با هزار بدبختی هم که شده بود دستش را از دستان نیاوش خارج کرد و خودش را در بیرون محوطه ی دانشگاه یافت . نیاوش دستی به خط ریش خودش کشید و بعد گفت :
- اون کی بود ؟
آنارام دستش را محکم چنگ زد و اشک ریزان گفت :
- به تو ربطی نداره ، فهمیدی ؟ هیچ چیز من به تو مربوط نیست . از همین الان ، همین دقیقه و ساعت .
نیاوش سگرمه هایش را طوری گره زده بود انگار تا به حال هیچ وقت باز نشده بودند .
- تو زن میشی ، دوست ندارم راه به راه بگن زن فلانی با همه تیک میزنه .
آنارام با تهدید دست سالمش را جلویش گرفت و گفت :
- مواظب حرف زدنت باش . اون کسی که با همه تیک میزنه تویی ، تویی که بدن همه رو لمس کردی و اونقدر بی پروایی که از این کارت احساس غرور می کنی .
- من ازت یه سوال پرسیدم و جوابشم می خوام . همین الان !
آنارام هر چقدر سعی کرد ، نتوانست کنترلشان کند و باز هم اشک ریخت :
- چرا اینقدر واست مهمه ؟ تو که من رو جلوی همه بی آبرو کردی ، دیگه دردت چیه ؟
نیاوش دست به کمر ایستاد :
- چرا مثل بچه ها حرف میزنی ؟
آنارام با حرص از بین دندان های کلید شده و چشمان قرمزش که به خاطر سردی پاییز به این رنگ درآمده بود ، گفت :
- مثل بچه ها حرف میزنم چون بچه ام ، چون مثل بچه های دهه ی شصت دارم ۱۸ سالگی ازدواج می کنم .
‼️ #پارت_حقیقی_می_باشد_زیرا_نویسنده_پارت_ها_را_جلو_تر_می_نویسد ‼️
‼️ #اولین_اثر_قلم_ملیکا_به_نام_لبخند ‼️
‼️ #امتحان_کنید_پشیمان_نمیشوید ‼️
[‼️]•[
https://t.me/joinchat/AAAAAFM3rQrj-P-_1ThCzw ]
[‼️]•[
https://t.me/joinchat/AAAAAFM3rQrj-P-_1ThCzw ]