تنهائیای که عشق در آن سهمی نداشت. از حرکت باز ایستاد. عطر برگها و آب، مشامش را پُر کرده بود. احساس کرد بغض گلویش را گرفته و اشک در چشمانش حلقه زده است. اگر چه اشک بخاطر دوست یا آغوشی باز سرازیر میشود، اما این اشک در را رو به دنیای بیمهری باز کرده بود،و او در آن غرق شده بود.
مرگ خوش
آلبر کامو
@franz_kafka
مرگ خوش
آلبر کامو
@franz_kafka