‹من رو میبینی؟درونم رو چی؟
چالهی عمیق تاریکی که داخلش صدام بزنی اکو میشه رو میگم.
از اینکه این اتفاق افتاد
ازم نترس، از منی که داخل اون غرق شده و صدها بار کمک خواسته؛
لطفا نترس.
اما هیچوقت صدای نفسهاش بعداز آخرین باری که با صدای آهنگینش
لالایی خوند رو دیگه نشنیدم.
ولی من هنوز داخل اون چالهی عمیق، با بند
طناب پوسیدهی بین انگشتام صداش میزنم.
گمشده حتما؛ شایدم خوابش برده، آخه خیلی گریه کرده میخوام پیداش کنم ببرمش،از تنهایی میترسید ولی توش
گمشده من حتما پیداش میکنم.›