دستانش را تکان داد و محکم به صفحه ی شیشه ای تلوزیون کوباند. او داخل یک فیلم گیر کرده است..در بین تمام سکوت های به جا مانده از سکانس های قدیمی..فریاد می زند؛ اما هیچ صدایی شنیده نمیشود. نویسنده به طرز بی رحمانه ای، فراموش کرده است دیالوگی برای او بنویسد و تنها قسمتی که تکرار میشود، همان ستارگانی بودند که خسته از پلک زدن های بیشمار، اکنون فقط او را تماشا می کنند.
به سمت راهی بی پایان قدم میگذارد. در فضا های توخالی که هیچ چیز به جز جلوه ای ویژه در خود ندارند..او راه میرود اما هرگز پایانی ندارد.
- برای سناریوی بی پایانت
@DrowninInVertigo-
به سمت راهی بی پایان قدم میگذارد. در فضا های توخالی که هیچ چیز به جز جلوه ای ویژه در خود ندارند..او راه میرود اما هرگز پایانی ندارد.
- برای سناریوی بی پایانت
@DrowninInVertigo-