در نتیجه من دیگر باور او و اظهارنظرش درباره انتقال را به چالش نکشیدم.
زمانی که من با خانم ال درباره شباهتهای میان احساسی که به فروشنده دارد و احساسی که نسبت به من دارد صحبت کردم، حتی خودم هم نظراتم را کلیشهای و فرموله شده احساس میکردم. به نظر میرسد که خانم ال حق داشت با این موضوع مخالفت کند- این اظهار نظر بدون در نظر گرفتن شخص او بیان شده بود- و مخصوص او و مربوط به آنچه بین ما دو نفر هوشیارانه و ناهوشیارانه در حال اتفاق افتادن است، نبود. با کمک خانم ال، من آنچه در حال بیانش بودم را متوقف کردم.
سپس من به ذهنم اجازه دادم رها شود تا به هر احساس و فکری (reverie) که در حین جلسات با خانم ال برایم روی میدهد، توجه کنم. اما در خلال ماههای بعد از تفسیر انتقال بدون فکرم، من آگاه شدم که روش جدیدم نیز “تکنیک تحلیلی” از پیش ساخته شده دیگری است. من نمیتوانستم افکارم را به سمت رهایی و زنده بودن سوق دهم. من به کندی متوجه شدم که واقعیترین چیزی که بین من و خانم ال در حال روی دادن است، تجربه استریلی از طرف هر دو ما است.
ماهها بعد از زیستن با این نوع از استریل بودن در تحلیل، من به خانم ال گفتم: تو با اصالت پیش من آمدی چون احساس میکردی به خاطر طرد شدن از سمت مردی تحقیر شدهای و آن وضعیت را با دنبال کردن او بدتر کردی. این ممکن است تو را متعجب کند اما من متوجه شدهام هرآنچه در تو باعث میشود که این مردان را دنبال کنی سالمترین بخش توست.
خانم ال: من را مسخره میکنی؟
تحلیلگر: نه، من هرگز جدیتر از الان نبودم. همانطور که درموردش صحبت کرده ایم، زمانی که تو بچه بودی، رها شده ای تا خودت، خودت را بالا بکشی -پدرت تو را ترک کرد و مادرت از تو دوری میکرد-. اما دنیای تو برای باور پیدا کردن به افراد، هیچ جایگزین مناسبی ارائه نداد تا تو بتوانی یک کودکی واقعی با والدین و دوستان واقعی را تجربه کنی. فکر نمیکنم زیادهروی باشد اگر بگویم تو زمانی که کودک خردسالی بودی به دلیل مورد محبت قرار نگرفتن و تمایل به دیده شدن به خاطر آنچه هستی، مردی. وقتی تو صحنه تماشای فروشنده را از آن طرف خیابان توصیف میکردی، من احساس کردم که تو شبیه یک کاراگاه خصوصی هستی که تا وقتی فرد گمشده را پیدا نکنی، تسیلم نمیشوی.
خانم ال: من الان برای مدتی احساس کردم که تو من را رها کرده ای، و برای این به دیدن من ادامه میدهی که نمیدانی چطور از دستم خلاص شوی.
من واقعا از این صداقت متاثر شدم و یادم نمی آمد که خانم ال هیچ وقت با چنین صداقتی صحبت کرده باشد. گفتم: “به همین خاطر به تو گفتم که فکر میکنم که دنبال کردن دیگران سالمترین بخش وجود توست. این بخشی است که تو آن رها نکردی، بخشی که در برابر تسلیم شدن مقاومت کرده قبل از اینکه تو یک رابطه عاشقانه واقعی برقرار کنی، عشقی که متقابل، قدرتمند و خالصانه است.
خانم ال: این قسمتی از من است که از همه بیشتر خجالت زدهام میکند. من وقتی در ماشینم نشسته بودم و او را تماشا میکردم احساس حقارت میکردم ولی نمیدانستم چه کار دیگری میتوانم انجام دهم.
تحلیلگر: من فکر میکنم دنبال کردن، تو را زنده نگه میدارد و روشی است که تو را به آخرین ریسمان واصل بین تو و زندگی متصل میکند. چاره دیگر این است که اجازه دهی بمیری چه به معنای کلامی آن و چه به صورت زندگی زامبیوار.
خانم ال: من در زمان کودکی از زامبیها وحشت داشتم. من از عقرب و عنکبوت یا خون آشام و قاتل سریالی نمیترسیدم اما از زامبی مثل گه میترسیدم.
این اولین باری بود که خانم ال از الفاظ زشت استفاده می کرد و اهمیت این کار او بر هیچ کدام از ما پوشیده نبود. به نظر من این بازتابی از رهایی خالصانه آزادی بیمار برای فکر کردن و صحبت کردن بود. دقیقا در عمل حرف زدن درباره اینکه چقدر از تبدیل شدن به زندهای مرده میترسد، او توانست از واژه گه در فضای تحلیلی رسما استریله استفاده کند.
تحلیلگر: اگر گه را از درون بدن فردی حذف کنیم، او خواهد مرد. هر انسانی به باکتریهایی نیاز دارد که باعث بوی بد گه میشوند.
صدای خانم ال کمتر از قبل کنترل شده بود وقتی به من گفت: خنده دار است که شما از واژه گه استفاده میکنید. من خوشم آمد. مثل این است که ما بچه مدرسهای هستیم که قوانین را میشکنیم و شما این کار را با هیچکس جز من انجام نمیدهید. خیلی عجیب است اما من دیگر نمیترسم که از تحلیل اخراج شوم.
در ادامه کار با خانم ال، سرزندگی جلسهای که ذکر کردم همراه با کشمکشی با ترس شدید، از طرف خانم ال، که من آن را دستکاری می کردم باقی ماند. او گفت که میترسد من با او “بازی تحلیلی” کرده باشم که در آن او را گول زدهام تا آنچه بین ما میگذرد را جدی بگیرد در حالی که من بدون حرکت از بیرون او را نگاه میکنم. اتهامات او تا حدی برایم آزاردهنده و غیرمعمول بود.
زمانی که من با خانم ال درباره شباهتهای میان احساسی که به فروشنده دارد و احساسی که نسبت به من دارد صحبت کردم، حتی خودم هم نظراتم را کلیشهای و فرموله شده احساس میکردم. به نظر میرسد که خانم ال حق داشت با این موضوع مخالفت کند- این اظهار نظر بدون در نظر گرفتن شخص او بیان شده بود- و مخصوص او و مربوط به آنچه بین ما دو نفر هوشیارانه و ناهوشیارانه در حال اتفاق افتادن است، نبود. با کمک خانم ال، من آنچه در حال بیانش بودم را متوقف کردم.
سپس من به ذهنم اجازه دادم رها شود تا به هر احساس و فکری (reverie) که در حین جلسات با خانم ال برایم روی میدهد، توجه کنم. اما در خلال ماههای بعد از تفسیر انتقال بدون فکرم، من آگاه شدم که روش جدیدم نیز “تکنیک تحلیلی” از پیش ساخته شده دیگری است. من نمیتوانستم افکارم را به سمت رهایی و زنده بودن سوق دهم. من به کندی متوجه شدم که واقعیترین چیزی که بین من و خانم ال در حال روی دادن است، تجربه استریلی از طرف هر دو ما است.
ماهها بعد از زیستن با این نوع از استریل بودن در تحلیل، من به خانم ال گفتم: تو با اصالت پیش من آمدی چون احساس میکردی به خاطر طرد شدن از سمت مردی تحقیر شدهای و آن وضعیت را با دنبال کردن او بدتر کردی. این ممکن است تو را متعجب کند اما من متوجه شدهام هرآنچه در تو باعث میشود که این مردان را دنبال کنی سالمترین بخش توست.
خانم ال: من را مسخره میکنی؟
تحلیلگر: نه، من هرگز جدیتر از الان نبودم. همانطور که درموردش صحبت کرده ایم، زمانی که تو بچه بودی، رها شده ای تا خودت، خودت را بالا بکشی -پدرت تو را ترک کرد و مادرت از تو دوری میکرد-. اما دنیای تو برای باور پیدا کردن به افراد، هیچ جایگزین مناسبی ارائه نداد تا تو بتوانی یک کودکی واقعی با والدین و دوستان واقعی را تجربه کنی. فکر نمیکنم زیادهروی باشد اگر بگویم تو زمانی که کودک خردسالی بودی به دلیل مورد محبت قرار نگرفتن و تمایل به دیده شدن به خاطر آنچه هستی، مردی. وقتی تو صحنه تماشای فروشنده را از آن طرف خیابان توصیف میکردی، من احساس کردم که تو شبیه یک کاراگاه خصوصی هستی که تا وقتی فرد گمشده را پیدا نکنی، تسیلم نمیشوی.
خانم ال: من الان برای مدتی احساس کردم که تو من را رها کرده ای، و برای این به دیدن من ادامه میدهی که نمیدانی چطور از دستم خلاص شوی.
من واقعا از این صداقت متاثر شدم و یادم نمی آمد که خانم ال هیچ وقت با چنین صداقتی صحبت کرده باشد. گفتم: “به همین خاطر به تو گفتم که فکر میکنم که دنبال کردن دیگران سالمترین بخش وجود توست. این بخشی است که تو آن رها نکردی، بخشی که در برابر تسلیم شدن مقاومت کرده قبل از اینکه تو یک رابطه عاشقانه واقعی برقرار کنی، عشقی که متقابل، قدرتمند و خالصانه است.
خانم ال: این قسمتی از من است که از همه بیشتر خجالت زدهام میکند. من وقتی در ماشینم نشسته بودم و او را تماشا میکردم احساس حقارت میکردم ولی نمیدانستم چه کار دیگری میتوانم انجام دهم.
تحلیلگر: من فکر میکنم دنبال کردن، تو را زنده نگه میدارد و روشی است که تو را به آخرین ریسمان واصل بین تو و زندگی متصل میکند. چاره دیگر این است که اجازه دهی بمیری چه به معنای کلامی آن و چه به صورت زندگی زامبیوار.
خانم ال: من در زمان کودکی از زامبیها وحشت داشتم. من از عقرب و عنکبوت یا خون آشام و قاتل سریالی نمیترسیدم اما از زامبی مثل گه میترسیدم.
این اولین باری بود که خانم ال از الفاظ زشت استفاده می کرد و اهمیت این کار او بر هیچ کدام از ما پوشیده نبود. به نظر من این بازتابی از رهایی خالصانه آزادی بیمار برای فکر کردن و صحبت کردن بود. دقیقا در عمل حرف زدن درباره اینکه چقدر از تبدیل شدن به زندهای مرده میترسد، او توانست از واژه گه در فضای تحلیلی رسما استریله استفاده کند.
تحلیلگر: اگر گه را از درون بدن فردی حذف کنیم، او خواهد مرد. هر انسانی به باکتریهایی نیاز دارد که باعث بوی بد گه میشوند.
صدای خانم ال کمتر از قبل کنترل شده بود وقتی به من گفت: خنده دار است که شما از واژه گه استفاده میکنید. من خوشم آمد. مثل این است که ما بچه مدرسهای هستیم که قوانین را میشکنیم و شما این کار را با هیچکس جز من انجام نمیدهید. خیلی عجیب است اما من دیگر نمیترسم که از تحلیل اخراج شوم.
در ادامه کار با خانم ال، سرزندگی جلسهای که ذکر کردم همراه با کشمکشی با ترس شدید، از طرف خانم ال، که من آن را دستکاری می کردم باقی ماند. او گفت که میترسد من با او “بازی تحلیلی” کرده باشم که در آن او را گول زدهام تا آنچه بین ما میگذرد را جدی بگیرد در حالی که من بدون حرکت از بیرون او را نگاه میکنم. اتهامات او تا حدی برایم آزاردهنده و غیرمعمول بود.