تاریکی هم مانند سکوت صدا دارد و تو صدای تاریکی هستی
آوازی که از دل تاریکی های شب، دل های غمگین و چشم های بی فروغ بر می آید.
صدایی مانند آخرین قطعه نواخته شده از آخرین عاشق دنیا
همانقدر به یاد ماندنی، دلنشین و البته بی همتا و آمیخته با غم
غم چاشنی زندگیست نباشد چیزی کم است
ما با غم هامان زندهایم
شاید بگویی نه غم نباشد که بهتر است من می گویم قلب بدون خون های سیاه و تنها با خون های روشن دیگر نیازی به پمپاژ ندارد و آن وقت است که نمی تپد
غم بودنش لازم است.
حکم لازم زندگیست و ما تنها کنار آمدن با آن را یاد می گیریم و او هم بردباری را.
آن وقت ها که شادی می آید غم کناری می ایستد و اجازه می دهد ما نبودش را حس کنیم
غم تنهاست هیچ وقت هیچکس اورا نخواست شاید اگر بغلش کنیم کمتر خاکستری باشد.
بگذریم می دانی کجا بود که مهمان همیشگی خاطرم شدی؟
آن شب های آخر زمستان که شب عید می گویند همان شب هایی که همه غرق شادی و هیایوی از راه رسیدن سال نو هستند
هر چند که بهانست همه به دنبال بهانهای برای دوباره زیستن هستند اینبار بهتر.
در بین آن هیاهو و بدو بدو ها تو گیتار به دست در کنار آن بچه که بساط گل های رنگارنگش به پا بود نشسته بودی و قطعهای غمگین می نواختی
چیزی شبیه به همان قطعه فرهاد که می گوید:
«من همونم که یه روز
می خواستم دریا بشم
می خواستم بزرگترین
دریای دنیا بشم»
نمی دانم حال و هوای دلت چگونه بود ولی شنیدهام که می گویند حال انسان ها به این بستگی دارد که کی در دل کیست
آن شب تو فارغ از اطرافت گویی در خلوت ترین گوشهی جهان بودی و این بود که تورا برای همیشه مهمان ذهنم کرد آوای تاریکی:)
@bornofdarknesss