دیروز تنها توی کافه نشسته بودم
ک دوتا دختر میز رو ب رویی توجهمو جلب کردن
یکیشون اروم و بی صدا اشک میریخت
اون یکی دستشو گرفت و گفت: دیوونه! چرا هرچی میگم گوش نمیکنی؟ الکی گریه نکن، تو عاشقش نیستی وابستشی...همین!
گریه ی دختره شدت گرفت
همین ک اخر جملشو ک شنیدم دلگیرم کرد...خیلی زیاد!
غم دختره بیشتر شده بود...ن واس اینک شاید احساسش واقعن عشق بوده و دوستش با انکار این مسئله میخواس ارومش کنه...غمش واس این بود ک وابستگی از نظر دیگران ی احساسی سطحی و پوچ بود ک ارزش ناراحتیو نداشت
اینو از هر قطه ی اشکش...از هر هق هقش میشد فهمید
فک کردم ب معنای وابستگی
عجب واژه ی غریبی بود...عجب واژه ی عمیقی
وابستگی ینی وقتی ب نبودنش فک میکنی یهو قلبت تند تند میزنه...مغزت خالی میکنه...نمیتونی تصور کنی اگ نباشه چی میشه!
گاهی میگی هیچی خب...منم ب زندگیم ادامه میدم...مث بقیه...چی میشه مگ؟
اما گاهیم کلافه میشی...گر میگیری...با خودت تکرار میکنی
نباشه؟ ینی کلن نباشه؟ مگ میشه اصن نباشه؟
کم کم میترسی...خیلی زیاد!
اینم بگم
وابستگی با نیاز فرق داره...نیاز مث حسیه ک ادم ب دم و بازدمش داره
میدونه اگ نفساش نباشن میمیره...تموم
اما وابسته ک باشی نمیتونی تصور کنی بعد از نبودش چی میشه!
اره...وابستگی خوب نیس!
پر از حس ناتوانی ک ضعفه
عادت میکنی با خنده ی اون بخندی...با گریه ی اون دنیا رو سرت اوار شه...حتی با خشم اون بغض کنی
و اون معمولن زمانی میره ک این مسئله رو میفهمه!
چون هیچکس از ی ادم ضعیف و وابسته خوشش نمیاد...اره...هیچکس از ی ادم ضعیف وابسته خوشش نمیاد!
و کم کم تو با نبودنش فلج میشی
ن فقط قلبت
ن فقط ذهنت
بلکه ب معنای واقعی فلج میشی
نمیتونی قدم از قدم برداری...نای حرف زدنم نداری
و میرسی ب جایی ک از خودتو این همه ضعفات متنفر میشی...
ک دوتا دختر میز رو ب رویی توجهمو جلب کردن
یکیشون اروم و بی صدا اشک میریخت
اون یکی دستشو گرفت و گفت: دیوونه! چرا هرچی میگم گوش نمیکنی؟ الکی گریه نکن، تو عاشقش نیستی وابستشی...همین!
گریه ی دختره شدت گرفت
همین ک اخر جملشو ک شنیدم دلگیرم کرد...خیلی زیاد!
غم دختره بیشتر شده بود...ن واس اینک شاید احساسش واقعن عشق بوده و دوستش با انکار این مسئله میخواس ارومش کنه...غمش واس این بود ک وابستگی از نظر دیگران ی احساسی سطحی و پوچ بود ک ارزش ناراحتیو نداشت
اینو از هر قطه ی اشکش...از هر هق هقش میشد فهمید
فک کردم ب معنای وابستگی
عجب واژه ی غریبی بود...عجب واژه ی عمیقی
وابستگی ینی وقتی ب نبودنش فک میکنی یهو قلبت تند تند میزنه...مغزت خالی میکنه...نمیتونی تصور کنی اگ نباشه چی میشه!
گاهی میگی هیچی خب...منم ب زندگیم ادامه میدم...مث بقیه...چی میشه مگ؟
اما گاهیم کلافه میشی...گر میگیری...با خودت تکرار میکنی
نباشه؟ ینی کلن نباشه؟ مگ میشه اصن نباشه؟
کم کم میترسی...خیلی زیاد!
اینم بگم
وابستگی با نیاز فرق داره...نیاز مث حسیه ک ادم ب دم و بازدمش داره
میدونه اگ نفساش نباشن میمیره...تموم
اما وابسته ک باشی نمیتونی تصور کنی بعد از نبودش چی میشه!
اره...وابستگی خوب نیس!
پر از حس ناتوانی ک ضعفه
عادت میکنی با خنده ی اون بخندی...با گریه ی اون دنیا رو سرت اوار شه...حتی با خشم اون بغض کنی
و اون معمولن زمانی میره ک این مسئله رو میفهمه!
چون هیچکس از ی ادم ضعیف و وابسته خوشش نمیاد...اره...هیچکس از ی ادم ضعیف وابسته خوشش نمیاد!
و کم کم تو با نبودنش فلج میشی
ن فقط قلبت
ن فقط ذهنت
بلکه ب معنای واقعی فلج میشی
نمیتونی قدم از قدم برداری...نای حرف زدنم نداری
و میرسی ب جایی ک از خودتو این همه ضعفات متنفر میشی...