#تحلیل_ابیاتی_از_دفتر_پنجم_مثنوی:
✔️ غیر معشوق ار تماشایی بود
عشق نبود هرزه سودایی بود
در عشق اصل و اساس معشوق است و هرگونه خواسته و اراده ای دیکر در این راه نشانی از تزویر و دغل و دروغ است.کسی که در راه عشق به فکر منافع خود است دروغگو است چنین کسی عاشق نیست بلکه خیالاتی شده است.
در مثنوی برای توضیح همین مطلب حکایات فراوانند آنجا که همه چیز فدای معشوق می شود و جز لذت دیدار او هیچ لذتی وجود ندارد.
عطار نیشابوری ضمن حکایتی زیبا محو شدن در معشوق را چنین آورده است:
عاشقی را به هشتاد ضربه تازیانه محکوم کردند و روز اجرای حکم در میان جمعیت معشوق خود را بدید در برابر هشتاد ضربه شلاق فریادی بر نیاورد و خیره مانده بود بعد از اتمام ضربات سبب سکوتش را از او پرسیدند گفت که معشوق را نگاه می کردم و با تماشای او از درد تن فارع بودم.
حکایت زیبای کشف الاسرار و بیرون آوردن پیکان تیر از پای حضرت علی(ع)در حین نماز و مجذوب شدن در جمال حق و عشق حقیقی از این دست است
نمونه هایی هم از مثنوی وجود دارند که خواندنشان خالی از لطف نیست:
مثل داستان امتحان معشوقی از عاشق خود با این سؤال كه آیا تو خود را بیشتر دوست داری یا مرا؟ و پاسخ عاشق كه : چنان فانی شدهام كه از من جز نامی باقی نیست و همهی وجودم از تو پر است پس خواه خود را بیشتر دوست داشته باشم ، خواه تو را ، در این دو دوستی فرقی نیست چون اینجا دو « من» حضور ندارد، حاصل آنكه من جز تو كسی را دوست ندارم تا نوبت به این سؤال رسد كه چه كسی را بیشتر؟
و یا آنجا كه كسی در خانهی معشوق خویش را میزند و چون معشوق میپرسد كه بر در كیست؟ عاشق میگوید من، معشوق او را نمیپذیرد و چنین پاسخ میدهد كه تو هنوز خام هستی ، باید برگردی تا آتش فراق تو را پخته كند ؛ عاشق نیز برمیگردد و سالی در فراق میسوزد و پخته میشود و دو مرتبه عزم خانه دوست میكند، این بار چون معشوق میپرسد كه بر در كیست؟ جواب میشنود كه: بر در هم تویی ای دلستان ، آنگاه معشوق او را میپذیرد و بدو میگوید :
گفت اكنون چون منی ای من درآ
در این حکایات و مشابهات فراوانی که مجال طرحشان نیست بحث اصلی این است که برای عاشق همه چیز در معشوق خلاصه می شود.
حیفم می آید این بحث را تمام کنم و گریزی به داستان عشق مجنون نزنم:
مجنون از عشق زار و ضعیف شد و طبیبی بالای سرش آوردند و طبیب خواست تا از رگ مجنون خون بکیرد و مجنون ناله و فریاد سر داد و از قبول امر سرپیچی می کرد که ای طبیب پول خود را بگیر و برو و بیش از این اذیتم نکن.
طبیب تعجب کرد که چرا تو از زخم سوزنی می ترسی تو که شب و روز با وحوش همدمی و در صحرا آواره ای.تو که وجودت با عشق عجین است و دردها تحمل کرده ای از زخم تیغی چرا می نالی.
پاسخ مجنون گویای این است که وجودم از معشوق آکنده است و در حقیقت من غیر از او نمی بینم و غیر او نمی خواهم و غیر او نیستم.
گفت مجنون من نمي ترسم ز نيش
صبر من از کوه سنگين هست بيش
منبلم بي زخم ناسايد تنم
عاشقم بر زخمها بر مي تنم
ليک از ليلي وجود من پرست
اين صدف پر از صفات آن درست
ترسم اي فصاد گر فصدم کني
نيش را ناگاه بر ليلي زني
داند آن عقلي که او دل روشنيست
در ميان ليلي و من فرق نيست
و باز در دعای مشهور مجنون در جوار کعبه بیندیشیم تا بدانیم که در نظر عاشق غیر معشوق چیزی وجود ندارد.
از عمر من آنچه مانده بر جای
بستان و به عمر لیلی افزای
واقعا زیباتر از این بیت من سراغ ندارم
ترسم ای فصاد گر فصدم کنی
نیش را ناگاه بر لیلی زنی
استاد سابق خسروی
گروه دبیران ادبیات کشور
https://t.me/joinchat/AAAAAD-djOh0rs4ttCQBcA
✔️ غیر معشوق ار تماشایی بود
عشق نبود هرزه سودایی بود
در عشق اصل و اساس معشوق است و هرگونه خواسته و اراده ای دیکر در این راه نشانی از تزویر و دغل و دروغ است.کسی که در راه عشق به فکر منافع خود است دروغگو است چنین کسی عاشق نیست بلکه خیالاتی شده است.
در مثنوی برای توضیح همین مطلب حکایات فراوانند آنجا که همه چیز فدای معشوق می شود و جز لذت دیدار او هیچ لذتی وجود ندارد.
عطار نیشابوری ضمن حکایتی زیبا محو شدن در معشوق را چنین آورده است:
عاشقی را به هشتاد ضربه تازیانه محکوم کردند و روز اجرای حکم در میان جمعیت معشوق خود را بدید در برابر هشتاد ضربه شلاق فریادی بر نیاورد و خیره مانده بود بعد از اتمام ضربات سبب سکوتش را از او پرسیدند گفت که معشوق را نگاه می کردم و با تماشای او از درد تن فارع بودم.
حکایت زیبای کشف الاسرار و بیرون آوردن پیکان تیر از پای حضرت علی(ع)در حین نماز و مجذوب شدن در جمال حق و عشق حقیقی از این دست است
نمونه هایی هم از مثنوی وجود دارند که خواندنشان خالی از لطف نیست:
مثل داستان امتحان معشوقی از عاشق خود با این سؤال كه آیا تو خود را بیشتر دوست داری یا مرا؟ و پاسخ عاشق كه : چنان فانی شدهام كه از من جز نامی باقی نیست و همهی وجودم از تو پر است پس خواه خود را بیشتر دوست داشته باشم ، خواه تو را ، در این دو دوستی فرقی نیست چون اینجا دو « من» حضور ندارد، حاصل آنكه من جز تو كسی را دوست ندارم تا نوبت به این سؤال رسد كه چه كسی را بیشتر؟
و یا آنجا كه كسی در خانهی معشوق خویش را میزند و چون معشوق میپرسد كه بر در كیست؟ عاشق میگوید من، معشوق او را نمیپذیرد و چنین پاسخ میدهد كه تو هنوز خام هستی ، باید برگردی تا آتش فراق تو را پخته كند ؛ عاشق نیز برمیگردد و سالی در فراق میسوزد و پخته میشود و دو مرتبه عزم خانه دوست میكند، این بار چون معشوق میپرسد كه بر در كیست؟ جواب میشنود كه: بر در هم تویی ای دلستان ، آنگاه معشوق او را میپذیرد و بدو میگوید :
گفت اكنون چون منی ای من درآ
در این حکایات و مشابهات فراوانی که مجال طرحشان نیست بحث اصلی این است که برای عاشق همه چیز در معشوق خلاصه می شود.
حیفم می آید این بحث را تمام کنم و گریزی به داستان عشق مجنون نزنم:
مجنون از عشق زار و ضعیف شد و طبیبی بالای سرش آوردند و طبیب خواست تا از رگ مجنون خون بکیرد و مجنون ناله و فریاد سر داد و از قبول امر سرپیچی می کرد که ای طبیب پول خود را بگیر و برو و بیش از این اذیتم نکن.
طبیب تعجب کرد که چرا تو از زخم سوزنی می ترسی تو که شب و روز با وحوش همدمی و در صحرا آواره ای.تو که وجودت با عشق عجین است و دردها تحمل کرده ای از زخم تیغی چرا می نالی.
پاسخ مجنون گویای این است که وجودم از معشوق آکنده است و در حقیقت من غیر از او نمی بینم و غیر او نمی خواهم و غیر او نیستم.
گفت مجنون من نمي ترسم ز نيش
صبر من از کوه سنگين هست بيش
منبلم بي زخم ناسايد تنم
عاشقم بر زخمها بر مي تنم
ليک از ليلي وجود من پرست
اين صدف پر از صفات آن درست
ترسم اي فصاد گر فصدم کني
نيش را ناگاه بر ليلي زني
داند آن عقلي که او دل روشنيست
در ميان ليلي و من فرق نيست
و باز در دعای مشهور مجنون در جوار کعبه بیندیشیم تا بدانیم که در نظر عاشق غیر معشوق چیزی وجود ندارد.
از عمر من آنچه مانده بر جای
بستان و به عمر لیلی افزای
واقعا زیباتر از این بیت من سراغ ندارم
ترسم ای فصاد گر فصدم کنی
نیش را ناگاه بر لیلی زنی
استاد سابق خسروی
گروه دبیران ادبیات کشور
https://t.me/joinchat/AAAAAD-djOh0rs4ttCQBcA