کاش میتونستم ببرمت جایی که دست هیچ احد ناسی بهت نرسه.اونقدری آرامش بدم بهت که وقتی چشماتو باز میکنی بتونی ی نفس راحت بکشی.انقدری روی شونم بخوابی که شونه هام درد بگیره.اونقدری ببوسمت که فکر کنم هر دفعه آخرین باریه که میبینمت.خسته نیستم.نه از توجهی که بهم نشد،نه از کار هایی که دوست داشتم با تموم وجود برات انجام بدم و خواهم داد تا وقتی که این بازی به نفع قلب من تموم شه.چه خوب چه بد،ی روزی آروم میشه یا از هر روز دیدنت یا از هیچ وقت ندیدنت.