داســتانڪـــ


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


کاری از گروه شهید #حججی
بهترین قصه های کوتاه ایرانی و خارجی، برای گرم کردن #مهمانی و گعده های دوستانه، برای اینکه #بدرخشید.
سایر صفحات:
پاسخ به شبهات؛ @shobhe_shenasi
خودمتناقض: @khodmotanaghez
دریافت داستانک: @Pasokh1_ir
تبادل؛ @mghorbanim110

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
حتی نگاه کردن بهش هم آدم سرگیجه میگیره!!😓


ــــــــــــــــــ
☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇
🆔 @dastanak_ir


▫️ ﷽

🔹داستانی از برخورد امام خمینی با ناسزاگویی
🆔 @dastanak_ir
همسر امام راحل تعریف می کند:
یک بار بنایی که در خانه ما
آجر قزاقی‌های پله‌ها را تعمیر می‌کرد،
رو به کارگر وردست خود گفت:
این آجر قزاقی‌ها هم مثل همان قزاق
حرام‌زاده بد قلق‌اند.
.
آقا که از پنجره صدای او را شنیده بود، با عجله بیرون آمد و با عصبانیت تیشه را از دست آن بنا گرفت و گفت:

وقتی از این گفتارت توبه کردی،
بیا و کارت را ادامه بده. آن بنا پرسید:
آقا مگر رضاخان حرام‌زاده نبود
که مدرس را کشت؟

آقا گفت: فرعون، نمرود،... هم حرام‌زاده نبودند. به هیچ کافری هم نمی‌شود گفت حرام‌زاده. هر کس به دین و آیین خود ازدواج کرده باشد، بچه‌هایش حلال‌زاده‌اند.

آقا در ادامه به آن بنا گفته بود:
اگر حاکم شرع بودم، بابت چنین افترایی به شما حد می‌زدم.
ما باید رفتار بد آن‌ها را به مردم بگوییم، اما حق نداریم به آن‌ها افترا ببندیم. / سیره خوبان

ــــــــــــــــــ
☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇
🆔 @dastanak_ir


▫️ ﷽

دو گدا در خیابانی نزدیک واتیکان کنار هم نشسته بودند. یکی صلیبی جلوی خود گذاشته بود و دیگری الله...
🆔 @dastanak_ir
مردم زیادی که از آنجا رد میشدند، به هر دو نگاه میکردند و فقط در کلاه اونی که پشت صلیب نشسته بود پول می‌انداختند.
کشیشی از آنجا میگذشت، مدتی ایستاد و دید که مردم فقط به گدایی که صلیب دارد پول میدهند و هیچکس به گدای پشت الله چیزی نمیدهد.
رفت جلو و گفت: رفیق بیچاره من، متوجه نیستی؟ اینجا مرکز مذهب کاتولیک است. طبیعی ا‌ست مردم به تو که الله گذاشتی پول نمیدهند، بخصوص که درست نشستی کنار یه گدای دیگری که صلیب دارد. در واقع از روی لجبازی هم که باشد مردم به اون یکی پول میدهند نه تو.
گدای پشت الله بعد از شنیدن حرفهای کشیش رو کرد به گدای پشت صلیب و با لهجه‌ی غلیظ اصفهانی گفت:

دادا اصغر! بیبین کی اومدس به ما ایرانیا بازاریابی یاد بِدِد...؟!

ــــــــــــــــ
☑️ پاسخ شبهات فضای مجازی👇
🆔 @dastanak_ir


▫️ ﷽

🔷آیت الله اراکی (ره) فرمودند:
🆔 @dastanak_ir
شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت.

☀️پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟
با لبخند گفت: خیر.
سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟
گفت: نه
با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟
✨جواب داد: هدیه ی مولایم حسین (ع) است!✨
گفتم چطور؟

☀️ با اشک گفت:
آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند، چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کرد. سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید.
🆔 @dastanak_ir
🌺 ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان! ۲ تا رگ بریدند اینهمه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از عطش حسین حیا کردم، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد.

آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین (علیه السلام) آمد و فرمود:

✨به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی. این هدیه ما در برزخ باشد تا در قیامت جبران کنیم!✨

همیشه برایم سوال بود که امیرکبیر که در کاشان به شهادت رسید چگونه با امکانات آن زمان مزارش در کربلاست.
جواب، عشق به مولایش امام حسین (علیه السلام) بود.

ــــــــــــــــــ
☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇
🆔 @dastanak_ir


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
🌷 یک درآمدزایی عالی
#واقعی
#سود_قطعی

🔹درچند ثانیه ازطریق لینک زیر عضو شوید👇
🌐 https://7030.ir/r/9025754

دانلود اپلیکیشن👇
http://yon.ir/S4N1A

برای ورودباید معرف داشته باشید
💌 #کدمعرف: 9025754


پیرمردی هنگام سوار شدن به قطار یک لنگه کفشش درآمد و روی خط آهن افتاد.
او به خاطر حرکت قطار نتوانست پیاده بشه و آن را بردارد. در همان لحظه با خونسردی لنگه دیگر کفشش را از پای درآورد و آن را در مقابل دیدگان حیرت‌زده اطرافیان طوری به عقب پرتاب کرد که نزدیک لنگه کفش قبلی افتاد.

یکی از همسفرانش علت امر را پرسید.
پیرمرد خندید و در جواب گفت: مرد بینوائی که لنگه کفش قبلی را پیدا کند، حالا می‌تواند لنگه دیگر آن را نیز برداشته و از آن استفاده نماید.

ــــــــــــــــــ
☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇
🆔 @dastanak_ir


استفاده از «علائم نگارشی» واقعا میتونه معنای جمله رو عوض کنه مثلا:

۱-من میخوام «پیتزا» بخورم
۲-من میخوام «علائم نگارشی» بخورم

😉
ــــــــــــــــــ
☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇
🆔 @dastanak_ir


آقا یه سوال

بنظرتون اونی که اولین بار ساعتو اختراع کرده از کجا میدونسته ساعت چنده که تنظیمش کنه
دو روزه دارم دیوونه میشم


ــــــــــــــــــ
☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇
🆔 @dastanak_ir


مدیر شرکت در حالی‌که به سمت دفتر کارش می‌رفت، چشمش به جوانی افتاد که در کنار دیوار ایستاده بود و به اطراف خود نگاه می‌کرد.
🆔 @dastanak_ir
جلو رفت و از او پرسید: شما ماهانه چقدر حقوق دریافت می‌کنی؟
جوان با تعجب جواب داد: ماهی دوهزار دلار.

مدیر با نگاهی آشفته دست به جیب شد و از کیف پول خود شش هزار دلار را در آورده و به جوان داد و به او گفت: این حقوق سه ماه تو، برو و دیگر اینجا پیدایت نشود، ما به کارمندان خود حقوق می‌دهیم که کار کنند نه اینکه یک‌جا بایستند و بی‌کار به اطراف نگاه کنند.

جوان با خوشحالی از جا جهید و به سرعت دور شد. مدیر از کارمند دیگری که در نزدیکی‌اش بود پرسید: آن جوان کارمند کدام قسمت بود؟

کارمند با تعجب از رفتار مدیر خود به او جواب داد: او پیک پیتزافروشی بود که برای کارکنان پیتزا آورده بود.


پ.ن.
🔹 کارمندان خود را می‌شناسید؟

ــــــــــــــــــ
☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇
🆔 @dastanak_ir


دو برادر در کنار هم در زمینی که از پدرشان به ارث برده بودند کار می‌کردند و نزدیک هم خانه‌هایی برای خودشان ساخته بودند و به خوبی روزگار می‌گذراندند.
🆔 @dastanak_ir
برحسب اتفاق روزی بر سر مسئله‌ای با هم به اختلاف رسیدند. برادر کوچکتر بین زمین‌ها و خانه‌هایشان کانال بزرگی حفر کرد و داخل آن آب انداخت تا هیچ گونه ارتباطی با هم نداشته باشند.
برادر بزرگتر هم ناراحت شد و از نجاری خواست تا با نصب پرچین‌های بلند کاری کند تا برادرش را نبیند و خودش عازم شهر شد.

هنگام عصر که برگشت با تعجب دید که نجار بجای ساخت دیوار چوبی بلند یک پل بزرگ ساخته است.
برادر کوچکتر که از صبح شاهد این صحنه بود پیش خود اندیشید حتماً برادرش برای آشتی دستور ساخت پل را داده است و بی‌صبرانه منتظر بازگشت او بود.

رفت و برادر بزرگ را در آغوش گرفت و از او معذرت‌خواهی کرد. دو برادر از نجار خواستند چند روزی مهمان آنها باشد. اما او گفت: پل‌های زیادی هستند که او باید بسازد و رفت.

ــــــــــــــــــ
☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇
🆔 @dastanak_ir


▫️ ﷽

ازخواستگار پرسیدن: دستت کج نیست؟ گفت هرگز. معتاد نیستی؟ خدا اون روز رو نیاره. چشمت دنبال ناموس مردم نیست؟ بمیرم ولی دزد ناموس نشم. دست بِزن نداری؟ بشکنه دستم اگه همچین کاری بکنم … هر چی از رذایل اخلاقی پرسیدن، تکذیب کرد. آخرش پرسیدن تو هیچ‌خصلت بدی نداری؟

گفت: فقط دروغ زیاد می‌گم!

ــــــــــــــــــ
☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇
🆔 @dastanak_ir


التماس کودک خردسال برای فروش دلار بالای۱۴۰۰۰تومان
پوشک هایش را فروخته و همه را دلار خریده،دلالان به او گفته اند بیشتر از۱۱۳۰۰نمیخرند
با این شرایط۳۵۰میلیون ضرر کرده


داســـتانڪـ👇👇
🆔 @dastanak_ir


‏تصویری که با عنوان التماس مرد سالخورده برای فروش ۱۲۶ هزار دلار در حال انتشار است در واقع مربوط به یک فرد بازنشسته در کشور یونان می‌ باشد.

goo.gl/poUK7

☑️ پاسخ شبهات فضای مجازی👇
@shobhe_shenasi


📸 ازدحام جمعیت در نیویورک برای خرید ریال! 😅 #طنز

ــــــــــــــــــ
☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇
🆔 @dastanak_ir


▫️ ﷽

طفل‌ بودم‌ و چند روز بود كه‌ مادر بزرگ‌ پدری من‌ از دنيا رفته‌ بود. يك‌ روز مادر من‌ در منزل‌ آلبالو پلو پخته‌ بود.
هنگام‌ ظهر يك‌ نیازمندی در كوچه‌ گدایی‌ ميكرد و مادرم خواست برای‌ خيرات‌ به‌ روح‌ مادر بزرگم مقداری غذا به‌ سائل‌ بدهد، ولی ظرف‌ تميز در دسترس‌ نبوده‌ و با‌ عجله‌ برای آنكه‌ سائل‌ از در منزل‌ ردّ نشود مقداری از آن‌ آلبالو پلو را در طاس‌ حمّام‌ كه‌ در دسترس‌ بود ريخته‌ و به‌ سائل‌ ميدهد و از اين‌ موضوع‌ كسی خبر نداشت.

🔆نيمه‌ شب‌ پدر من‌ از خواب‌ بيدار شده‌ و مادر مرا بيدار كرد و گفت‌:
🔅امروز چكار كردی؟ چكار كردی؟
🔅مادرم‌ گفت‌: نمیدانم‌!
🔅پدرم‌ گفت‌: الان‌ مادرم‌ را در خواب‌ ديدم‌ و بمن‌ گفت‌:
من‌ از عروس‌ خودم‌ گله‌ دارم‌، امروز آبروی مرا در نزد مردگان‌ برد؛ غذای مرا در طاس‌ حمّام‌ فرستاد.
🔅تو چكار كرده‌ای؟
🔅مادرم‌ جریان را گفت.

🔳درواقع مادربزرگ گله‌مند است‌ كه‌ چرا غذای او كه‌ یک طبق‌ نور است‌ را در طاس‌ حمّام‌ ريخته‌!
و اهانت‌ به‌ سائل‌، اهانت‌ به‌ روح‌ متوفّی بوده‌ است‌.

📕معاد شناسی علامه طهرانی ج 1 ص 190

ــــــــــــــــــ
☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇
🆔 @dastanak_ir


در روزگار قدیم در شهر ری خیاطی بود که دکانش سر راه گورستان بود. وقتی کسی می مرد و او را به گورستان می بردند از جلوی دکان خیاط می گذشتند. یک روز خیاط فکر کرد که هر ماه تعداد مردگان را بشمارد و چون سواد نداشت کوزه ای به دیوار آویزان کرد و یک مشت سنگ ریزه پهلوی آن گذاشت. هر وقت از جلوی دکانش جنازه ای را به گورستان می بردند یک سنگ داخل کوزه می انداخت و آخر ماه کوزه را خالی می کرد و سنگها را می شمرد. کم کم بقیه دوستانش این موضوع را فهمیدند و برایشان یک سرگرمی شده بود و هر وقت خیاط را می دیدند از او می پرسیدند چه خبر؟ خیاط می گفت امروز چند نفر تو کوزه افتادند. روزها گذشت و خیاط هم مرد. یک روز مردی که از فوت خیاط اطلاعی نداشت به دکان او رفت و مغازه را بسته یافت. از یکی از همسایگان پرسید: «خیاط کجاست؟»

همسایه به او گفت: «‌خیاط هم در کوزه افتاد.»

و این حرف ضرب المثل شده و وقتی کسی به یک بلائی دچار می شود که پیش از آن درباره حرف می زده، می گویند: «خیاط در کوزه افتاد.»

ــــــــــــــــــ
☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇
🆔 @dastanak_ir


🔹با توجه به پرسش مکرر کاربران محترم به عرض می‌رساند:

اپلیکیشن فوق یک سامانه خرید شارژ و... است که از نظر قانونی بدون مشکل است و از نظر شرعی، طبق نظر مقام معظم رهبری و برخی دیگر از علما درآمد از این طریق جایز است.

🔹لازم به ذکر است که این برنامه در بازار اندروید نیز موجود است.


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
🌷 یک درآمدزایی عالی
#واقعی
#سود_قطعی

🔹درچند ثانیه ازطریق لینک زیر عضو شوید👇
🌐 https://7030.ir/r/9025754

دانلود اپلیکیشن👇
http://yon.ir/S4N1A

برای ورودباید معرف داشته باشید
💌 #کدمعرف: 9025754


یک آلمانی روی شیشه عقب ماشینش نوشته:
نه فیس بوک،نه وات ساپ،نه توییتر،نه اینستاگرام داره،اما یک میلیارد و هشتصد میلیون دنبال کننده داره،
اون کسی نیست جز محمد رسول الله

🆔 @dastanak_ir


🕊جایگاه زن دراسلام در ۳ جمله

🕊زمانیکه دختر است،دروازه ی جنت رابرای پدرش بازمیکند.

🕊زمانیکه همسراست،دین شوهرش راتکمیل میکند

🕊زمانیکه مادراست،جنت زیر قدومش است
🆔 @dastanak_ir

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

1 919

obunachilar
Kanal statistikasi