بـنـگـتـنـ فـیـکـشـنـ


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


دنیای فیک و دوراهی🙂
اسمات نداریم🚫
هیچکدوم از فیک ها واقعیت ندارد!
لینک گپ:
https://t.me/+b1TQWrUFQ2Y5MTQ8

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


ابزارک ? dan repost
Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
⁃نام فیکشن : عمارت رز / Rose's Hall🥀
⁃ژانر : رمنس، مافیا، جنایی، معمایی، اسمات🔞
⁃کرکترها : #اکسو/ #ردولوت/ #بلک‌پینک
⁃نویسنده : Oyun/ اویون

🥀 :‌ تو اونجا نبودی... اوه سهون دربرابر اون دختر شبیه به یه زندانه، و چیزی بجز احساسات بی نهایتش توی اون زندان نیست، احساسات میتونن نقطه ی ضعف یا قوتت باشن؛ اما برای اوه سهون چیزی جز ضعف نیستن. روزی که راهی به بیرون از اون زندان پیدا کنن همه چیز رو ویران میکنن. احساسی که اوه سهون به اون دختر داره عشق نیست؛ چیزی فراتر از عشقه، حسی که بهش داره، جنونه...
و جنون از هر عشقی خطرناک تره!

ꜜ ꜜ ꜜ ꜜ ꜜ ꜜ ꜜ


𝖢𝗂𝖾𝗅𝗈 𝗀𝗂𝖿𝗌 dan repost
‌ ‌ ‌ ‌ 🍯🐝 ‌ ‌ ‌𝖢𝗁𝖺𝗅𝗅𝖾𝗇𝗀𝖾‌𓂃‹𝟹 ִֶָ

سلام
این پیام رو فوروارد کنید دیلیاتون
تا پست مورد علاقم از چنلتون رو فوروارد کنم اینجا
🥞 @CieloGif

-چنلتون پرسونال نباشه🫶🏻-
,, تا ساعت 9


آیا تفاوتی بین این دو تا عکس هست؟
#jk
@fictionbtss


پارت جدید نمیخواید؟🙃
لایک کنید فردا پارت جدیدشو بزارم🥹🥲




امروز تک پارتی و اپ میکنم لاولی های من امیدوارم خوشتون بیاد


اینم آپ شد لاولی هام ❤️💜


#SARNEVESHT

Part,12

لج میکنی و میگی
+من نمیخوام نامزد کنیم
-باشه پس من اصرار نمیکنم
از اینکه انقدر زود عقب کشیده تعجب میکنی اما چیزی نمیگی
وقتی می رسید دم خونتون یونگی بدون هیچ حرفی میایسته و منتظر میمونه پیاده شی.
بدون اینکه حرف خاصی بزنی خداحافظی میکنی و میری خونه.
پدر و مادرت در حال تلویزیون دیدنن و اصلا متوجه ی اومدنت نشدن،تو هم بدون اینکه چیزی بگی میری اتاقت و لباستو عوض میکنی که یهو سویون میاد داخل اتاق و میگه:میشه بپرسم چرا انقدر زود نظرت تغییر میکنه؟
متعجب میگی
+منظورت چیه؟
:همین دیروز گفتی نمیخوای ازدواج کنی ولی خانوادش زنگ زدن و تاریخ نامزدی رو مشخص کردن.
شوکه و با چشم های درشت شده سویونو نگاه میکنی،سریع گوشیت رو برمیداری و زنگ میزنی به یونگی.
وقتی جواب میده قبل از اینکه چیزی بگی با صدای شادی میگه
-شنیدی خبر رو؟خوشحال شدی؟
با صدای بلند میگی
+مگه قرار نشد تو ماشین تمومش کنیم؟
-من گفتم اصرار نمیکنم نامزدم بشی نگفتم بیخیالش میشم.
یکم مکث میکنه و ادامه میده
-فردا آماده شو میام دنبالت با هم برزم لباس انتخاب کنیم و بدون اینکه اجازه بده حرف بزنی گوشی رو قطع میکنه.
سویون که این وضع رو می بینه با عصبانیت میگه:اگه می خوای باهاش ازدواج کنی فقط این کار لعنتی رو بکن و اگه نمیخوای انقدر همه رو اسیر خودت نکن!بعدم در اتاقتو محکم میکوبه و میره بیرون.
تو انقدر شوکه ای که بعد از چند لحظه به خودت میای و یه جیغ میکشی با جیغی که میکشی مامانت نگران وارد اتاقت میشه و میپرسه چی شده؟
بهش میگی+من قبول نکردم نامزد کنیم،یونگی سرخود اینکارو کرده
مامانت این حرفتو میشنوه میگه:یه فرصت به خودت و یونگی بده و از روی احساسات زود تصمیم نگیر.
وقتی می بینی مامانت هم طرفت نیست مخالفتی نمیکنی و منتظر میمونی ببینی چی در انتظارته.

فردا با مامانت و سویون و یونگی میرید مزون مامان یونگی، یونگی میشینه کنارت اما توجه ای بهش نمیکنی.
کاتالوگو برمیداری و همینطور که ورق میزنی یه لباس آبی چشمت رو میگیره،یونگی سرش رو میاره نزدیک و به کاتالوگ نگاه میکنه و میگه
-اون لباس سفیده قشنگ تره
+ولی من آبی رو دوست دارم
-سفیدِ قشنگ تره
حرصی میشی و میگی
+اگه قشنگ تره پس چرا خودت نمیپوشیش؟
و یه لحظه با تصور اینکه یونگی اون لباسو بپوشه خندت میگیره اما جلوی خودتو میگیری تا بروز ندی.
لباس آبی رو انتخاب میکنی و وقتی پرو میکنی مسعول اونجا بهت میگه بری تا یونگی هم ببینه، میگی نمیخوای بری و لباسو در میاری و در کمال خونسردی از اتاق پرو خارج میشی.
یونگی که لجبازیتو میبینه نیشخندی میزنه و چیزی نمیگه؛
از مزون خارج میشید که یونگی جلوی مامانت و سویون پیشنهاد میده برید سینما.
قبول نمیکنی و ردش میکنی مامانت که این وضعیت رو می بینه خنده عصبی میکنه و میگه:برای سینما برای روحیت خوبه
+با این برم سینما همون یه ذره روحیه ای که دارم از بین میره
سویون گلوش رو صاف میکنه تا بیشتر از این گند نزدی و مامانت هم بازوت رو میگیره و هولت میده سمت یونگی و میگه:یکم تفریح بد نیست وبدون اینکه اجازه بدن تو چیزی بگی سریع خداحافظی میکنن و تنهاتون میزارن؛
به یونگی که یه لبخند اعصاب خورد کن رو لبشه نگاه میکنی،اونم وقتی نگاهت میکنه میگه
- انقدر این قیافه رو به خودت نگیر میدونم از من خوشت میاد.


#SARNEVESHT


دیگه برمی‌دارم لاولی های من عاشقتونم
اگه حالتون بده بدونید همه چی مثل ی چرخ و فلک می مونه ، ی روزی بدیم ی روزی خوب
هیچ وقت نا امید نشید❤️💜

مامی لاوتون داره


به به سلااااام روز تون بخیرررر


گایز من تلگرامم دیر به دیر میاد شاید خودم نتونم فعالیت کنم و فیکارو اپ کنم🥲
خواستم بگم شاید این چند روز شاید فیکا اپ نشه🙃


سلام روزتون بخیر🥰💜


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
زمان برگشت پسرا از سربازی😭🥲
#BTS
#video


پوستر همکاری جیمین و تیانگ اومد.
۲۳ دی ماه، جمعه ساعت ۸:۳۰ منتشر میشه.
#jimin


این عکسه جونگکوکه ولی گوشی رو برعکس کنی تهیونگه😁
#jk
#v


پارت جدیدو نوشتم😌
پس لایک کنید امروز پارت جدید بزارم🥹🙃


های آرمی🥰
صبحتون بخیر💜


شرط آپ پارت بعد:۱۳ تا لایک🙃


#LOVE

Part,6

ازش میپرسی چرا مجبوره؟
که میگه:-لازم نیست بهت توضیح بدم وسایلت رو جمع کن و از اتاق خارج میشه.
میری سمت کمدی که چند روزه مال تو شده و لباسایی که یه بارم نپوشیدی رو میریزی تو چمدون،چند دقیقه بعد نامجون میاد و تورو همراه خودش میبره.
سوار یه ماشین میشی و کوک هم اونجا نشسته، ماشین حرکت میکنه و حدود نیم ساعتی توی راهید تا میرسید به جت شخصی کوک.
وقتی می خواید سوار بشید اون نگهبانی که بهت پیشنهاد فرار داده یواشکی بهت میگه:
*هیچی رو امضا نکن!
سوار میشین و میشینی روی صندلی،به بهونه ی دستشویی از کنار کوک بلند میشی که چند دقیقه بعد نگهبانه میاد دنبالت.
ازش میپرسی:+چرا نباید چیزی رو امضا کنم؟
*تقریبا میدونم چرا جئون تو رو نگه داشته،پس فقط به حرفم گوش کن!
چیز دیگه ای نمیگی و سریع برمیگردی سرجات که حس می کنی حال کوک خوب نیست.
میری سمتش و میگی:
+خوبی؟
چیزی بهت نمیگه اما متوجه نمیشی مال بخیه هاست، بهش میگی میخوای بخیه هاش رو چک کنی اما اون قبول نمیکنه که خودت دستت رو میبری سمت لباسش،دستت رو پس میزنه که میگی:
+مجبورم مثل خودت لجباز باشم.
پوزخند میزنه و میگه:
-بهتره بیخیال حس وظیفه شناسیت بشی.
دیگه چیزی بهش نمیگی و ترجیح میدی بخوابی،وقتی به مقصد می رسید بلند میشی و میبینی کوک خوابه، دستت رو میبری سمتش تا بیدارش کنی اما یهو دستت رو میپیچونه و اسلحه رو به طرفت میگیره؛
در حالی که از درد دستت مینالی میگی:
+چرا خودت رو زدی به خواب؟
دستت رو ول میکنه و اسلحه رو برمیگردونه به جیبش و میگه:
-می خواستم ببینم چقدر جرات داری.
با حرص همراهش از جت خارج میشی که احساس می کنی سرش گیج میره که یهو یه نفر دستش رو میندازه دور کمرت، سرت رو میاری بالا و میبینی همون نگهبانه!
کوک که حس میکنه متوقف شدی برمیگرده عقب و عصبانیت میگه:-چته؟
از نگهبان فاصله میگیری و به طرف کوک میری و میگی:
+هیچی.
سوار یه ماشین میشید و به هتل میرید،اونجا مجبوری با کوک تو یه اتاق باشی؛

میرید توی اتاق که کوک بدون اینکه به تو اهمیت بده لباسش رو در میاره،زل میزنی بهش که مچت رو میگیره و پوزخند میزنه میری سمتش و میگی:
+جای زخمت عفونت کرده باید ضد عفونی بشه.
چیزی نمیگه و میره سمت تخت که حس می کنی موافقه برای همین وسایلت رو باز میکنی و جعبه های کمک های اولیه رو برمیداری و میری سمتش.
بخیش رو ضد عفونی میکنی و میگی:+باید قرص بخوری.
چیزی نمیگه و بعد از اینکه لباسش رو عوض میکنه از اتاق میره بیرون.
وقتی برمیگرده ازش میپرسی:+قرص خوردی یا نه؟
-نه و میره سمت حموم.
از اتاق میری بیرون که به یکی بگی قرص بخره که با همون نگهبانه رو به رو میشی میگی:+اسمت چیه؟
*جین.
ازش میخوای قرص رو برات بخره.
می خوای بیشتر سوال بپرسی که میگه:*بعدا با هم صحبت می کنیم.
برمیگردی توی اتاق که کوک داد میزنه حولش رو بهش بدی.
کرم درونت فعال میشه و وقتی میخوای حوله رو بدی پرتش میکنی زمین و حوله خیس میشه.
کوک چند لحظه ساکت میشه بعد داد میزنه:-چیکار کردی؟
خوشحال از اینکه حالشو گرفتی میخوای مظلوم بازی در بیاری که یهو کوک دستت رو میکشه توی حموم و میارتت زیر دوش(خدا بخیر کنه😂)

چشمات رو میبندی تا با چیز ناجوری رو به رو نشی و داد میزنی:+مرض داری مگه.
با خونسردی میگه:-حالا که حولم رو خیس کردی پس خودت باید خشکم کنی و
دست میبره سمت لباست(استغفرالله😂)
سعی می کنی جاوش رو بگیری اما توجهی نمیکنه و لباست رو(خداروشکر زیرش نیم تنه پوشیدی😌)
از سرت میکشه بیرون و میبنده دور خودش.
هاج و واج موندی زیر دوش تصمیم میگیری بری بیرون ولی حوله نداری و خیس هم شدی، مجبور میشی باهمون سر و وضع بری بیرون.

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

64

obunachilar
Kanal statistikasi