زادهٔ نفسهای آخر پاییز هستی و وصیتهایت، تلخی چای سیاه صبحانهمان است..
ما کم تحمل بودیم و هر بار که صدای راه پله میآمد، قلبهای سنگینبارمان از قفس دل میپرید تا میزبان او و گلهای نرگس گلدانش شود.
منجنیق گوشهٔ گیسویش برج و باروی دل را نشانه میگرفت و زخم زبون چشم طوسیاش، آخرین تکهٔ جورچین عشق را به آتش میکشید...
اما ملالی نیست..
در هوای پسِ این پرندهٔ غمگین، دوباره ماه کامل خواهد شد..
آری..او خوب آموخته در مسافت بارانها، چگونه به جنگ جهان فاسد مردم برود...
#حسین_صفا🖤
#محسن_چاوشی🤍
◽
@chavoshist_art