🧌.


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan



Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


دیروقت بود و برای برگشتن به خونه حسابی عجله داشتم اولین ماشینی که برای سوارکردنم نگه داشت رو ازدست ندادم و سریع صندلی عقب نشستم. اون شب به طرز عجیبی بارون میومد و خیابون ها خلوت بود. برای خلاصی از اون سکوت مرگبار گفتم: عجب بارونی میاد
ولی با سکوت راننده مواجه شدم. برای همین دوباره تلاش کردم و گفتم: ماشین تون خیلی گرم و دلپذیره ممنونم که من رو سوار کردید...
اما باز هم سکوت بود و سکوت..
با تعجب سرم رو بلند کردم و به راننده چشم دوختم اما لبخند سردش و چشم های کاملا سفیدش هیچوقت از یادم نمیره
https://t.me/maybesadshit 🪨‌‌.


با دوستام رفته بودیم جنگل و همگی دور آتیش جمع شده بودیم. شب شده بود که یه صدایی از پشت درختای سر به فلک کشیده اومد. از اونجایی که بقیه حسابی ترسو بودن بی هیچ حرفی بلند شدم و به طرف درختا رفتم تا بفهمم چخبره اما هیچی نبود. تا اینکه صدایی دقیقا کنار گوشم گفت:«نباید میومدی»
https://t.me/blooodyunit 🩸.


با چاقو بدنش رو تیکه تیکه کردم و انداختم بیرون از شهر. وقتی برگشتم نفس نفس میزدم اما خیالم راحت بود که دیگه از دستش راحت شدم تااینکه برای خوردن آب به آشپزخانه رفتم و دیدم داره ظرف میشوره
https://t.me/mybrself 🕷️.


مامانم صدام:«امشب بابات دیرتر میاد بیا شام رو بخوریم»
پشت میز نشستم و چند قاشق از سوپ رو خوردم که پیامی روی گوشیم اومد. مادرم نوشته بود:«جیم سریع از خونه بیا بیرون »
کاملا گیج شده بودم و به اطرافم نگاه کردم مادرم رو دیدم که ماسکش رو برداشت.. اون مادرم نبود
https://t.me/blue_kitee 🪁.


بارون شدیدی میومد و جایی رو نداشتم برم. پسر بچه ای نزدیکم شد و گفت: چرا تنهایی؟
گفتم:«جایی ندارم برم»
در کمال تعجب گفت:«میتونی امشب رو خونه ما بمونی»
ناباورانه لبخندی زدم و همراهش رفتم. هیج حرفی بین ما رد و بدل نشد. خونه ای ک واردش شدم کاملاً متروکه و قدیمی بود اما برای من ی سرپناه عالی حساب میشد. به محض ورودم در پشت سرم قفل شد و پسر بچه گفت:«متاسفم اما امشب نوبت من بود غذا پیداکنم»
https://t.me/blacklluna 🌒.


یک نامه به دستم رسید. با کنجکاوی بازش کردم. نوشته بود:«سلام من امشب به دیدنت میام دوستدارتو،مادرت»
با خشم نامه رو پاره کردم. این شوخی قشنگی نیست چون مادر من چند وقت پیش به قتل رسید. شب شده بود و مشغول تماشای فیلم بودم که کسی در زد. اون مادرم بود که ازم میخاست در رو باز کنم
https://t.me/Moon2nn 🦇.


بعد از یک روز خسته کننده به دیدن دوستم رفتم و باهم شب تا صبح گفتیم و خندیدیم. صبح که بیدار شدم اون رفته بود . بهش زنگ زدم و پرسیدم : کجا رفتی ؟!
اون گفت: دیوونه شدی ؟ من یک هفته اس رفتم مسافرت
https://t.me/javuc 📓.


در کمدم رو باز کردم و داخلش مخفی شدم. امروز سومین سالگرد ازدواج من و «تام» بود. من عاشقشم و همیشه دوست دارم سوپرایزش کنم.
همون طور ک انتظار می‌رفت بعد از کمی گذر زمان، تام وارد اتاقش شد . بعد از باز کردن کراواتش به طرف کمد اومد. ضربان قلبم بالا رفت .. خیلی دوست داشتم عکس العملش رو ببینم. وقتی در رو باز کرد بیرون پریدم و گفتم سالگرد مون مبارک همسر عزیزم.
اما اون رنگش پرید و به فاصله کمی به گریه افتاد. میان گریه اش گفت : لطفاً تمومش کن تو دو ساله که مردی دست از سرم بردار
https://t.me/iwouldleaveme 🧟.


داشتم روزنامه می‌خوندم که چشمم به یک خبر افتاد این خبر درمورد کشف یک سر بریده شده همراه با استخوان های یک زن بود. حقیقتا ترسیده بودم . همون موقع در باز شد و برادرم «آلبرت» وارد خانه شد . با عجله به طرفش رفتم و فریاد زدم :
- چند بار بهت بگم وقتی غذا خوردنت تموم میشه بقیش رو یه جایی قایم کن؟ آخرش این کارا برات دردسر ساز میشه
https://t.me/octoberandaprill 🐟.


با گریه به طرفم اومد و ازم کمک خواست . می‌گفت یه موجود عجیب و غریب شبانه اومده و خانواده اش رو کشته . می‌گفت برادرش هم ناپدید شده. خواستم آرومش کنم که نگاهش روی پشت سرم خشک شد. اوه لعنتی یادم رفته بود بقیه بدن برادرش رو بزارم توی یخچال برای وعده بعدی
https://t.me/Thisis_me00 📍.


کسی چه میدونه؟ شاید ما توسط آدم فضایی ها پرورش داده شدیم به عنوان یه منبع غذایی! دقیقا مثل گوسفند ها که توسط ما انسان ها پرورش داده میشن
https://t.me/sunshineeeeeeeyyy 🌥️.


مادرم صدام زد : دارن در میزنن در رو باز کن.
سریع در رو باز کردم که مادرم رو دیدم. گیج شده بودم پس اونی که توی اتاق بود کی بود؟! داشتم به این موضوع فکر میکردم که سردی دستی رو روی کمرم احساس کردم
https://t.me/avareaftab 🦧.


داشتم میرفتم خونه که یادم افتاد گوشیم رو جا گذاشتم. به محل کارم برگشتم اما رفتار مشکوک همکارم جلب توجه کرد. صداش زدم : هی، چیزی شده؟!
وقتی محل نداد بی تفاوت به دفتر کارم رفتم اما چیزی که دیدم وحشتناک ترین اتفاق زندگیم بود. اون من بودم که یک چاقو توی قلبم فرو رفته بود.
https://t.me/Bephahm 🫧.












۱۰/۱۰
لوازم تحریرات خیلی قشنگن.

https://t.me/ohucfds



20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

2

obunachilar
Kanal statistikasi