نشریه چکاوک

📣 #توجه

شرکت کنندگان چالش
تنها تا ۹.۳۰ صبح فردا فرصت دارید.

💢نحوه ی رای گیری:
دو اثر که بیشترین بازدید را داشته باشند،برگزیده خواهند شد.

#پروانه_شدن_لیاقت_میخواهد

نگرانی هایم را پشت دریاها می گذارم
در هوای بهارانه در دشت گلزار قدم میزنم
آسمان آبی تر از دریاست
خورشید زعفرانی تر از دیروز
آواز چکاوک با سار آمیخته می شود
و ریتم رقص قاصدک ها بی هیچ دلیلی مهیا...
ومنی که دم به دم حکم بودن دراین بهشت را تمدید می کنم
یواش یواش قدم میزنم...
ناگهان...
پروانه ای نارنجی رنگ چشمانم را می نوازد ودل مرا گیر دلربایی اش می کند...

پروانه با بال زدن از من دور می شود ومن با قدم زدن نزدیک تر...
دیگر جز پروانه..
نگاهی را لمس نمی کنم...
صدایی را نمی شنوم...
دلم ندای قدم زدن با پروانه را می دهد
گویا الهام شده است...
او...
در دل گلی از گلزار می نشیند ومرا محو زیبایی بنفشه میکند
دوباره میهمان گل دیگر میشود اینبار غرق عطرمستانه اش می شوم می توان حدس زد که بابونه باشد شاید هم رازقی...
پروانه ی نارنجی رنگ من دوباره ودوباره میهمان می شود گویا دست دلم را بد جور گرفته است ومنی که به سویش هی کشیده می شوم..
شاید مرا به تک تک گل های گلزار معرفی میکند؟ نمی دانم...
شاید هم او مرا با صورتگری پروردگارم آشنا می سازد؟بی شک همین است
چرا که او پروانه است
پروانگی را بی پروا بلد است
دگربار...

اشک شوق در چشمانم متولد می شود
و ای کاش های پروانه بودن صدها بار در دلم تکرار...
اما خوب میدانم
که پروانه شدن کم نیست
لیاقت می خواهد...

✍ #آیدا_آشوری

#دست_نویس

به التماس های جِسمت توجه نکن ..
آدم هدفمند ک مکان و زمان براش اهمیت نداره..
از ۲۴ ساعت فقط ۲ساعت استراحت ..
اونم استراحت یه آدم مبارز..
پوتین و لباس رزم ب تن..

فراموش نکن
به وقت نیاز سمتِ کسی یا چیزی نرو
دارو ها زمانی تسکین بخش شدن ک تو اوج درد صداشون زدیم.


✍ #محمد_ناروئی

#من_نویسنده‌ام

نهال من

روزی پدر و پسرکش تصمیم گرفتند باهم درختی بکارند . پدر نهال را به پسرش دادو گفت : فرزندم خوب نگاه کن از امروز تویی و نهالت حسابی مراقبش باش و از او بیاموز و پای درس هایش بنشین .پسرک گفت : پدر جان شوخی میکیند ؟ پای درس درخت بنشینم !پدر خندید . و با همان مهربانی گفت: فرزندم عجله نکن درخت را خوب نگاه کن . گمان کن نهالت، دل توست ، پای در بند خاک که جهان است ، پر از شاخ و برگ که افکار توست که گاهی پریشان می شود و به هر سویی می رود پر از برگ هایی که امیال توست و گاهی میوه ها یی که خوبی های توهستند ولی یادت باشد فرزند نازنینم که همیشه هر درختی یک تنه اصلی دارد و تنه اصلی درخت ، در بین تمام شاخه ها همیشه مستقیم و رو به سمت آسمان است ،ولی اگر تنه اصلی کج شود درخت به درد نمی خورد اصلا خود به خود شروع به ریزش و خشک شدن می کند.تو هم مراقب باش که هرگز هیچ شرایطی تنه اصلی دلت را کج نکند. شاخه های درخت ممکن است به هر طرفی برود ولی در اعماق تمام آنها در درون تمام این شاخه های پراکنده تنه ای هست که رو به سوی بالا دارد . توهم مثل درختی یادت نرود هر گونه که شدی، هر زمان که بود هر چند سالت که شد ،یادت باشد که قلبت را در راستای خدای خودت قرار دهی . درخت ها هرگز خدارا فراموش نمی کنند آنها مشتاق خدایند.و اینگونه شد که دیگر پدر آن کودک سالهاست که نیست ولی درختش تا اوج آسمان بالا رفته و او به غیر درخت خودش به هر درختی به هر سویی که درختی است چشمش بیفتد به یاد دلش و به یاد خدایش می افتد و اینگونه شد که او هرگز خدایش را یادش نرفت .

✍ #راضیه_نظرخانی

#اضافه➕

پیرو چالش باید گفت دوستانی که تمایل دارند با میکس آشنا شوند؛ میتوانند به ادمین پیام دهند.

#توجه🔔
#چالش_دوم♨️
#جوایز_ارزنده🎁

💢نشریه فرهنگی اجتماعی چکاوک در راستای #تالیف_قلوب شما دانشجومعلمان، مسابقه ای برگزار می کند که مجریان و داوران آن خودِشما هستید.

موضوع این مسابقه ی هیجان انگیز:

#میکس_انیمیشن_و_آهنگ🎵🎞

⏰ شما علاقه مندان میتوانید تا پنج شنبه شب آثار خود را برایمان ارسال کنید و در ضمن رای گیری از روز جمعه همین هفته آغاز خواهد شد.

بخش #جذاب_تر این مسابقه😍

به دو اثر برگزیده به رسم قدردانی هدیه ای بصورت نقدی اهدا خواهد شد.😉

❌آثاری که کپی باشند، از دور مسابقه حذف خواهند شد.

🗳هرچه سریع تر #ثبت_نام کنیدو‌ اثار خود را برایمان #ارسال کنید.

آیدی سردبیر👇

🆔 @chakavak_cfu

#سخن_دل

خیلی وقت بود که ندیده بودمش
فکر میکردم فراموشش کردم اما...
اما حالا جلوی چشمم بود و قلبم تندتر
از هر دفعه به سینم میکوبید.
اونقدر محکم به سینم میکوبید که حس میکردم داره از سینم بیرون میزنه
این بود فراموشی
این بار حتی بیشتر از قبل حس میکردم که دوستش دارم.
انگار بازم به قلبم باختم
حتی ذره ای از حسی که بهش داشتم کم نشده بود که بیشترم شده بود
احساس ضعیف بودن کردم
قرار بود قوی باشم
پس چی شد ؟؟!!
اشک توی چشمام حلقه زد
تصویرش تار شد
قطره های اشک پشت سر هم روی
گونه هام سُر می خوردن
از شدت گریه از خواب بیدار شدم و نشستم
صورتم خیسه خیس
همش یه خواب بود
اما من ‌...
خیلی دلتنگشم ...

✍ #نرجس_فرامرزی

🔹🔸دانشجو معلمانی که تمایل دارند در فصل نامه ی بعدی با ما همکاری کنند، می توانند به سردبیر پیام دهند.