⊱𝒀𝒐𝒐𝒏𝒎𝒊𝒏
-خدای من اونا واقعا زیبان، نیستن؟
با تعجب به پسر رو به روش که داشت کلکسیون اسلحه هاش رو براندازی میکرد خیره شده بود. نمیتونست انکار کنه که گاهی اون همه عشقی که اسیرش کرده بود تو یه چشم به هم زدن تبدیل میشد به هاله ای از ترس و تاریکی درون ذهن آشفتش! به خودش اومد که سردی یکی از اون اسلحه های عزیز کرده یونگی رو، روی سرش حس کرد.
چشماشو بست و با صدای ضعیف و آغشته به وحشتش لب زد: داری چکار میکنی؟
پسر مو نعنایی پوزخندی زد و سر اسلحه رو پایین آورد و به جاش بوسه ای روی پیشونی ماه خاکستریش زد.
- هیچ وقت دلیل ترست از خودم رو درک نکردم جیمین! اگه یه روزی بر حسب اتفاق یکی از این اسلحه ها رو سرت باشه، اونی که زندگیش اول تاریک و سیاه میشه منم.
پسرکش رو در آغوش گرفت و با همون لحن آروم و اطمینان بخشش ادامه داد: آره من یه روز قصد داشتم حتی روحتم از بین ببرم و اسمتو پاک کنم انگار که اصلا وجود نداشتی اما حالا، ببین تو با قلب مغموم و خستم چکار کردی که اگه یه لحظه چشم ازت بردارم احساس میکنم یه گناه نابخشودنی انجام دادم.
جیمین لبخند شیرینی به پسر مو نعناییش تحویل داد
- پس همیشه نگاهم کن تا مطمئن شم دیوونه نیستم.
مو نعنایی خنده ریزی کرد: لعنت بهت تو من رو دوباره عاشق کردی.
پسر کوچک تر لب هاش رو به لب های مو نعناییش رسوند. میخواست این بار اون بازی رو به دست بگیره اما مثل هربار، بازم تسلیم پسر مرموز و دوست داشتنیش شد.
╰►𝕱𝖔𝖗
https://t.me/crystalfaded ࿐