یع گلب کع...:) dan repost
یع گلب کع یع نقاشِ خایلی حرفعایع و تو کلی نمایشگاه و گالری شرکت میکردع همیشع...یع بار کع تو یع مسابقع میخواستع شرکت کنع و یع نقاشيِ خایلی خافان کشیدع بودع براش رقیبش کع دلش میخواستع فق خودش برندع شع میاد بالا سر نقاشیش و با دستاش نقاشي رو رنگی و خراب میکنع و باعث میشع گلب تو اون مسابقع ببازع...
بعد از اون گلب نقاشیشو برمیدارع و از روی اثر انگوشتای رو نقاشیش میفهمع خراب کردنش کار کی بودع...و بدجوریم کینع بع دل گرفدع بودع.....
یع نقشعی بی نقص میکشع و یع شب میرع تو خونعی رقیبش و اونو با یع چاقوی دستسازِ خودش میکشع و جنازشو میبرع تو کارگاهِ نقاشیش و خونِشو تو یع شیشع میریزع و با موهاشم یع قلمو درس میکنع...
دس بع کار میشع و با خون و قلمویِ اون جنازع همون نقاشیای کع اون خرابش کردع رو با تم قرمزِ خونی میکشع و تو کل این مدت دیوونعوار میخندیدع و عاهنگای متال گوش میدادع و باهاشون میخوندع...بعد از تموم شدنِ نقاشیش یع شب یواشکی میرع همونجایی کع مسابقع برگزار شدع بودع و جنازعی رقیبشو میشونع رو یع صندلی و نقاشیِ خونآلودشم میذارع تو بغلش و میاد بیرون....تا صب میشینع جلو درِ نقرعایِ بزرگِ نمایشگاه تا ببینع چی میشع...بعد از چن ساعت صب میشع و گلبا میرن تو نمایشگاه و بلافاصلع صدای آژیر پلیس و حرفای گلبا اون منطقعرو برمیدارع......
گلب با رضایت کاملی کع از کارش داشتع یع لبخندِ خایلی کراش میزنع...هندزفریشو میذارع تو گوشش و راه میوفدع و برای همیشع ناپدید میشع.................
بعد از اون گلب نقاشیشو برمیدارع و از روی اثر انگوشتای رو نقاشیش میفهمع خراب کردنش کار کی بودع...و بدجوریم کینع بع دل گرفدع بودع.....
یع نقشعی بی نقص میکشع و یع شب میرع تو خونعی رقیبش و اونو با یع چاقوی دستسازِ خودش میکشع و جنازشو میبرع تو کارگاهِ نقاشیش و خونِشو تو یع شیشع میریزع و با موهاشم یع قلمو درس میکنع...
دس بع کار میشع و با خون و قلمویِ اون جنازع همون نقاشیای کع اون خرابش کردع رو با تم قرمزِ خونی میکشع و تو کل این مدت دیوونعوار میخندیدع و عاهنگای متال گوش میدادع و باهاشون میخوندع...بعد از تموم شدنِ نقاشیش یع شب یواشکی میرع همونجایی کع مسابقع برگزار شدع بودع و جنازعی رقیبشو میشونع رو یع صندلی و نقاشیِ خونآلودشم میذارع تو بغلش و میاد بیرون....تا صب میشینع جلو درِ نقرعایِ بزرگِ نمایشگاه تا ببینع چی میشع...بعد از چن ساعت صب میشع و گلبا میرن تو نمایشگاه و بلافاصلع صدای آژیر پلیس و حرفای گلبا اون منطقعرو برمیدارع......
گلب با رضایت کاملی کع از کارش داشتع یع لبخندِ خایلی کراش میزنع...هندزفریشو میذارع تو گوشش و راه میوفدع و برای همیشع ناپدید میشع.................