[•°زِندِگــــي پُر دَردِسَــــر•°]
#PART?
[•°زیـنـــب•°]
_بچه ها یه سوالی خیلی ذهنمو درگیر کرده
فاطیما:بنال قشنگم!
_مثلن بشار،که اینقده مظلومه...
فاطی پرید وسط حرفم
فاطیما:بشار؟مظلوم؟
_نیست؟
فاطیما:چرا،چرا،صد در صد مظلومه!
_مثلن شب اول عروسی،چه جوری...
ایندفعه آیناز پرید وسط حرفم
آیناز:جــــــر!سوالات منو کشـــــته!
بعدم زد زیر خنده!
فاطیما:منظورت چه جوری میکنه؟
_آره،اگه بذارید بگم!
فاطیما:میخوای عبدی رَ بگم خوابشو ببینه؟
_آره دستت درد نکنه!زحمت نمیشه واست؟
فاطیما:نه اصلا!
سه تایی زدیم زیر خنـــــده!آیناز وسط خنده هاش میگفت
آیناز:فقط،به بشار،بگو،ملافه سفید،کم آورد،ببرم براش!
فاطیما:ایشالله که عبدی تو خوابش ملافه کافی داشته باشه براشون!
_ایشالله ایشالله!
آیناز:جـــــر!یه چی یادم اومد!
زینب:چی؟
آیناز:طفلی گردنش چقده کبود شه!
زدیم زیر خنده
فاطیما:یهو دیدی رژلبهای دختره به طور خیلی اتفاقی رو لبای بشار چسبیده!
داشتیم میخندیدیم که با دیدن فردی که تو چارچوب در دست به سینه ایستاده بود و به ما خیره شده بود خفه شدیم
_از کی اینجایی؟
اون:شب اول عروسی...
[•°به قلم:فوتبالانس•°]
https://t.me/joinchat/AAAAAFcV27t0XNecrowHGw