من احتیاج به این چشمها داشـتم،
و فقط یـکنگـاهاو کـافی بـود کـه همـۀ مـشکلات فلـسفی و معماهـای الهـی را برایم حل بکند. به یکنگاهاو دیگر رمز و اسراری برایم وجود نداشت. از ایـن بـه بعـد بـه مقـدار مـشروب و تریـاک خـودم افـزودم.
امـا افـسوس!
بهجـای اینکـه ایـن داروهـای ناامیـدی فکـر مـرا فلـج و کرخـت بکنـد، بـهجـای اینکه فرامـوش بکـنم، روزبـروز ، سـاعت بـه سـاعت ، دقیقـه بـه دقیقـه ، فکـر او، انـدام او ، صـورت او خیلـی سـختتـر از پـیش جلـوم مجـسم مـیشـد. چگونـه میتوانستم فراموش بکنم؟ چشمهایم که باز بود و یا روی هم میگذاشتم، در خواب و در بیداری، اوجلو من بود. از میانِ روزنۀپـستوی اطـاقم، مثـل شـبی که فکر و منطق مردم را فرا گرفته، از میان سوراخ چهارگوشه کـه بـهبیـرون بـاز میشد دائم جلو چشمم بود. آسایش بهمن حرام شدهبود. چطور میتوانـستم آسـایش داشـته باشـم؟!
✏️#صادقهدایت
📚#بوفکور
و فقط یـکنگـاهاو کـافی بـود کـه همـۀ مـشکلات فلـسفی و معماهـای الهـی را برایم حل بکند. به یکنگاهاو دیگر رمز و اسراری برایم وجود نداشت. از ایـن بـه بعـد بـه مقـدار مـشروب و تریـاک خـودم افـزودم.
امـا افـسوس!
بهجـای اینکـه ایـن داروهـای ناامیـدی فکـر مـرا فلـج و کرخـت بکنـد، بـهجـای اینکه فرامـوش بکـنم، روزبـروز ، سـاعت بـه سـاعت ، دقیقـه بـه دقیقـه ، فکـر او، انـدام او ، صـورت او خیلـی سـختتـر از پـیش جلـوم مجـسم مـیشـد. چگونـه میتوانستم فراموش بکنم؟ چشمهایم که باز بود و یا روی هم میگذاشتم، در خواب و در بیداری، اوجلو من بود. از میانِ روزنۀپـستوی اطـاقم، مثـل شـبی که فکر و منطق مردم را فرا گرفته، از میان سوراخ چهارگوشه کـه بـهبیـرون بـاز میشد دائم جلو چشمم بود. آسایش بهمن حرام شدهبود. چطور میتوانـستم آسـایش داشـته باشـم؟!
✏️#صادقهدایت
📚#بوفکور