خوش به حالت. بهت حسودی میکنم اگه میتونی گریه کنی. بهت حسودی میکنم اگه بارون بباره و بشینی کنار پنجره اتاقت و چایی نبات بخوری جوری که انگار هیچ کار مهمتر از اون نداری. بهت حسودی میکنم اگه اسم قرصهای ضد حساسیت رو بلد نیستی. بهت حسودی میکنم اگه عصبانی نمیشی و مجبور نیستی هزار بار تا صد و برعکس بشمری. بهت حسودی میکنم اگه جمعه ها برات قشنگه، اگه عاشق روزای تعطیلی. بهت حسودی میکنم چون حالت جنینی نمیخوابی و چون مجبور نیستی از کسی قایم کنی چی توی سرت میگذره. بهت حسودی میکنم اگه ناهارتو تنها نمیخوری. حسودی فقط یک کلمهس وقتی کسی رو داری که ازت یواشکی عکس میگیره. حسودی فقط یک کلمهس و من از این گوشه دارم نگاه میکنم. همه چیز رو میبینم و پسِ سرم درد میکنه. توی هیچ کتابی ننوشتن اینجور وقتا باید چیکار کرد؛ منم نمیدونم. پس فقط قدم هام رو میشمرم و میرم پشت ساختمون کتابخونه، اونقدر راه میرم تا یادم بیاد کی بودم. اونقدر راه میرم تا همه چیز به اندازه شبدرهای روی زمین کوچیک به نظر بیاد. هنوزم بهت حسودی میکنم.