#پارت_۹ ו×💨✨
یکم جلوتر وایساد و گفت پیاده شو
یه جای خیلی خلوت بود..
دستام عرق سرد کرده بودن و قلبم تند میزد..
به دیوار تکیه دادم و گفت خب؟..
گفت: تابان من یه چند ماهیه.. نه، یه چند سالیه که سعی کردم فقط بخاطر تو خودمو تغییر بدم تا برات اهمیتی داشته باشم..
گفتم: الان که نداری باید چیکار کنم؟
باراد گفت: تو هنوز متوجه عشقی که من بهت دارم نشدی!!
با این حرفش واقعا جا خوردم و سعی کردم خودمو بزنم به بیخیالی اما نمیشد..
گفتم: زده به سرت؟
باراد گفت: نه، زده به قلبم!
دستشو گزاشت رو دیوار و بهم نزدیک تر شد و گفت: تو میدونی من فقط به خاطر تو اومدم دانشگاه تهران؟
میدونی چند ساله فقط بخاطر تو دارم زندگی میکنم؟
گفتم: نه نمیدونم
باراد گفت: تابان من دوست دارم
نمیدونستم چی بگم دستمو گزاشتم رو صورتم و گفتم: اگه میشه برگردیم خونه..
باراد گفت: نمیخوای چیزی بگی؟
گفتم: نه آقای صالحی لطفا بگردیم خونه
دستمو گرفت و گفت: میشه اینطوری حرف نزنی؟
دستمو از داخل دستاش دراوردم و گفتم: چه طوری؟
باراد گفت: ینی تو هیچ حسی به من نداری؟
گفتم: توقع داری چی بگم تو این شرایط؟ خب شوکه شدم! جواب این سوالتو چند روز دیگه میدم نه الان..
دستشو از رو دیوار برداشت و به سمت ماشین رفتیم و حرکت کردیم سمت خونه
زدم زیر خنده
باراد گفت: چرا میخندی؟
گفتم: تا الان تورو انقدر احساساتی ندیدم
باراد گفت: خب عاشقم، چه میشه کرد؟
بدون اینکه چیزی بگم خیره شدم به بیرون و داشتم به کسی فکر میکردم که کنارم نشسته بود !
وقتی رسیدیم آسمانو دیدم که داشت با ماهور داخل پارکینگ دعوا میکرد
پیاده شدم و گفتم: چخبره؟
آسمان گفت: بیشعور ماشینشو نمیبره اونورتر من پارک کنم
باراد گفت: ماهور ببخشیدا ولی باید بهش بگم
ماهور گفت: باراد بگی میکشمت
باراد خندید گفت: آسمان، ماهور دوست داره
منم گفتم: عهه آسمانم ماهورو دوست داره
ماهور و آسمان با اعصبانیت داشتن همدیگه رو نگاه میکردن که ماهور خندش گرفت
آسمان با اعصبانیت گفت: کوفت
و سوار آسانسور شد و منم دنبالش رفتم..
آسمان خندید و گفت: اونم دوسم داره
گفتم: یه روز تازه همدیگه رو دیدینا..
وارد خونه شدیم و لباسامونو عوض کردبم و مشغول آشپزی بودم..
آسمان گفت: کثافت به من میگه رقاص کی بودی تو؟
خندیدم و گفت: چرا؟
آسمان گفت: داشتم تو ماشین با آهنگ که صداش بلند بود واسه خودم میرقصیدم اینم بود
زدم زیر خنده و گفتم: عااخی الان باهم دوستین؟
آسمان گفت: نه بابا اول بیاد بهم بگه بعد، راستی باراد باهات چیکار داشت؟
❤️ @EshQ_Penhoni
💛💛 @EshQ_Penhoni
💚💚💚 @EshQ_Penhoni
💙💙 @EshQ_Penhoni
💜 @EshQ_Penhoni
یکم جلوتر وایساد و گفت پیاده شو
یه جای خیلی خلوت بود..
دستام عرق سرد کرده بودن و قلبم تند میزد..
به دیوار تکیه دادم و گفت خب؟..
گفت: تابان من یه چند ماهیه.. نه، یه چند سالیه که سعی کردم فقط بخاطر تو خودمو تغییر بدم تا برات اهمیتی داشته باشم..
گفتم: الان که نداری باید چیکار کنم؟
باراد گفت: تو هنوز متوجه عشقی که من بهت دارم نشدی!!
با این حرفش واقعا جا خوردم و سعی کردم خودمو بزنم به بیخیالی اما نمیشد..
گفتم: زده به سرت؟
باراد گفت: نه، زده به قلبم!
دستشو گزاشت رو دیوار و بهم نزدیک تر شد و گفت: تو میدونی من فقط به خاطر تو اومدم دانشگاه تهران؟
میدونی چند ساله فقط بخاطر تو دارم زندگی میکنم؟
گفتم: نه نمیدونم
باراد گفت: تابان من دوست دارم
نمیدونستم چی بگم دستمو گزاشتم رو صورتم و گفتم: اگه میشه برگردیم خونه..
باراد گفت: نمیخوای چیزی بگی؟
گفتم: نه آقای صالحی لطفا بگردیم خونه
دستمو گرفت و گفت: میشه اینطوری حرف نزنی؟
دستمو از داخل دستاش دراوردم و گفتم: چه طوری؟
باراد گفت: ینی تو هیچ حسی به من نداری؟
گفتم: توقع داری چی بگم تو این شرایط؟ خب شوکه شدم! جواب این سوالتو چند روز دیگه میدم نه الان..
دستشو از رو دیوار برداشت و به سمت ماشین رفتیم و حرکت کردیم سمت خونه
زدم زیر خنده
باراد گفت: چرا میخندی؟
گفتم: تا الان تورو انقدر احساساتی ندیدم
باراد گفت: خب عاشقم، چه میشه کرد؟
بدون اینکه چیزی بگم خیره شدم به بیرون و داشتم به کسی فکر میکردم که کنارم نشسته بود !
وقتی رسیدیم آسمانو دیدم که داشت با ماهور داخل پارکینگ دعوا میکرد
پیاده شدم و گفتم: چخبره؟
آسمان گفت: بیشعور ماشینشو نمیبره اونورتر من پارک کنم
باراد گفت: ماهور ببخشیدا ولی باید بهش بگم
ماهور گفت: باراد بگی میکشمت
باراد خندید گفت: آسمان، ماهور دوست داره
منم گفتم: عهه آسمانم ماهورو دوست داره
ماهور و آسمان با اعصبانیت داشتن همدیگه رو نگاه میکردن که ماهور خندش گرفت
آسمان با اعصبانیت گفت: کوفت
و سوار آسانسور شد و منم دنبالش رفتم..
آسمان خندید و گفت: اونم دوسم داره
گفتم: یه روز تازه همدیگه رو دیدینا..
وارد خونه شدیم و لباسامونو عوض کردبم و مشغول آشپزی بودم..
آسمان گفت: کثافت به من میگه رقاص کی بودی تو؟
خندیدم و گفت: چرا؟
آسمان گفت: داشتم تو ماشین با آهنگ که صداش بلند بود واسه خودم میرقصیدم اینم بود
زدم زیر خنده و گفتم: عااخی الان باهم دوستین؟
آسمان گفت: نه بابا اول بیاد بهم بگه بعد، راستی باراد باهات چیکار داشت؟
❤️ @EshQ_Penhoni
💛💛 @EshQ_Penhoni
💚💚💚 @EshQ_Penhoni
💙💙 @EshQ_Penhoni
💜 @EshQ_Penhoni