[یاد بعضی نفرات در گردش ِ ایام...]
بی حرفم.خوبم.بدم.نمیدانم...این چندساعت آخر سال، مخصوصا بعد از این خواب عصرگاهی بی آنکه بخواهم غمی روی سینهم نشسته.
۹۶ سال بدی نبود. ابتدایش را با تلخی هزاردرجه شروع کردمو انتهایش را با شیرینی هزاردرجه دارم تمام میکنم( به پای لنگ شده شکسته ش نگاه میکند و نیشش باز میشود:) )! اما از آن سالهاست که دوست دارم هیچوقت برنگردد..
به ۹۷ ولی ایمان عجیبی دارم. به مهربان بودنش، آرام بودنش، خوشبخت بودنش...
[اگر یاد ِ همین بعضی نفرات بگذارد]
امیدوارم سال جدیدتان آنقدر مبارک باشد که تا سالها بعد دلتان بخواهد باز به آن برگردید:)
بی حرفم.خوبم.بدم.نمیدانم...این چندساعت آخر سال، مخصوصا بعد از این خواب عصرگاهی بی آنکه بخواهم غمی روی سینهم نشسته.
۹۶ سال بدی نبود. ابتدایش را با تلخی هزاردرجه شروع کردمو انتهایش را با شیرینی هزاردرجه دارم تمام میکنم( به پای لنگ شده شکسته ش نگاه میکند و نیشش باز میشود:) )! اما از آن سالهاست که دوست دارم هیچوقت برنگردد..
به ۹۷ ولی ایمان عجیبی دارم. به مهربان بودنش، آرام بودنش، خوشبخت بودنش...
[اگر یاد ِ همین بعضی نفرات بگذارد]
امیدوارم سال جدیدتان آنقدر مبارک باشد که تا سالها بعد دلتان بخواهد باز به آن برگردید:)