دستشو مشت میکنه و وسط آینه میکوبه. آینه هزار تیکه میشه. هر تیکه رو که نگاه میکنی میتونی یه داستان از زندگیشو توش ببینی.خاطره از وقتایی که خندیده،وقتایی که تا سر حد مرگ عصبانی بوده و وقتایی که گریه کرده.همشو میتونی توی اونا ببینی، میخواد سری به خاطراتش بزنه پس به یکی از تیکه ها خیره میشه.
روز خوبیه. برف میباره و همه چیز به نظر آرامش بخش میاد. روی نیمکت نشسته و اطراف رو نگاه میکنه. زنی با موهای مشکی بلند، بینی کشیده و چشم های سبز گربه ای، درحالی که دو لیوان کاغذی دستشه به سمتش میاد.
فریاد میزنه.
- نه. نزدیک نیا.
از آینه خرد شده فاصله میگیره، توی تک تک تیکه ها چشمای سبزشو میبینه.
سرشو میگیره تو دستاش و داد میزنه.
به عقب بر میگرده. تن بی جون دختر، روی زمین افتاده. تمام خرده های آینه رو جمع میکنه و دونه دونه خاطرات رو تو تن دختر محو میکنه.
-دیگه هیچ وقت اون چشمارو ببینم.
پ ن: قطعه های شکسته آینه رو تو تنش فرو کرد و ولش کرد تا بمیره.
@AgogThought
روز خوبیه. برف میباره و همه چیز به نظر آرامش بخش میاد. روی نیمکت نشسته و اطراف رو نگاه میکنه. زنی با موهای مشکی بلند، بینی کشیده و چشم های سبز گربه ای، درحالی که دو لیوان کاغذی دستشه به سمتش میاد.
فریاد میزنه.
- نه. نزدیک نیا.
از آینه خرد شده فاصله میگیره، توی تک تک تیکه ها چشمای سبزشو میبینه.
سرشو میگیره تو دستاش و داد میزنه.
به عقب بر میگرده. تن بی جون دختر، روی زمین افتاده. تمام خرده های آینه رو جمع میکنه و دونه دونه خاطرات رو تو تن دختر محو میکنه.
-دیگه هیچ وقت اون چشمارو ببینم.
پ ن: قطعه های شکسته آینه رو تو تنش فرو کرد و ولش کرد تا بمیره.
@AgogThought