میپرسی چرا فرار میکنم؟
چرا باهاش رو به رو نمیشم؟
چرا خودمو با چیزای مختلف سرگرم میکنم تا فکر نکنم؟
شاید دارم از خودم فرار میکنم به خاطر گذشتم
به خاطر اینده ای که میدونم دارم به فناش میدم
به خاطر منی که گمشده بین علف های هرز و تاریکی وجودم
چیزایی که چراغم میشد توی اون تاریکی خراب شدن
سلاحی که باهاش علف های هرز رو جدا میکردم کُند شدن
روح خالیم مونده بین تمام ترس هاش
سرشو گرفته و توهم چیزایی رو میزنه که روزی تنها امیدش بودن و حالا شدن تنها زهر بیدرمونش
گوش هاشو کر کرده
چشماشو کور
و باعث شده صدای فریادش بین صدای کر کننده سکوت گم بشه
فرار میکنم چون با وایسادن فقط حکم مرگم زودتر صادر میشه .
چرا باهاش رو به رو نمیشم؟
چرا خودمو با چیزای مختلف سرگرم میکنم تا فکر نکنم؟
شاید دارم از خودم فرار میکنم به خاطر گذشتم
به خاطر اینده ای که میدونم دارم به فناش میدم
به خاطر منی که گمشده بین علف های هرز و تاریکی وجودم
چیزایی که چراغم میشد توی اون تاریکی خراب شدن
سلاحی که باهاش علف های هرز رو جدا میکردم کُند شدن
روح خالیم مونده بین تمام ترس هاش
سرشو گرفته و توهم چیزایی رو میزنه که روزی تنها امیدش بودن و حالا شدن تنها زهر بیدرمونش
گوش هاشو کر کرده
چشماشو کور
و باعث شده صدای فریادش بین صدای کر کننده سکوت گم بشه
فرار میکنم چون با وایسادن فقط حکم مرگم زودتر صادر میشه .