دانیال نامه


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


ساکن اروپام و بیرون از اینجا تو حوزه کاری مهندسی برق
تکنیکال لیدم. کارم طراحی و هدایت بخش فنی پروژه‌هاست.
اینجا بخشی از افکار و تجربیاتم رو به اشتراک میگذارم.
-------‐------------------------
دانیال اسم دوم من است..‌‌

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


پانته آ عزیز توی پستی که لینکش رو پایین همین نوشته میذارم از اهمیت این گفته که چقدر مهمه بتونیم توی محل کار به ناامنی‌های ذهنی مون غلبه کنیم و اگه همکاری داریم که توانایی فنی بالاتری از ما داره سعی کنیم به جای دوری کردن ازشون اتقاقا به طرفشون برید و سعی کنید ازشون یاد بگیرید.


خب من کاملا با این نکته موافق. شخصا هم با وجود اینکه خیلی برای رسیدن به هدف‌هام تو زندگی و کار تلاش کردم ولی هیچ وقت خودمو تو رقابت با کسی احساس نکردم که همینم خیلی کمک کرده بهم اکثر مواقع که بدون احساس نگرانی هم کمک کنم به بقیه و هم کمک بگیرم. ولی میخوام بعد از ده سال تجربه کار توی ایران(شرکت خصوصی) و اروپا چندتا نکته راجع به رفتار حرفه‌ای اضافه کنم:

یه کلمه‌ای هست به اسم overconfident بودن یعنی اعتماد به نفس بیش از اندازه داشتن، و همین طور arrogant بودن که یه جورایی میشه رئیس مآبانه رفتار کردن. این رو با اطمینان میگم که شما هرچقدرم تو حوزه تخصصی خودتون کاربلد‌ باشی ولی مدل شخصیتی و رفتاری سر کارتون این دو حالت رو برای بقیه تداعی کنه، تو دراز مدت هیچ شرکت و تیمی شما رو نمیخواد. اون تفکر آدم خفنه تخسی که هیچ کیو قبول نداره ولی آچار فرانسه شرکته برای توی فیلماست تا دنیای واقعی.


ولی، یه ولی مهم وجود داره که بیش از اندازه متواضع بودن هم که تو فرهنگ ما خیلی ستایش میشه و خیلی هامون دچارشیم تو محیط کار چه خارج از ایران و چه حتی تو خود ایران، به عنوان ضعف شما توی کار قلمداد میشه هرچند که در ظاهر همه خلاف اون رو بگن. یه مثال عینیش استفاده بیش از اندازه از عبارت‌هایی مثل من فکر میکنم، به نظر من، اگه اشتباه نکنم… و مثل اینها که همشون به مخاطب حس ناکارامدی رو القا میکنه. اگه نظری داری که فکر میکنی درسته نیاز نیست هربار قبل هرجمله ت این رو رو بگی. حتی لحن بیان هم نیازه که قاطعانه و با اعتماد به نفس باشه، که باز خود این لحن قاطعانه برای مایی که تو فرهنگ ایرانی بزرگ شدیم به اشتباه نوعی جسارت برداشت میشه.


نکته بعد راجع به پیشنهاد خیلی خوب پانته‌آ است و اونم اینه که باید ملاحظات پیرامونی هم بسته به موقعیت شغلی و فضای روانی محل کار رو هم حتما لحاظ کرد. طبیعتا اگه من نیروی بدون تجربه‌ام خیلی هم خوبه که با رعایت ملاحظاتی نشون بدم مشتاق یادگیری‌ از بقیه هستم ولی اگه من به عنوان یه نیروی با تجربه استخدام شدم قبل از اینکه بخوام ضعف یا کاستی از لحاظ فنی در خودم(که در کلیت ماجرا همه‌مون اون رو داریم) و میل به یادگیری از دیگری رو مطرح کنم باید مطمئن باشم قبلش خودم رو متناسب با رزومه‌ای که روز اول ارائه دادم، سر کار ثابت کرده باشم. وگرنه این تواضع میتونه مثل یه شمشیر دولبه عمل کنه و بیش‌‌تر از اینکه میل به پیشرفت ما به چشم بیاد، برعکس نوعی عدم کارامدی فنی و وابستگی به دیگران احساس بشه.

نکته بعد ظرفیت روحی کسی هستش که ما میخوایم بهش نزدیک شیم و ازش چیزی رو یادبگیریم. خب من چندین پیام زیر همون پست پانته‌آ دیدم که آدمای واقعا قوی از نظر فنی و تخصصی اتفاقا خیلی هم خوشحال میشن کسی چیزی ازشون بپرسه و بخواد ازشون یادبگیره. ولی واقعیت اینه که صرف توانمندی فنی و تخصصی باعث نمیشه همه آدم‌ها اون درجه از سلامت روان رو داشته باشن که در محل کار از تواضع ما و بیان ضعف یا میل به پیشرفتمون سواستفاده نکنن. به خاطر همین اگر اون فرد رو در محل کار انسان به لحاظ روانی امنی نمیدونیم بهتره حتی شده با صرف وقت و هزینه شخصی، اون مهارت تخصصی که به دنبالش هستیم رو در جایی بیرون از محل کار ارتقا بدیم.

یادآوری اینکه این نکات محدود به فضای کاری در ایرانم نیست و من بارها توی شرکت‌های مختلف اروپایی هم مشاهده کردم.

https://t.me/PVDiscussions/21285


@danielnameh
@danielnameh


اگه آدمی هستید که همیشه دغدغه رشد و بهتر شدن داشته و به هرطریقی که تونستید از تراپی تا مطالعه کتاب و گوش دادن به پادکست و خلاصه هر روش دیگه‌ای دارید تلاش می‌کنید که انسان بهتری باشید، مراقب باشید تحت تاثیر فضای غالب این روزا، تو دام بی ارزش دونستن تجربیات به ظاهر سطحی زندگی نیوفتید.

به زبون ساده اگه با وجود همه تلاش‌هایی که بالاتر مثالشو گفتم، به وقتایی هم دوس دارید بشینید یه فیلم یا سریال آبکی ببینید، یا با یه آهنگ شیش و هشتی برا خودتون الکی برقصید، یا هرکار دیگه‌ای که انجام دادنش حالتون رو بهتر میکنه، اون رو از خودتون دریغ نکنید.

ما انسانیم، نه ماشین توقف ناپذیر رشد و توسعه فردی. تجربه هرکار به ظاهر غیرفاخری هم که حالتون رو بهتر میکنه و آسیبی به دیگری نمیزنه، جزیی از جریان زندگیه. همیشه هم قرار نیست برای ریز اتفاقات زندگی مون دنبال یه معیار ارزشگذاری بیرونی باشیم.

بماند که اینکه یه وقتایی به خودمون اجازه بدیم مستقل از الگوها و چهارچوب‌های تعریف شده اون بیرون، حالمون به مدل خاص خودمون خوش باشه هم اتفاقا خودش بخشی از پیشرفت در مسیر رشد و شفقت با خوده.

@danielnameh
@danielnameh


یادآوری امشبم باشه اینکه:

هیچ چیزی از ترس خودش ترسناک‌تر‌ نیست..


@danielnameh
@danielnameh


این نگاه که دنیا به فلان چیز راجع به ما اهمیت میده به فلان چیز اهمیت نمیده، اگه منظورش از دنیا، آدمای این دنیاست که هیچی ولی اگه منظورش کل کائنات و جهان هستیه، به نظرم از اون توهم انسان مرکزی ناشی میشه که هرکدوم از ما فکر میکنیم مرکز دنیاییم، حالا تو این مثال خاص با این تفاوت که دنیا به رنجمون اهمیت نمیده، به گذر از رنجمون اهمیت میده. در حالی که جهان نه به رنج ما اهمیت میده، نه به گذر از رنج ما، نه به شادی ما کلا جهان کار به کار ما نداره. ولی انگار این موضوع حس نادیده گرفته شدن و وجود نداشتن تو وجود ما رو میاره بالا و ما به هر قیمتی دوست داریم فکر‌کنیم ما به طریقی تافته جدابافته‌ از بقیه موجوداتیم در‌این جهان.

به نظرم این نگاه که جهان به ما فلان پیام رو میده، جهان فلان اتفاق رو سر راه ما قرار میده، اینا همه باعث میشه به اشتباه فکر‌کنیم ما مرکز این دنیاییم و فردا روز اگه دچار سختی و مشکلات شدید شدیم خیال برمون داره که دنیا با ما سر جنگ داره، یا نمیدونم دنیا به فلان دلیل داره ما رو تنبیه میکنه و چیزهایی شبیه این که فقط حال ما رو بدتر میکنه و کاری ‌میکنه که فقط رنج از پی‌رنج آید…

بعد یه سوال، من وسط مصیبتم باید بدبختی و دغدغه‌م این باشه که یه وقت ضجه مویه نکنم که در نظر بقیه آدم‌ها پست تر نشم؟ خب یه درصد احتمال بدیم اون آدمایی که من رو با حال بدم تاب نمیارن و انتظار دارن من بیست چهارساعت شبانه روز یه بت من باشم، اونا شاید زیادی پرتن از ماجرا.

من شخصا آدم‌هایی که برام عزیز و باارزشن، با وجود رنجا و غصه هاشون برام عزیزن. حتی اگه از همه رنجاشون نتونن عبور کنن. زندگیه، مسابقه عبور از رنج نیست که فقط به نفرات برگزیده جایزه بدیم.

@danielnameh
@danielnameh


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish


یه حکایت قدیمیه که یکی افتاده بود تو یه چاهی، یه نفر میرسه بالا سرش بهش میگه صبر کنم برم چهارنفرو بیارم (برای کمک). اون یارو هم از‌ ته چاه با لحن دعوا میگه من اینجا میمونم تو اصلا برو پنج نفرو بیار ببینم مثلا چه غلطی میخواید بکنید.


داستان یه سری از آدم‌ها هم همینه، قبل کمک کردن بهشون بهتره از خودمون بپرسیم اصلا این آدم کمکی از من خواسته؟ اصلا کمک من رو میفهمه ؟ اصلا ارزشی براش قائله؟


@danielnameh
@danielnameh


چند خط راجع به اینکه اگه هرچی موفقیت به دست میاری ولی هنوز خوشحال نیستی…

یه نکته‌ای که جدیدا بهش فکر میکنم و راجع بهش میخونم راجع به تقابل بین تصویر ذهنی ما از خودمون و همینطور دنیایی که توش زندگی میکنیم با تجربیات زیسته‌مون هستش. و خب‌ چیزی که متوجه شدم اینه که اون تصویر ذهنی‌ای که همون سال‌های اول زندگی درون ما شکل گرفته وزنش توی شکل دهی به سازمان ذهن و روان ما و هیجاناتی که تو طول شبانه روز تجربه میکنیم خیلی بیشتر از تجربیات و اتفاقاتی هست که از خودمون یا دنیای دور و برمون مشاهده میکنیم.

به زبون ساده، شما ممکنه از بیرون یه فردِ پرتلاش و باپشتکار دیده بشی ولی از درون هیچ وقت همچین احساسی نسبت به خودت نداشته باشی. قصه همینجا تموم نمیشه. وقتی تو خودت رو آدم پرتلاشی نبینی، تو مواجه با چالش‌ها و هدف‌هایی که باهاشون مواجه میشی اون احساس غالبِ اولی که تو وجودت میاد، حس ناتوانیه، حس اینه که تو از پسش برنمیای. هرچقدرم آدمایی که از بیرون تو رو میبینن بهت بگن و مطمئن باشن که براساس عملکرد گذشته‌ت تو میتونی به اون هدف برسی، تو امیدی نداری. مغزت تحت تاثیر همون تصویر ذهنی بهت میگه فایده‌ای نداره، تو از پسش برنمیای
الکی وقت و انرژیتو هدر نده.


اون تصویر ذهنی که از خودمون داری مثل یه لایه فیلتر خیلی قدرتمند میشینه روی عینکی که ما باهاش خودمون و دنیامون رو میبینیم کاری میکنه که خیلی راحت همه دستاوردایی که تا اینجا تو زندگی داشتیم رو به راحتی بذاریم کنار و نادیده‌شون بگیریم.


با این حساب به دست آوردن هرموفقیت تازه مثل رسیدن‌ به یه سراب جدید تو دل بیابونه..خستگی اون همه دویدن فقط تشنه‌ترت میکنه. بدون اینکه تو مقصد آبی در انتظارت باشه که وجودت رو سیراب یا لااقل لب‌هات رو تر کنه.


برای من چیزی که کمک کرده، مشاهده کردنِ خودم از بیرونه. نگاه کردن از بیرون به عنوان یه سوم شخص
به خودم اجازه میده چند لحظه‌ای از اون تصویر ذهنیه، از اون صدای والد همیشه طلبکار درونی شده فاصله بگیرم، نفسی تازه کنم و ببینم این آدمی که تا اینجا اومده کمم سختی پشت سر نذاشته، کمم موفقیت به دست نیاورده، خب چالش یا هدف بعدی هم یه چیزی تو مایه‌های همون قبلی‌ها دیگه.

و البته انتخاب کردن، اینکه یه جایی منتظر موفقیت بعدی نمونی. انتخاب کنی کار خوب همین امروزت رو ببینی، هرچقدر از نظر خودت یا دور و بریات کوچیک و پیش افتاده باشه. چون دیدنِ موفقیت و اینکه به خودت اجازه تجربه خوشحالی از درون رو بدی اونم خودش یه مهارته جداگونه ست که باید هر روز و تو زندگی روزمره تمرینش کنیم، وگرنه بزرگترین موفقیت‌ها هم حس آخرش‌ مثل رسیدن به یه سراب میمونه برامون.

@danielnameh
@danielnameh


یه آقا پسر نوجوون توی گروه تلگرام پانته‌آ وزیری عزیز راجع به موفقیت تو زمینه تحصیلیش راهنمایی خواسته بود که پانته‌آ به درستی تو اولین موارد به اصلاح ساعت خواب و اصلاح عادت چک کردن گوشی اشاره کرده بود با این پیشنهاد که اگه تا الان اون آقا پسر ساعت دوازده و نیم شب میرفته بخوابه از این هفته ساعت ده سعی کنه بره تو تخت خواب و گوشی هم بیرون اتاق بذاره.

من در جواب به پیشنهاد پانته‌آ پاراگراف زیر رو نوشتم که به نظرم خوب اومد اینجا هم بذارمش:


پانته‌آ جان برای مغز ما تغییر ناگهانی ِ هر الگوی آشنایی یه زنگ خطر محسوب میشه هرچقدرم که خروجی این تغییر بخواد آخر سر اتفاق خوبی باشه. پشت خیلی از ناکامی ها تو حفظ یه روتین جدید همین به هم ریختن ناگهانی روتین قبلیه که مغز‌ما میره تو حالت بقا و‌ ما ناخوداگاه(حتی شده با مریض شدن) همه کاری میکنیم که برگردیم به روال قبل.

به نظرم اگه ایشون تا الان عادت داشته ساعت دوازده و نیم شب بره توی تخت خواب، برای شروع نیم ساعت زودتر رفتن خودش قدم بزرگیه. گوشی هم اگه طبق عادت مثلا بیست دقیقه چک میکرده قبل خواب الان کمش کنه به پونزده دقیقه و یک هفته رو همین روال بره جلو تا دوباره یه هفته دیگه یه مقدار تایم خوابش رو بیاره جلوتر.

ضمن اینکه خیلی وقتا دیر خوابیدن یا مشغول شدن به گوشی یه مکانیزم ذهن ما برای پاسخ به اضطرابه، به خاطر همین لازمه به موازات این تغییر با روش‌های دیگه به خصوص ورزش‌های هوازی که ضربان قلب رو تا حد بالایی بالامیبره، اضطراب وتنش انباشته توی بدن رو خالی کرد که اون بدن راحت تر همراهی کنه موقع خوابیدن.

@danielnameh
@danielnameh




چند وقت پیش این مصاحبه دکتر اندروهوبرمن دانشمند علوم اعصاب با دیوید گاگینز‌ دونده فوق استقامت رو میدیدم.

توی بخشای مختلف مصاحبه دیوید گاگینز از این میگفت که چجور همیشه به خودش سخت میگیره و به این روش، بدن و روح خودش رو تربیت کرده. میگفت خیلی وقتا حتی با پای کبود و‌ زخمی، سه نصفه شب بیدار میشه میره کیلومترها میدوئه که به خودش ثابت کنه تو راه رسیدن به هدفاش سر تسلیم شدن نداره.

از اون ورم اندروهوبر من که عمریه کارش مطالعه رفتار آدمیزاد بوده و سال‌ها تو جنبه های مختلف مربوط به عادت سازی و عمکلرد سیستم عصبی تحقیق کرده، هی سعی میکرد به روش‌ها‌ی‌ مختلف از زیر زبون دیوید گاگینز بکشه بیرون که دقیقا چی تو اون کله‌ش میگذره که نصفه شبی بیدار میشه و تا صبح به جایی که زیر پتوی گرم و نرمش خواب هفت پادشاه ببینه اون تن زخمی و خسته رو میکشه بیرون از تو تخت و به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل طور کیلومتر پشت کیلومتر سر به دشت و بیابون میذاره.

دیوید گاگینزم با اون صدای خش دار آمریکن افریکنش هی سعی میکرد جنبه ‌های مختلف این زهد خودخواسته رو با ذکر مثال‌های بیشتری از همه روز و شبایی که زندگی رو به کام خودش تلخ کرده تا نشون بده چه اراده پولادینی داره برای دکتر و مخاطبای برنامه شرح و بسط بده.

آخر برنامه اندورهوبرمن بهش گفت خب گاگینز برای اون بینند‌های توی خونه که الان رو مبلاشون لش کردن و خیلی وقته قید تلاش برای رسیدن به رویاهاشون رو زدن چه صحبتی داری؟ دیویدم برگشت گفت صحبتم با اون آدما اینه که میخوای تسلیم شی؟ میخوای لش کنی و قدم از قدم برنداری؟ باشه زندگی‌ خودته من کاری باهات ندارم هرجور راحتی. و یه سری حرفای دیگه شبیه این که اول و آخر هموشون روی سرزنش گری و احساس ‌گناه دادن‌ میچرخید.


با خودم فکر کردم خب‌ مرد‌ حسابی ، اگه قرار بود این مدل حرف زدن با اون آدما جواب بده که اونا خودشون از درون پر‌ از خود سرزنشگری‌ان، نیازی به این مدل حرف زدن تو نبود دیگه. اصلا گیرم چهارتا آدم با این مدل حرف زدن تو تلنگر خورد بهشون و از فردا پاشدن صبح تا شب برای موفق شدن تلاش کردن. تکلیف اون عزت نفس کماکان ویران و ناکامی‌ها و عقده‌های روانشون که اون‌ها رو تا دیروز فلج کرده بود چی میشه؟ آدم موفق ولی با عقده‌های روان حل نشده که خیلی وقتا ضررش برای خودش و جامعه بیشترم هست.

بعدشم تو این همه از نصفه شب بیدار شدنا و سخت گرفتنات به خودت گفتی. اتفاقا اون کار‌ مشکله برای یه آدمی مثل تو با ذهنی که الگوی آشنای قدیمی براش رفتار‌هایی با رگه‌های خودآزارگری و سخت‌گیری افراطی به خود هستش، اینه که یه شب بگیره تخت بخوابه تا لنگ ظهر فرداش.

جمع بندی صحبتم اینکه که چه تو سوشال مدیا فارسی چه انگلیسی، باید مراقب باشیم اینکه فلان آدم تحصیلکرده دانشگاه تاپ دنیاست٫ چه میدونم محققه برجسته‌ایه، روانشناس خفنیه، ورزشکار مرتاض مسلکیه که ماه تا ماه فقط با یه دونه خرما سر میکنه، یا هرچیز شبیه اون باعث نشه تفکر تحلیلی‌خودمون رو به حرفا و‌نظراتشون بذاریم کنار و فکر کنیم دیگه هر حرفی میزنن حتما درسته. یه وقتایی پشت سر یه سری از موفقیت‌های خارق العاده بیشتر از هرچیز یه شخصیت وسواسی با رگه‌های خودآزارگری قرارگرفته که اون میزان از تلاش و وممارست‌ شدید، تنها مدل ذهنی آشنا برای روانشه و تنها سبک قابل درک از زندگیه برای اون آدم که باهاش احساس ارزشمندی میکنه.

@danielnameh
@danielnameh




Maybe it wasn’t that easy…
Maybe it isn’t that difficult…


اگه پیوسته خودت رو سرزنش میکنی که تو گذشته میتونستی نتیجه بهتری بگیری ولی نگرفتی، فلان کار رو که انتظار داشتی مثل خیلی‌های دیگه شش ماهه به نتیجه برسونی برای تو دوسال طول کشید، خلاصه هر کاری دیگه ای که خواستی و نشد اونجوری که انتظار داشتی، باخودت یه لحظه مرور کن

شایدم اون قدر که اون موقع فکر میکردی آسون نبوده.

و اگه الان میخوای مهارت جدیدی یاد بگیریو به نظرت از پسش برنمیای، اگه از کار قدیمی که سال‌ها توش هستی و خسته شدی میخوای بیای بیرون و نگران همه سردرگمی‌ها و عدم قطعیت بعدشی، اگه برای اولین بار میخوای باشگاه رفتن و شروع کنی و نمیدونی‌ چجور میتونی منظم ادامه‌ش بدی، خلاصه اگه همیشه هر تصمیم جدیدی میخوای بگیری و هرکاری میخوای کنی، سختی‌ها و عدم قطعیتش به نظرت ده برابر بزرگتر از توانیه که تو خودت سراغ داری، اینجا هم یه لحظه مکث کن و با خودت مرور کن

شاید واقعا اونقدر که الان فکر میکنی سخت نباشه.



در باب شفقت با خود…

@danielnameh
@danielnameh


فکر کردن و تلاش برای دیدن موضوعات مختلف زندگی از زاویه‌های مختلف، تجربه خیلی خاصیه برای من. چیزیه که تو همه زندگی به دادم رسیده و کمکم کرده بتونم از جایی که هستم یه قدم بیام جلوتر یا لااقل تو شرایط بحرانی حواسم باشه که شاید همه قصه به تلخی اینی نباشه که الان به نظر میرسه.

سال ۸۳ و خوندن کتاب به سوی کامیابی آنتونی رابینز ترجمه مهدی‌ مجرد زاده کرمانی ‌اولین تجربه ورود من به دنیای موضوعات روانشناسی و خودشناسی بود. کتابی که شاید با نگاه الانم بازاری و سطحی به نظر برسه ولی به هرحال تو اون زمان از خوندن صفحه به صفحه‌ش حسابی ذوق میکردم.

از اون موقع تا الان با مجله، مقاله، کتاب پادکست و صد البته تراپی و خلاصه به هر طریقی بوده به عنوان یه مخاطب جدی فضای روانشناسی سعی کردم درک خودم از دنیای دوربرمو ارتقا بدم.

در کنار همه این‌ها خود زندگی بزرگترین درس‌ها رو داشته برام همیشه. به قول یه عزیزی زندگی یه کمیش تو کتاباست، بیشترش تو دل همون حالات و اتفاقاتیه که از صبح تا شب تجربه شون میکنی.

برای من نوشتن راجع به این مسیر و همینطور به اشتراک گذاشتن افکارم راجع به موضوعات مختلف زندگی، تجربه خیلی دلنشینیه. میتونم ساعت‌ها با آدم‌ها راجع به افکارم حرف بزنم و ساعت‌ها هم به حرفاشون راجع به نوع نگاهشون به زندگی گوش بدم بدون اینکه گذر زمان رو حس کنم.

اصلا پارسال وقتی دانیال نامه رو راه انداختم، هدفم لذت بردن و یاد گرفتن از دل همین گفتن و شنیدنا بود.

ولی از خدا،کائنات، بیگ بینگ ، روح آقا داروین و خلاصه کلیه دست اندرکان جهان که پنههون نیست از شما چه پنهوون، خیلی وقته که هرموقع میخوام بنویسم به ذهنم میاد تهش که چی. که چی بشه.

تا اینکه این یکی دوروزه بعد از مدت‌ها سه نفر از همراهای عزیز این صفحه پیام دادن و چراغ دانیال نامه رو روشن کردن. اینکه ازم خواستید دوباره بنویسم خیلی به نظرم باارزش رسید. شاید به اشتباه حس کردم تهش هیچی نیست، اتفاقا شاید تهش چند نفر دلتنگ نوشته هات میشن و خود این چقدر اتفاق قشنگیه.

@danielnameh
@danielnameh

118 0 0 11 19

از بدبختی‌های کمالگرایی اینجوریه که حتی وقتی میخوای باهاش مبارزه هم کنی، با خودت میگی دست خالی که نمیشه رفت به جنگش باید کلی کتاب روانشناسی بخونم و‌ دوره‌های خفن و درجه یکِ مبارزه با کمالگرایی رو پشت سر بذارم تا بتونم به کمالگرایی‌ام غلبه کنم!!

هشتگ، لامصّب، just do it!

@danielnameh
@danielnameh


نوشته مرتبط با پست آخر از صفحه دکتر محمود مقدسی:


▫️ضرورت ساختن جمع‌هایی برای خود

چاره دیگری نیست. باید گروه و جمع خودمان را بسازیم و تا هر زمان که تابش را داشت یا شوقش را داشتیم، نگهش داریم.

اغلب ما تغییر کرده‌ایم، خیلی زیاد هم تغییر کرده‌ایم. تغییر کردنمان همچنان هم ادامه دارد. نتیجه‌اش این می‌شود که در جمع‌های قبلی احساس فهمیده شدن و تعلق نمی‌کنیم؛ چه جمع‌های دوستی قدیمی باشند و چه جمع‌های خانوادگی. برای ماندن در آن جمع‌ها و احساس تعلّق داشتن باید بخشی از خودمان را بگذاریم بیرون در، از بخشی از باورها و احساسات و عواطفمان حرف نزنیم و در یک کلام، چنان‌که هستیم نباشیم تا تنها نمانیم و جدا نیفتیم. امّا بهای این با جمع بودن، گونه دیگری از احساس تنهایی و تجربه ازخودبیگانگی است. ما به اندازه بخش‌های بیرون‌مانده، احساس تنهایی می‌کنیم و به میزانی که مطابق جمع رفتار می‌کنیم، از خودبیگانگی را تجربه می‌کنیم.

ما نیاز به جمع‌هایی داریم که این خودِ اکنونمان در آن‌ها پذیرفته و آشنا باشد؛ جمع‌هایی شبیه خودمان که در آن‌ها بخش‌های هرچه بیشتری از خودمان را بدون ترس از تنهایی و طرد شدن تجربه کنیم، جمع‌هایی که تناقضاتی شبیه ما داشته باشند، سردرگمی‌هایشان آشنا باشد و امکان یکپارچگی به ما بدهند.

این جمع‌ها هر روز ضرورت بیشتری پیدا می‌کنند و باید فعالانه‌تر در پیِ ساختنِ آن‌ها باشیم. باید بگردیم و آدم‌های آشنا را بیابیم و جمع بسازیم. وگرنه یا تنها می‌مانیم و احساس عجیب بودن می‌کنیم یا در جمع‌هایی هستیم و از خودبیگانه‌ایم‌. در هر صورت کمتر می‌توانیم حال خودمان را بفهمیم، با خودمان کنار بیاییم و راضی باشیم.

#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee




احساس تعلق حلقه گم شده زندگی


مهمه در کنار تمرکز روی خودمون و ارتقای مهارت‌های رشد فردی و شخصیتی، از دنیای ذهنیمون بیایم بیرون یه وقتایی، و تو دنیای فیزیکی بیرون بگردیم و آدم‌هایی که دنیا رو شبیه ما میبینن پیدا کنیم، باهاشون حرف بزنیم، قصه‌هاشونو بشنویم و بذاریم قصه‌هامون رو بشنون. آره داشتن مهارت تفکر نقاد خیلی خوبه باعث میشه ما توی تفکرات و باورهای اشتباهمون گیر نکنیم ولی ما آدمیم نه ماشین تولید فکر و اندیشه.

علیرغم همه تبلیغاتی که میشه، زندگی در انزوا هیچ ارزش و اصالتی نداره.بخش زیادی از ارزشگذاری افراطی روی زیست در تنهایی محض، از خستگی آدم‌ها و ناامیدی‌شون از پیدا کردن کسایی هستش که دنیای اون‌ها رو بفهمه. ما نیاز داریم فهمیده بشیم حتی بیشتر از اونچه که دوست داشته بشیم.



یه جمله معروفه از فرگوسن مربی افسانه‌ای منچستر یونایتد که میگفت من نود درصد کارمو قبل هر بازی با انتخاب درست یازده تا بازیکن مناسب برای اون بازی انجام میدم. بقیه کار دیگه یه سری نکات خیلی جزییه که حین بازی بهشون منتقل میکنم.


اتفاق خوب، تغییر مثبتیه که به لطف توسعه فضای مجازی اتفاق افتاده، و اونم زیاد شدن دسترسی ما به آدم‌ها و اتفاقات جدیده. کارگاه‌های روانشناسی، دوره های کتابخونی یا تحلیل فیلم و چیزهایی شبیه این ما رو در معرض آشنایی با آدم‌های جدیدی قرار میده که از دل اون‌ها گروه‌های دوستی خیلی خوبی میتونه شکل بگیره.

خلاصه که ارتباط یه طنابه که دو سرش باید به جای درستی میخ شده باشه. یه وقتایی هرچقدرم روی شخصیت و مهارت‌های ارتباطیمون کار کنیم ممکنه بازم از دوستی‌ها و ارتباطاتمون سرخورده بشیم صرفا چون آدمای دور و برمون اساسا انتخاب‌های اشتباهی برای ما بودند.

@danielnameh
@danielnameh


در ستایش کلیدهای زده شده


چند وقت پیش یه مطلبی رو میخوندم راجع به روانشناسیِ تدریس، یه جاییش حرف خیلی جالبی میزد. میگفت همون اولای سال ِ تحصیلی، از مطالبی که تو اون چند جلسه اول‌درس دادید، یه امتحان خیلی ساده بگیرید از بچه‌های کلاس. اینجا به بعدشو من به تعبیر خودم میگم از اون مقاله. میگفت بذارید اون کلیده که من فلان درس رو میفهمم تو ذهنشون زده بشه. قطعا تو ادامه سال مباحث پیچیده‌تری باید بهشون تدریس کنید، سوالای سخت تری رو باید حل کنن، احتمال زیاد یه سری تمرینو نتونن راحت حل‌ کنن، ولی همون باور کلیدی به اینکه میتونن، به اینکه از پسش بر میان کاری میکنه که از همه وجودشون برای موفق‌شدن تو اون درس مایه بذارن. چون واقعا کسی ته ِتوان آدما رو نمی‌دونه، هیچ کس‌ حتی خود ما خیلی وقتا نمیدونیم از اون لحظه‌ای که میگیم “ واقعا” دیگه توان ادامه دادن ندارم، چقدر سوخت پنهان هنوز تو باک جسم و‌ روانمون هست که نه از بابت ناتوانی که به خاطر حس ناامیدی از نتیجه پایانی نمیخوایم سراغش بریم.


@danielnameh
@danielnameh


خروج از ناحیه امن:

نکته مهمی که موقع صحبت کردن راجع به خروج از‌ ناحیه امن باید تو‌ خاطرمون باشه اینه که اتفاقا اکثر‌ مواقع اولین تجربیات بعد از بیرون اومدن از حریم امنمون، نه از جنس موفقیت و حال خوب‌ که احتمال زیاد مملو از اضطراب، ناامنی روانی و شکست هستش. و اتفاقا اصل قصه همینه. تو دنیایی که شکست و پیروزی تابع هزار و یک عامل خارج از کنترل ماست، ما با خروج از ناحیه امن و پشت سر گذاشتن تجربه همه اون احساسات ناخوشایند و ناکامی‌ها به یه باور فوق العادی کلیدی راجع به خودمون می‌رسیم. اینکه تاب‌آوری‌ِ من خیلی بیشتر از اینی ‌بوده که قبلا تصور‌ میکردم، اینکه من توانایی تجربه کردن همه اون احساساتی ناخوشایندی رو دارم که تمام عمرم تا الان، حتی از فکر‌کردن بهشون هم فرار می‌کردم.

ما اگه باور کنیم خودمون رو‌ که میتونیم غممون رو‌ تاب بیاریم، حس‌ ناکامی و سرخوردگی بعد از شکستامونو تاب بیاریم. حتی پایین اومدن کیفیت زندگی‌مون رو هم برای مدتی تاب بیاریم، به زبون ساده اگه با گوشت و‌ پوستمون لمس کنیم که واقعا با از دست دادن بعضی چیزایی که فکر‌میکردیم جونمون بهشون بسته‌ست، دنیا به آخر‌نمیرسه. دیگه چیزی‌نیست که مانع تلاشمون بشه. موفقیت یه کوچه اون ورتر اگه نه، بالاخره دو‌ سه تا خیابون بالاتر‌منتظرمون ایستاده.

@danielnameh
@danielnameh



20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.