخم خودمو عقب ميكشم
زن عمو از اين حركت من ناراحت ميشه ولي چيزي نميگه
بي تفاوت از كنار زن عمو و طاها رد ميشم روي اولين مبل دو نفره ميشينم و سرد ميگم: طاها من منتظرم
سروش هم كنارم ميشينه و چيزي نميگه
صداي دور شدن قدمهاي يه نفر رو ميشنوم.. حدس ميزنم طاها باشه
زن عمو مياد رو مبل رو به رويي ميشينه و آروم ميگه: عزيزم مامان و بابات الان به وجودت نياز دارن
غمگين نگاش ميكنم
-درست مثل من... كه توي اون چهار سال براي با اونا بودن با نگام با حرفام با چشمام با گريه هام التماس ميكردم.. مگه من به وجودشون نياز
نداشتم
زن عمو: ميدونم از دست همه مون دلخوري ولي عزيزم دنيا ارزشش رو نداره بخواي اين دو روز زندگي رو هم با كينه و نفرت بگذروني..اونا هر
چقدر هم كه اشتباه كرده باشن پدر و مادرت هستن..برات زحمت كشيدن..تو بزرگي كن و ببخش
-پس عدالتتون كجا رفته زن عمو... وقتي همه من رو گناهكار ميدونستن چرا نگفتين اين دختر هر چقدر هم اشتباه كرده باشه باز پاره تنه تونه..
چرا اون روزا به پدر و مادرم اين حرفا رو نزدين.. الان كه نوبت به من رسيد بايد ببخشم؟..مگه شماها بخشيدن رو له من ياد دادين..من بخشش
رو از كي بايد ياد ميگرفتم؟.. از پدرم؟... اون كه حتي حاضر نبود من پدر صداش كنم.. از مونا؟.. اون كه حتي راضي به زنده بودنم نبود.. از
شماها؟..شماها كه فقط به فكر تمسخر و خرد كردن شخصيتم بودين..تو تمام اين سالها يه بار حرف از بخشش و بخشيده شدن به وسط نيومد تا
امروز من بخوام بخشيدن رو سرلوحه ي كارام كنم..من تك تك روزا رو به اميد بخشش براي گناه نكرده سپري كردم ولي شماها براي اينكه من
رو از سر خودتون باز كنيد به فكر پيدا كردن شوهر براي بنده بودين.. آخه مگه شماها در حقم بزرگي كردين كه الان از من انتظار بزرگواري دارين
زن عمو: حق داري گلم.. حق داري اين حرفا رو بزني ولي الان همه مون پشيمون هستيم
-از رفتار پدربزرگ و عمو كاملا معلومه چقدر پشيمون هستن
زن عمو: عزيزم تو دلخور نشو.. اونا هم نگران پدرت هستن. پدرت با ديدن تو صد در صد سرحال ميشه.. تو هم بي انصافي نكن ترنم جان



❣ادامه دارد...

‌‌‌‌░⃟⃟🌸@benamepedar_madar


#سفر_به_دیار_عشق
#قسمت532


توي تاريكيها روشنم كن
سروش: بلند بگو من هم بشنوم
منم و غرور تيكه پاره
منم و آسمون بي ستاره
-چيز خاصي نبود وگرنه بلند ميگفتم
سروش: مهم نيست دلم ميخواد همون چيز عادي رو هم بشنوم
وقتي ميبينه جوابش رو نميدم با ناراحتي سري تكون ميده و صدا رو دوباره زياد ميكنه
حالا سهم من از تو سكوته
حالا عاشق تو روبروته
چشمام رو ميبندم و سعي ميكنم فعلا به حرفاي سروش فكر نكنم... بيشتر به اين فكر ميكنم كه وقتي پدرم رو ديدم چي بايد بگم؟... اصلا چه
جوري بايد برخورد كنم
ديگه نميخوام از تو جدا شم
ديگه نميخوام آشفته باشم
آخه بي تو به لب رسيده جونم
ديگه قول ميدم عاشق بمونم
كم كم گذر زمان رو از ياد ميبرم.... ديگه چيزي از آهنگ نميشنوم... تمام فكر و ذكرم شده اينكه چيكار كنم كه جلوي خودم رو بگيرم.. كه توهين
نكنم.. كه هيچ كار نكنم.. كه تند برخورد نكنم
وقتي ماشين از حركت وايميسته آروم چشمام رو باز ميكنم
سروش: بيداري؟اوهوم
سروش: ترنم فقط.........
بهش نگاه ميكنم و ميگم: فقط چي؟
غمگين ميگه: ميدونم برات سخته.. اصلا دوست نداشتم الان بياي.. حتي به طاهر هم نگفتم چون ميدونستم مخالفه ولي چون خودت ميخواستي
به ديدنشون بياي همراهيت كردم.. حالا كه داري به ديدنشون ميري فقط يه خورده مراعات كن
به در خونه امون نگاه ميكنم... دلم تنگ شده بود... هم براي خونه.. هم براي اتاقم
سروش: ترنم شنيدي چي گفتم؟
سري تكون ميدمو تلخ ميگم: نترس حواسم هست به حرمت روزايي كه مراعاتم رو نكردن مراعات ميكنم
از ماشين پياده ميشم سروش هم سري به نشونه ي تاسف تكون ميده و از ماشين پياده ميشه
سروش: آماده اي ترنم؟
نگام فقط به خونه مونه... بدون اينكه نگام رو از خونه اي كه هزار تا خاطرات تلخ و شيرين رو بهم هديه كرده بگيرم ميگم: آماده ام... آماده ام كه
براي آخرين بار پا تو خونه اي بذارم كه براي زندگي تو يه اتاقش چهار سال سركوفت شنيدم
لرز بدي به بدنم ميفته.. سروش آروم دستم رو ميگيره و ميگه: چته ترنم؟
-يهو سردم شد
سروش: بذار كتم رو از ماشين برات بيارم
-نميخواد.. فقط زودتر بريم.. ديگه بيشتر از اين تحمل اين كابوس رو ندارم
سروش اما: ....
-خواهش ميكنم سروش
دستش رو دور شونه هام حلقه ميكنه و ميگه: بريمبا چشماي گرد شده ميگم: اينجوري؟
من رو مجبور ميكنه باهاش حركت كنم
سروش: چه جوري؟
-دستت رو بكش كنار
سروش: خانوم خودمي.. دم نميخواد دستم رو بكشم
-من خانوم تو نيستم
همينكه به در ميرسيم زنگ رو ميزنه
با لبخند ميگه: حرف نباشه خانوم كوچولو.. آدم كه رو حرف بزرگترش حرف نميزنه
ميخوام به كناري هلش بدم كه لبخندش پررنگتر ميشه و حلقه ي دستاش رو محكم تر از قبل ميكنه.. من رو كامل به خودش ميچسبونه و با
شيطنت ميگه: خوب شد كت رو قبول نكرديا... اينجوري به جاي كت توسط صاحب كت گرم ميشي
-ولم كن......
طاها: بله؟
سروش: طاها باز كن
طاها: سروش شمايين... بياين داخل
در با صداي تيكي باز ميشه.. ضربان قلبم به شدت بالا ميره.. نگاهي به سروش ميندازم... لبخندي ميزنه و ميگه: نگران هيچ چيز نباش.. اينجا خونه
ي پدرته
سعي ميكنم لبخند بزنم... هر چند خيلي سخته
در رو هل ميده و دستش رو از روي شونه هام برميداره... من رو به داخل هدايت ميكنه و خودش هم پشت سرم وارد ميشه...



❣ادامه دارد...

‌‌‌‌░⃟⃟🌸@benamepedar_madar


#سفر_به_دیار_عشق
#قسمت531



خشكم ميزنه... وقتي سكوتم رو ميبينه با ترس چشماش رو باز ميكنه
يه دستش رو بالا مياره و آروم موهام رو كه از شالم بيرون ريخته تو دستش ميگيره
همونجور كه با موهام بازي ميكنه سعي ميكنه خشم صداش رو كم كنه
سروش: آره ترنم؟... اونا اذيتت كردن؟... تو بهم بگو من قسم ميخورم به هيچكس نگم... باور كن هر چي شده باشه باز هم ميخوامت
حس ميكنم مغزم هنگ كرده
به سختي ادامه ميده: من ميدونم تو بيگناهي ترنم.. همه جوره هم ميخوامت.. باور كن.. پس نترس.. نگران هيچ چيز نباش.. اين دفعه ديگه بهت
شك نميكنم.. قول ميدم.. فقط بهم بگو چي شده... اون عوضيا بهت دست زدن؟
موهام رو آروم زير شالم ميبره و با دوتا دستاش شالم رو مرتب ميكنه
صورتم رو بين دستاش ميگيره و ميگه: بهم بگو چي شده خانومي؟... خواهش ميكنم
تازه به خودم ميام.. مغزم شروع به فعاليت ميكنه.. ذهنم شروع به تجزيه و تحليل حرفاي سروش ميكنه
با خشم دستش رو پس ميزنمو ميگم: اين چرت و پرتا چيه واسه ي خودت بلغور ميكني؟
حس ميكنم حالش بهتر از قبل شده
سروش ي: عني.. يعني... ميخواي بگي.......
...
به وضوح ميبينم كه نفسي از سرآسودگي ميكشه و ميگه: يعني من اشتباه ميكردم؟
چپ چپ نگاش ميكنم
چنگي به موهاش ميزنه و ميگه: پس چه دليلي ميتونه داشته باشه.. وقتي ميبينم دوستم داري.. وقتي من هم دوستت دارم چرا بايد در مقابلم
مقاومت كني
با بي حوصلگي ميگم: حركت ميكني يا پياده شمبا حرص نگاش رو از من ميگيره و ميگه: آخرش از دست تو سر به بيابون ميذارم
ماشين رو به حركت در مياره و ادامه ميده: ميدوني از كي دارم به اين موضوع فكر ميكنم كه نكنه اون عوضيا باهات كاري كرده باشن
-اگه دست اونا بهم خورده بود من با اين همه حمايت خونوادم مطمئن باش قبل از اينكه پام به تهران برسه خودمو سر به نيست ميكردم
سروش: تو غلط ميكردي بخواي همچين كاري كني.. هر اتفاقي هم ميفتاد بايد ميموندي
-تا بعد بگن اين دفعه هم يه گند ديگه بالا آوردي؟
سروش سري تكون ميده و ميگه ت: رنم به خدا هر اتفاقي هم افتاده باشه من قبولت دارم... هر چي باشه كه ديگه بدتر از اين چيزي كه من فكرش
رو ميكردم نيست... پس اون چيزي كه تو دلته بگو و خلاصم كن
-تندتر برو... از اول هم اشتباه كردم با تو همراه شدم... بيشتر اعصابم رو خرد كردي
سروش: من كه بالاخره ميفهمم چي شده... اون روز ديگه حريف من نميشي... فقط كافيه بفهمم براي يه چيز بيخود ردم كردي مجبورت ميكنم
زنم بشي
ميخوام چيزي بگم كه اجازه نميده و با اخم ميگه: با آهنگ كه مشكل نداري؟
فقط به نشونه ي نه سرم رو تكون ميدم.. اون هم سري تكون ميده و بخش رو روشن ميكن ه
آهي ميكشه و چند تا آهنگ رو جلو عقب ميكنه
اگه لايق عشقت نبودم
اگه خالي شد دستها و وجودم
اگه پا روي عهدم گذاشتم
ولي دوستت كه داشتم نداشتم؟
از شنيدن آهنگ ته دلم يه جوري ميشه.... نگاش ميكنم ولي نگام نميكنه فقط به رو به رو خيره شده و رانندگي ميكنه
بيا از سر خط باورم كنمن عاشق و عاشقترم كن
همونجور كه نگاش به رو به رو لبخندي ميزنه
نميخوام قربوني خزون شم
تو با دست خودت پر پرم كن
سروش: اونجوري نگام نكن يهو ميبيني به جاي خونه ي بابات تو رو به خونه ي خودم ميبرم و يه كاري دستت ميدما
سريع نگاهم رو ازش ميگيرم كه باعث خندش ميشه
منو ببخش اگه كم آوردم
اگه فريب دنيارو خوردم
يكم صدا رو كم ميكنه و با شيطنت ميگه: تو كه اين همه ازم حساب ميبري نميشه تو اين مورد هم ازم حساب ببري و بگي چرا قبولم نميكني؟
منو ببخش اگه از رو غفلت
دلمو به سياهيها سپردم
-من قبلا هم جوابت رو دادم قبولت نميكنم چون باورت ندارم
نفسش رو پر حرص بيرون ميده
نذار بيشتر از اين دلم برنجه
نجاتم بده از اين شكنجه
سروش: ببين ترنم من خوب ميدونم يه چيزي شده... از حرفاي مهران هم پيدا بود كه چيزي ميدونه ولي لعنتي چيزي بهم نميگه
زيرلب زمزمه وار ميگم: از دست تو مهران
بيا پيرهن عشقو تنم كن...



❣ادامه دارد...

‌‌‌‌░⃟⃟🌸@benamepedar_madar




Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
بفرست برا بهترین رفیقت😍❤️




‌‌‌‌░⃟⃟🌸@benamepedar_madar


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
ســلام به دوستان گـلم🌈

صبح یکشنبه تون زیبـا🌈
زندگیتون سرشار از
عــشـق و سـلامتـی
لبخـنـد روی لبـاتـون 🌈
شـادی تـوی دلهاتـون
آرامش تـوی قلبهاتـون
بـرکـت تـوی کـارهـاتـون 🌈

و خــداونـد متعال یـارو یـاورتـون
🌈




‌‌‌‌░⃟⃟🌸@benamepedar_madar


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
زندگی بارش عشق است 🌸🍃
بر اندیشه ما
تابش دوست
برای همه وقت وهمه حـال 🌸🍃

زندگی خاطره امروز است🌸🍃
مانده در طاقچه فردا

سلام مهربانان🥰✋
صبحتون بخیروشـادی🌸🍃




‌‌‌‌░⃟⃟🌸
@benamepedar_madar





20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.