حکایت ازگلستان
شیادي گیسوان بافت ، یعنی علویست و با قافله ی حجاز به شهر در آمد که از حج همی آیم و قصیده ای پیش مَلِک برد
که من گفته ام . نعمت بسیارش فرمود و اکرام کرد تا یکی از نُدَمای پادشاه که در آن سال از سفر دریا آمده بود گفت : من او را عید اَضحی در بصره دیدم ، معلوم شد که حاجی نیست. دیگری گفتا : که پدرش نصرانی بود در مَلْطیه ، پس او شریف چگونه صورت بندد ، و شعرش را به دیوان انوری در یافتند. ملک فرمود تا بزنندش و نفی کنند تا چندین دروغ درهم چرا گفت . گفت : ای خداوند روی زمین یک سخنت دیگر در خدمت بگویم، اگر راست نباشد بهر عقوبت که فرمایی سزاوارم . گفت : بگو تا آن چیست ،گفت :
غریبى گَرَت ماست پیش آورد
دو پیمانه آبست و یک چَمچه دوغ
اگر راست میخواهى از من شنو
جهان دیده ، بسیار گوید دروغ
ملک را خنده گرفت و گفت : از این راست تر سخن در عمرِ او بوده باشد نگفته است . فرمود تا آنچه مامولِ اوست مهیّا
دارند و بخوشی برود.
حسبی ربی:
🕋🕋فقط بگو الله🕋🕋
@faghadkhada
حکایت گلستان شیخ سعدی رحمه الله علیه
شیادي گیسوان بافت ، یعنی علویست و با قافله ی حجاز به شهر در آمد که از حج همی آیم و قصیده ای پیش مَلِک برد
که من گفته ام . نعمت بسیارش فرمود و اکرام کرد تا یکی از نُدَمای پادشاه که در آن سال از سفر دریا آمده بود گفت : من او را عید اَضحی در بصره دیدم ، معلوم شد که حاجی نیست. دیگری گفتا : که پدرش نصرانی بود در مَلْطیه ، پس او شریف چگونه صورت بندد ، و شعرش را به دیوان انوری در یافتند. ملک فرمود تا بزنندش و نفی کنند تا چندین دروغ درهم چرا گفت . گفت : ای خداوند روی زمین یک سخنت دیگر در خدمت بگویم، اگر راست نباشد بهر عقوبت که فرمایی سزاوارم . گفت : بگو تا آن چیست ،گفت :
غریبى گَرَت ماست پیش آورد
دو پیمانه آبست و یک چَمچه دوغ
اگر راست میخواهى از من شنو
جهان دیده ، بسیار گوید دروغ
ملک را خنده گرفت و گفت : از این راست تر سخن در عمرِ او بوده باشد نگفته است . فرمود تا آنچه مامولِ اوست مهیّا
دارند و بخوشی برود.
حسبی ربی:
🕋🕋فقط بگو الله🕋🕋
@faghadkhada
حکایت گلستان شیخ سعدی رحمه الله علیه