- شب هرچی به صبح نزدیک تر میشه، بیشتر فکر میکنم. به اینکه آدما از این رو به اون رو میشن، بزرگ میشن، آدم میشن. ولی انگار یه سریا هم عجیب میشن. اونقدر عجیب که با خودم میگم این کیه؟ انگار نه انگار یه روزی یه بخشی از داستانِ من بوده. عجیب بودنه انقدر پررنگ میشه که غریب میشه. غریب میشه و بعدش انگار غریبه ها برات آشنا ترن. آشناتر از اون چپترِ مورد علاقه از داستانت...