🔶از زبیر تا زهیر🔶
"نقش خانواده در سعادت و شقاوت "
🔸زبیر دستش را گذاشت در دست پسرش و رفت تا آنجا که نباید میرفت. اولش که این طور نبود، زبیر یار پیامبرم بود. در نوجوانی اسلام آورد و همراه با رسول خدا(ص) مهاجرت کرد.
در روز غدیر از اولین کسانی بود که با ابوتراب بیعت کرد. بعد از ماجرای سقیفه، وقتی مهاجمان به خانه ی ابوتراب ریختند، شمشیر کشید و روبه رویشان ایستاد؛ «ای فرزندان عبدالمطلب شمازنده باشید و با علی چنین کنند؟» غیرتش برای خاندان پیامبر(ص) میجوشید. جانش را میداد که جان پیامبر(ص) نرود، که کسی به ابوتراب بد نکند. اما بعد......
🔸چه شد که در سپاه مقابل ابوتراب ایستاد؟
آن سو ابوتراب ایستاده بود و گفتار پیامبر (ص) را میخواند این سو زبیر تمام بدنش میلرزید.
آن سو جانشین حقیقی پیامبر ایستاده بود، اما این سو شتر پیامبر(ص).
🔸زبیر کسی نبود که فرق این دو تا را نفهمد. وقتی صدای ابوتراب را شنید:
پاهایش سست شد، دلش لرزید. شمشیرش کج شد. آن وقت بود که: پسرش آمد دستش را گرفته، شمشیر را در دستش محکم کرده و فریاد
کشید!
عبدالله بن زبیر حمله را شروع کرد اما قبل از آن پدرش سوار بر اسبب شده و تاخته بود.
🔸ساعتی قبل ابوتراب او را به چادرش فراخوانده بود، «یادت هست سفارش پیامبر را؟ گفت علی را دوست داری؟ "
تو گفتی چرا دوست نداشته باشم؟ گفت چگونه؟ وقتی ظالمانه با اومی جنگی؟» همان وقت پای زبیر شل شده بود. میخواست از اردوگاه جنگ دور شود اما جنگ شروع شده بود و کسانی از سپاه ابوتراب به او رسیدند.
🔸وقتی شمشیر زبیر را برای ابوتراب بردند، خوشحال نشد. به شمشیرش نگاه کرد و گفت: «این شمشیر بارها اندوه را از صورت: پیامبر هم زدوده بود!» بعد رو کرد به دوروبریهایش:«زبیر همواره از ما اهل بیت (ع) بود، تا آن زمان که فرزند شومش عبدالله بزرگ شد)) دست پدرش را گرفت و کشان کشان او را از ابوتراب دور کرد، خانواده اش بلای جانش شد.
🔸زهیر دستش را گذاشت در دست زنش و رفت تا بهشت، تا ته بهشت.
زهیر از ابوتراب دلخوشی نداشت، خون عثمان را به گردن او میدانست برای همین با آنکه راهش با کاروان حسین بن علی(ع) یکی بود، هرجا آنها توقف می کردند، کمی دورتر می ایستاد. در خیمه اش نشسته بود که قاصدی از سوی حسین (ع) آمد و زهیر را طلبید.
🔸زهیر دست و پایش را گم کرد. من و من کرد نمیخواست با پسر ابوتراب روبه رو شود، نمیدانست چه بگوید ناگهان صدایی او را به خود آورد؛ «خجالت بکش زهیر پسر دختر پیامبر تو را فراخوانده و تو او را رد می کنی؟!» زنش چنان به عتاب صدایش کرد که زهیر از جا برخاسته با اکراه به سوی خیمه ی پسر ابوتراب رفت اما با چهرهای شاد برگشت: «زن! توباکاروان به شهر برگردد. من با حسین میروم!» کسی نمیداند بین زهیر و حسین چه گذشته بود. زهیر داشت می رفت که همراه حسین شهید شود زنش دست زهیر را گرفته بود و کشان کشان از آستانه ی جهنم برده بود تا در بهشت و گذاشته بود توی دست ارباب جوانان بهشت.
خانواده اش بود، نور چشمش شد.
✍منصوره مصطفی زاده /همشهری جوان
🔰کانال خبری تحلیلی دیوار شیشه ای
https://telegram.me/divareshishei
"نقش خانواده در سعادت و شقاوت "
🔸زبیر دستش را گذاشت در دست پسرش و رفت تا آنجا که نباید میرفت. اولش که این طور نبود، زبیر یار پیامبرم بود. در نوجوانی اسلام آورد و همراه با رسول خدا(ص) مهاجرت کرد.
در روز غدیر از اولین کسانی بود که با ابوتراب بیعت کرد. بعد از ماجرای سقیفه، وقتی مهاجمان به خانه ی ابوتراب ریختند، شمشیر کشید و روبه رویشان ایستاد؛ «ای فرزندان عبدالمطلب شمازنده باشید و با علی چنین کنند؟» غیرتش برای خاندان پیامبر(ص) میجوشید. جانش را میداد که جان پیامبر(ص) نرود، که کسی به ابوتراب بد نکند. اما بعد......
🔸چه شد که در سپاه مقابل ابوتراب ایستاد؟
آن سو ابوتراب ایستاده بود و گفتار پیامبر (ص) را میخواند این سو زبیر تمام بدنش میلرزید.
آن سو جانشین حقیقی پیامبر ایستاده بود، اما این سو شتر پیامبر(ص).
🔸زبیر کسی نبود که فرق این دو تا را نفهمد. وقتی صدای ابوتراب را شنید:
پاهایش سست شد، دلش لرزید. شمشیرش کج شد. آن وقت بود که: پسرش آمد دستش را گرفته، شمشیر را در دستش محکم کرده و فریاد
کشید!
عبدالله بن زبیر حمله را شروع کرد اما قبل از آن پدرش سوار بر اسبب شده و تاخته بود.
🔸ساعتی قبل ابوتراب او را به چادرش فراخوانده بود، «یادت هست سفارش پیامبر را؟ گفت علی را دوست داری؟ "
تو گفتی چرا دوست نداشته باشم؟ گفت چگونه؟ وقتی ظالمانه با اومی جنگی؟» همان وقت پای زبیر شل شده بود. میخواست از اردوگاه جنگ دور شود اما جنگ شروع شده بود و کسانی از سپاه ابوتراب به او رسیدند.
🔸وقتی شمشیر زبیر را برای ابوتراب بردند، خوشحال نشد. به شمشیرش نگاه کرد و گفت: «این شمشیر بارها اندوه را از صورت: پیامبر هم زدوده بود!» بعد رو کرد به دوروبریهایش:«زبیر همواره از ما اهل بیت (ع) بود، تا آن زمان که فرزند شومش عبدالله بزرگ شد)) دست پدرش را گرفت و کشان کشان او را از ابوتراب دور کرد، خانواده اش بلای جانش شد.
🔸زهیر دستش را گذاشت در دست زنش و رفت تا بهشت، تا ته بهشت.
زهیر از ابوتراب دلخوشی نداشت، خون عثمان را به گردن او میدانست برای همین با آنکه راهش با کاروان حسین بن علی(ع) یکی بود، هرجا آنها توقف می کردند، کمی دورتر می ایستاد. در خیمه اش نشسته بود که قاصدی از سوی حسین (ع) آمد و زهیر را طلبید.
🔸زهیر دست و پایش را گم کرد. من و من کرد نمیخواست با پسر ابوتراب روبه رو شود، نمیدانست چه بگوید ناگهان صدایی او را به خود آورد؛ «خجالت بکش زهیر پسر دختر پیامبر تو را فراخوانده و تو او را رد می کنی؟!» زنش چنان به عتاب صدایش کرد که زهیر از جا برخاسته با اکراه به سوی خیمه ی پسر ابوتراب رفت اما با چهرهای شاد برگشت: «زن! توباکاروان به شهر برگردد. من با حسین میروم!» کسی نمیداند بین زهیر و حسین چه گذشته بود. زهیر داشت می رفت که همراه حسین شهید شود زنش دست زهیر را گرفته بود و کشان کشان از آستانه ی جهنم برده بود تا در بهشت و گذاشته بود توی دست ارباب جوانان بهشت.
خانواده اش بود، نور چشمش شد.
✍منصوره مصطفی زاده /همشهری جوان
🔰کانال خبری تحلیلی دیوار شیشه ای
https://telegram.me/divareshishei