روزهای خوش عیدی @darvishane49
چند روز از اسفند که می گذشت تخم مرغهای رنگی مشدعلی روی پیشخوان ویترینی چوبی مغازه اش خود نمایی می کرد. بعد از فراغت از مدرسه طبق معمول هرسال،دم دمای بعدازظهر جلو دکان مشدعلی جمع می شدیم وتخم مرغ ها را به قیمت پنج ریالی می خریدیم و تخم مرغ بازی می کردیم عجب قاعده و قواعدی داشت😳 تخم مرغها را تو دست می گرفتیم « سر به سر یا ته به ته » اون یکی دستمان را روی دست دیگر می گذاشتیم وفقط فضایی ایجاد می کردیم تا سر تخم مرغ مشخص بشه حالا یکی نگه می داشت یکی با سر تخم مرغ خودش به روی تخم مرغ به آرامی می زد هرکدام که می شکست باید تخم مرغ را تحویل حریف می داد . وا عجب مهارتی😳بعضی ها چنان متبحر و ماهر بودند که شاید روزی ده پانزده تخم مرغ را کاسب بودند . بعضیها با یک ترفندی تخم مرغ را درخانه آب پز می کردند که بعدش بتونن برنده این بازی باشند وای خدای من ساعتها می گذشت چه حالی می کردیم با این بازی ها؛ 😃همه پسر بچه ها و جوانها سرگرم بودند ودل خوش ازبودن با هم ؛
به روزهای پایانی سال که می رسیدیم شادی وسرور دوچندان می شد انواع بازی ها ودورهمی ها؛ چند نفر لیس بیس بازی می کردند چند نفر قددیواری وبیخ دیواری ؛ خلاصه هر گوشه از محله بازی بود و بازی ؛
چهارشنبه سوری که می شد بزرگترها چوبها و جعبه ها را وسط کوچه مهیا می کردند بعضی ها از این تقه آهکی ها می زدند به دیوار و یه صدایی می داد و بعضی ها هم فشفشه دست می گرفتند ومی چرخاندند و کیف می کردند وبعضی ها هم که وضعشون بهتر بود کوزه جنی می خریدند و وسط کوچه یا روی پشت بام روشن می کردند و فواره کردن همانا و شادی و دست افشانی پسر دخترا همراه بافواره وروشنایی کوزه جنی همانا .... آتش روشن می شد و همگی از پیر تا جوان زن و مرد بچه ها و جوانها از روی آتش می پریدند و سرخی من از تو زردی تو از من را می خواندند ...انگار تمام دنیا مال ما بود همش شادی بود و شادی 😊 نه تکبربود و نه شیفتگی زلال همچون آب چشمه گازران ؛
خریدهای عید هم که دیگه خود سورپرایز ویژه ای بود لباسهای نو کفشهای زیبا وقشنگ که گاهی طاقت نمی آوردیم و به دور از چشم پدر و مادر می پوشیدیم و یواشکی بیرون می رفتیم تا به بچه محلا نشون بدیم وذوق کنیم تو محل تقریبا همه مثل هم بودیم از یک وضعیت اقتصادی برخوردار بودیم .
مادرا که مدام مشغول خانه تکانی و فرش شستن تو حیاط ودستمال کشیدن به شیشه ها بودند با اینکه کارای پر مشقتی بود اما چه لذتی می بردند از این کارا .... انگار اگر این کارها را انجام نمی دادند کسرشانشان بود. کدبانو بودند و کدبانو تمام شوق واشتیاق زندگیشان تبسم وبازیگوشی های بچه ها بود .
روزآخر اسفند به همراه آقام به حمام عمومی می رفتیم وآقا هم با اون نیروی افسانه ای که داشت چنان فتیله فتیله از پوست تنمان پوست می کند که نگو ونپرس 😜انگار تمام قوت یکسالش را جمع کرده بود تا از ما بچه های پایین شهری ،یه بچه بالاشهری ردیف کنه -یادش بخیر- عجب حمامایی می کردیم چه آداب وکلاسی داشت - دلم تنگ اون روزا شد- یه حوض آبی با آبسرد وسط رختکن بود دورادور رختکن سکوهایی برای نشستن و وخشک کردن بود وکمدهای چوبی که به دیوار رختکن با یک شکل و شمایل زیبا تعبیه شده بود ولباس های نو را از تو بغچه یا ساک دستی خارج می کردیم و می پوشیدیم و لباسهای کثیف را جمع و جور می کردیم و با یه پنج ریالی و یک تومنی که به حمامچی می دادیم خارج می شدیم ....🙈@darvishane49
نزدیک سال تحویل می شدیم مادرا به کمک دخترا یه سفره بزرگی روی زمین می انداختند و هرچه خریده بودند داخل سفره می گذاشتند آجیل شکلات کام شیرینی های رنگی با تزیینات رنگی میوه و گاهی نان برنجی های خوشمزه وآدم خفه کن کرمانشاهی ؛😜 دورا دور سفره هم بشقابهای چینی می گذاشتند که هرکی اومد عید دیدنی بخوره و بخوره انتهای سفره آینه وقرآن و هفت سین یه تنگ ماهی قرمز جاخوش می کرد دیگه همه منتظر لحظه تحویل سال بودند بعضی ها تلویزیون داشتند و خیلی ها هم نداشتند واز رادیو لحظه تحویل را پیگیر بودند ...
سال تحویل می شد و پس از یه روبوسی شتابزده از آقامون 😘عیدی می گرفتیم اونم یکی یه دوتومنی قرمز می داد . دیگه سال تحویل شده بود و بچه ها فکر و ذکرشان رقابت در جمع کردند عیدی بود و پدر ومادرها هم فکر عیدی دادن و پذیرایی ؛ ادامه 👇🏻👇🏻👇🏻
چند روز از اسفند که می گذشت تخم مرغهای رنگی مشدعلی روی پیشخوان ویترینی چوبی مغازه اش خود نمایی می کرد. بعد از فراغت از مدرسه طبق معمول هرسال،دم دمای بعدازظهر جلو دکان مشدعلی جمع می شدیم وتخم مرغ ها را به قیمت پنج ریالی می خریدیم و تخم مرغ بازی می کردیم عجب قاعده و قواعدی داشت😳 تخم مرغها را تو دست می گرفتیم « سر به سر یا ته به ته » اون یکی دستمان را روی دست دیگر می گذاشتیم وفقط فضایی ایجاد می کردیم تا سر تخم مرغ مشخص بشه حالا یکی نگه می داشت یکی با سر تخم مرغ خودش به روی تخم مرغ به آرامی می زد هرکدام که می شکست باید تخم مرغ را تحویل حریف می داد . وا عجب مهارتی😳بعضی ها چنان متبحر و ماهر بودند که شاید روزی ده پانزده تخم مرغ را کاسب بودند . بعضیها با یک ترفندی تخم مرغ را درخانه آب پز می کردند که بعدش بتونن برنده این بازی باشند وای خدای من ساعتها می گذشت چه حالی می کردیم با این بازی ها؛ 😃همه پسر بچه ها و جوانها سرگرم بودند ودل خوش ازبودن با هم ؛
به روزهای پایانی سال که می رسیدیم شادی وسرور دوچندان می شد انواع بازی ها ودورهمی ها؛ چند نفر لیس بیس بازی می کردند چند نفر قددیواری وبیخ دیواری ؛ خلاصه هر گوشه از محله بازی بود و بازی ؛
چهارشنبه سوری که می شد بزرگترها چوبها و جعبه ها را وسط کوچه مهیا می کردند بعضی ها از این تقه آهکی ها می زدند به دیوار و یه صدایی می داد و بعضی ها هم فشفشه دست می گرفتند ومی چرخاندند و کیف می کردند وبعضی ها هم که وضعشون بهتر بود کوزه جنی می خریدند و وسط کوچه یا روی پشت بام روشن می کردند و فواره کردن همانا و شادی و دست افشانی پسر دخترا همراه بافواره وروشنایی کوزه جنی همانا .... آتش روشن می شد و همگی از پیر تا جوان زن و مرد بچه ها و جوانها از روی آتش می پریدند و سرخی من از تو زردی تو از من را می خواندند ...انگار تمام دنیا مال ما بود همش شادی بود و شادی 😊 نه تکبربود و نه شیفتگی زلال همچون آب چشمه گازران ؛
خریدهای عید هم که دیگه خود سورپرایز ویژه ای بود لباسهای نو کفشهای زیبا وقشنگ که گاهی طاقت نمی آوردیم و به دور از چشم پدر و مادر می پوشیدیم و یواشکی بیرون می رفتیم تا به بچه محلا نشون بدیم وذوق کنیم تو محل تقریبا همه مثل هم بودیم از یک وضعیت اقتصادی برخوردار بودیم .
مادرا که مدام مشغول خانه تکانی و فرش شستن تو حیاط ودستمال کشیدن به شیشه ها بودند با اینکه کارای پر مشقتی بود اما چه لذتی می بردند از این کارا .... انگار اگر این کارها را انجام نمی دادند کسرشانشان بود. کدبانو بودند و کدبانو تمام شوق واشتیاق زندگیشان تبسم وبازیگوشی های بچه ها بود .
روزآخر اسفند به همراه آقام به حمام عمومی می رفتیم وآقا هم با اون نیروی افسانه ای که داشت چنان فتیله فتیله از پوست تنمان پوست می کند که نگو ونپرس 😜انگار تمام قوت یکسالش را جمع کرده بود تا از ما بچه های پایین شهری ،یه بچه بالاشهری ردیف کنه -یادش بخیر- عجب حمامایی می کردیم چه آداب وکلاسی داشت - دلم تنگ اون روزا شد- یه حوض آبی با آبسرد وسط رختکن بود دورادور رختکن سکوهایی برای نشستن و وخشک کردن بود وکمدهای چوبی که به دیوار رختکن با یک شکل و شمایل زیبا تعبیه شده بود ولباس های نو را از تو بغچه یا ساک دستی خارج می کردیم و می پوشیدیم و لباسهای کثیف را جمع و جور می کردیم و با یه پنج ریالی و یک تومنی که به حمامچی می دادیم خارج می شدیم ....🙈@darvishane49
نزدیک سال تحویل می شدیم مادرا به کمک دخترا یه سفره بزرگی روی زمین می انداختند و هرچه خریده بودند داخل سفره می گذاشتند آجیل شکلات کام شیرینی های رنگی با تزیینات رنگی میوه و گاهی نان برنجی های خوشمزه وآدم خفه کن کرمانشاهی ؛😜 دورا دور سفره هم بشقابهای چینی می گذاشتند که هرکی اومد عید دیدنی بخوره و بخوره انتهای سفره آینه وقرآن و هفت سین یه تنگ ماهی قرمز جاخوش می کرد دیگه همه منتظر لحظه تحویل سال بودند بعضی ها تلویزیون داشتند و خیلی ها هم نداشتند واز رادیو لحظه تحویل را پیگیر بودند ...
سال تحویل می شد و پس از یه روبوسی شتابزده از آقامون 😘عیدی می گرفتیم اونم یکی یه دوتومنی قرمز می داد . دیگه سال تحویل شده بود و بچه ها فکر و ذکرشان رقابت در جمع کردند عیدی بود و پدر ومادرها هم فکر عیدی دادن و پذیرایی ؛ ادامه 👇🏻👇🏻👇🏻