در جنگلِ سیاهی فرو رفته ام
اگر میخواهی مرا ببینی
سیاه باش
در بیگناهی ها ، یک گناه باش
نجوای نجات
از قلبی بی ثبات باش
قلمی پُر نقص ، میکند رقص
تا حبس شوند کلمات
در کلبه ای مفلوک
مایل به متروک
من در کلیسا
دختری دیدم یهود
که با صدایی گریان
میخواند قرآن
مرا دید و شد خندان
او فرشته ای بود از جنسِ شیطان
با تنِ لاغرش رقص کرد
سمتم آمد
مرا در آغوش حبس کرد
موهایش را بر گردنم پیچید
با لبانش ، لبانم را لمس کرد
با دندان لب هایم را گزید
خونی سیاه از لب هایم چشید
در نگاهش سیاهی را میشُد دید
روحم را از کالبد بیرون کشید
با آوایی آغشته بر سیاهی
مزه ی خون را زمزمه میکرد
کالبدم را دفن در دکلمه میکرد
کالبدم از غم ها پُر شد
کالبدم در غم ها گُم شد
✍سین.سیاه
@delnevesht_siyah