من تورو میشناسم.. من یکبار با تو توی رویاهام روی چمنهای سبز، زیر ماهی که نورش همه جارو روشن کرده بود نزدیک کاخی که توی جنگل محاصره شده بود قدم زدم. من تو رو میشناسم، میدونم اسمت چیه، میدونم از کجا اومدی، میدونم چطوری به رنگ سبز عشق میورزی، میدونم وقتی از چیزی ناراضی با هیچکس صحبت نمیکنی و تصمیم میگیری ناراحتیت / عصبانیتت رو با قدم زدن توی جنگل، با موزیک گوش دادن، با تماشا کردن ویدیوهای موردعلاقت، فروکش کنی. من میدونم تو علاقه ی وصفناپذیری به شعر و نقاشی، به موزه و موسیقی، به کتاب و پاییز داری. من تو رو میشناسم. با تو یک بار در رویاهام قدم زدم.