- دختره...
صدای ناباورش را میشنوم که میگوید:
چی؟
اشکهایم را پاک میکنم و دوباره میگویم:
بچهم دختره..
خندهای میکند و میگوید:
پس باید یه سری موارد و بهش گوشزد کنم که به راحتی مخشو نزنن..
لبخندی روی لبهایم مینشیند.
- مامان نسرین خوبه؟
روی تاب کنار استخر مینشینم و میگویم:
نه، یعنی میخواد بگه خوبه ولی نیست..
آهی میکشد و میگوید:
من شرمندهم... ممکنه یه روزی منو ببخشی؟ یا بهتره بگم... ممکنه یه روزی منو ببخشین؟
امیرحسام را میبینم، کنار درختی ایستاده و نگاهم میکند. چشم از من برنمیدارد و دلم پر از عشق میشود از توجهاش...
جوابی ندارم که به او بدهم، اگر هم بخشیده باشمش باید به فکر جبران باشد.
سکوتم را میشنود و میگوید:
ممنون که به حرفام گوش دادی، فکر نمیکردم حتی دلت بخواد صدام رو بشنوی.. بابت اشکایی که برام ریختی متاسفم، تاوان دل شکستت رو یه جورایی دادم... ولی اگه بازم باید بدم، حرفی نیست... مواظب خودت و برادر زادهام باش..
#زهرا_ن
@dotilemeshki🖤