ماهی که میرود!
رحیم قمیشی
یاد قدیمها افتادهام!
به بچههایم می گویم میدانید ما آشناییمان، خواستگاری و بلهبرون و عقدمان، همه ماه رمضان بوده.
باور نمیکنند!
میپرسند یعنی وسط عزاداریها؟
میگویم کدام عزاداری!؟ ماه رمضان، قدیمها جز یکی دو شب، همهاش جشن بوده است.
باز هم باور نمیکنند!
حالا چند روز است کارم شده به آنها بقبولانم اصلا مذهبی بودن با عزادار بودن یکی نیست.
مگر قبول میکنند؟!
هر چه میگویم نگاه نکنید آقایان منتظرند ماه رمضان یا مناسبتی مذهبی شود، تا روزها و هفتهها فقط مرثیه و عزا پخش کنند.
میگویم این یک تفسیر خاص و بیمزه از اسلام است که شادی را جزو دین نمیداند، مگر باور می کنند!
آخرش مجبورم کردند بعضی چیزها را لو بدهم!
من از وسط ماه رمضان خاطرهها دارم.
اولین باری که یکجور دیگر نگاهش کردم!
دستش را یواشکی گرفتم و رفتیم پارک کنار کارون!
ما کلی برای هم صحبتهای عاشقانه کردیم. کلی قرار مدار گذاشتیم. مسافرت هایمان، حتی هتلمان!
خانه ما با خانهشان 5 دقیقه بیشتر فاصله نداشت، به دختر خالهام میگفتم باید خودم برسانمش، یکوقت گم نشود! یکساعت و دوساعت میشد هیچکس پیدایمان نمی کرد. همه دنبال مان میگشتند، ما گم شده بودیم، فقط خودمان میدانستیم کجا هستیم!
ماه رمضان بود هم...
بچه ها میخندند و میپرسند یعنی شما هم؟
می گویم پس چی!
نسل جدید که اصلا فراموش کرده شادی چیست، غمزه و ناز کردن چیست، چه میداند نگاههای یواشکی چی هست. چه میداند دلدادن و دلبردن چیست.
چه میداند بروی ساعتها بایستی تا از خانهشان بیرون بیاید یعنی چی.
راستی چه خوب بودن آنموقع ها موبایل نبود!
هیچکس نمیتوانست پیدایمان کند...
میگویم ماه رمضان ماه جشن است، جز ایران امروز!
چشمهایشان گرد میشود.
میگویم این ماه که هیچ، همه زندگی یعنی خوش بودن، یعنی لذت ببری از زنده بودنت، یعنی دنبال گمشدهات بگردی، یعنی از ته دلت دوست داشته باشی!
امید را از زندگیات بگیری که دیگر مُردگی است.
ما در همین ماه جشنها داشتیم. چه دورهمیها، چه عاشقانهها، چه چشمک زدنها، چه خندیدنها، چه زیباییها، حتی احیاهای ما پر بود از نشاط و خنده.
حالا برای این نسل بدبخت و بیچاره هر روز بهانهای میتراشیم تا بیشتر گریه کنند.
اخبارمان و مناسبتهایمان همهاش گریه دارند. همهاش صحبت تحریم است و قحطی و گرانشدنها.
نه کسی عاشق میشود. نه کسی میخندد، نه کسی متولد میشود، نه کسی یواشکی به دیدن رفیقش میرود...
نمی دانم چقدر خودشان تقصیر دارند؟ چشمشان را باز کردند این اسلام را دیدند. سیاه بپوشند و به سر و سینه بزنند. اسلامی که کاری با احساسات جوانترها ندارد، اسلامی خستهکننده، اسلامی برای پیرمردها و پیرزنها!
میگویم ماه رمضان اصلا ماه عشق و عاشقی است، ماه دل دادن است، ماه لبخند.
ماه خدایی است که ما را شاد میخواهد.
میگویم میدانید!
ما اینجا خوش نباشیم آن دنیا نمیتوانیم خوش باشیم!
باور نمیکنند...
چرا این نسل باور نمیکند خدا چقدر با خندیدن ما خوشحال میشود!
چرا باور نمیکند رمضان بهترین ماه اوست!
چرا باور نمیکند میشود عشق را در همین ماه پیدا کرد!
راستی تقصیر کیست؟!
رمضان دارد میرود...
@ghomeishi3
رحیم قمیشی
یاد قدیمها افتادهام!
به بچههایم می گویم میدانید ما آشناییمان، خواستگاری و بلهبرون و عقدمان، همه ماه رمضان بوده.
باور نمیکنند!
میپرسند یعنی وسط عزاداریها؟
میگویم کدام عزاداری!؟ ماه رمضان، قدیمها جز یکی دو شب، همهاش جشن بوده است.
باز هم باور نمیکنند!
حالا چند روز است کارم شده به آنها بقبولانم اصلا مذهبی بودن با عزادار بودن یکی نیست.
مگر قبول میکنند؟!
هر چه میگویم نگاه نکنید آقایان منتظرند ماه رمضان یا مناسبتی مذهبی شود، تا روزها و هفتهها فقط مرثیه و عزا پخش کنند.
میگویم این یک تفسیر خاص و بیمزه از اسلام است که شادی را جزو دین نمیداند، مگر باور می کنند!
آخرش مجبورم کردند بعضی چیزها را لو بدهم!
من از وسط ماه رمضان خاطرهها دارم.
اولین باری که یکجور دیگر نگاهش کردم!
دستش را یواشکی گرفتم و رفتیم پارک کنار کارون!
ما کلی برای هم صحبتهای عاشقانه کردیم. کلی قرار مدار گذاشتیم. مسافرت هایمان، حتی هتلمان!
خانه ما با خانهشان 5 دقیقه بیشتر فاصله نداشت، به دختر خالهام میگفتم باید خودم برسانمش، یکوقت گم نشود! یکساعت و دوساعت میشد هیچکس پیدایمان نمی کرد. همه دنبال مان میگشتند، ما گم شده بودیم، فقط خودمان میدانستیم کجا هستیم!
ماه رمضان بود هم...
بچه ها میخندند و میپرسند یعنی شما هم؟
می گویم پس چی!
نسل جدید که اصلا فراموش کرده شادی چیست، غمزه و ناز کردن چیست، چه میداند نگاههای یواشکی چی هست. چه میداند دلدادن و دلبردن چیست.
چه میداند بروی ساعتها بایستی تا از خانهشان بیرون بیاید یعنی چی.
راستی چه خوب بودن آنموقع ها موبایل نبود!
هیچکس نمیتوانست پیدایمان کند...
میگویم ماه رمضان ماه جشن است، جز ایران امروز!
چشمهایشان گرد میشود.
میگویم این ماه که هیچ، همه زندگی یعنی خوش بودن، یعنی لذت ببری از زنده بودنت، یعنی دنبال گمشدهات بگردی، یعنی از ته دلت دوست داشته باشی!
امید را از زندگیات بگیری که دیگر مُردگی است.
ما در همین ماه جشنها داشتیم. چه دورهمیها، چه عاشقانهها، چه چشمک زدنها، چه خندیدنها، چه زیباییها، حتی احیاهای ما پر بود از نشاط و خنده.
حالا برای این نسل بدبخت و بیچاره هر روز بهانهای میتراشیم تا بیشتر گریه کنند.
اخبارمان و مناسبتهایمان همهاش گریه دارند. همهاش صحبت تحریم است و قحطی و گرانشدنها.
نه کسی عاشق میشود. نه کسی میخندد، نه کسی متولد میشود، نه کسی یواشکی به دیدن رفیقش میرود...
نمی دانم چقدر خودشان تقصیر دارند؟ چشمشان را باز کردند این اسلام را دیدند. سیاه بپوشند و به سر و سینه بزنند. اسلامی که کاری با احساسات جوانترها ندارد، اسلامی خستهکننده، اسلامی برای پیرمردها و پیرزنها!
میگویم ماه رمضان اصلا ماه عشق و عاشقی است، ماه دل دادن است، ماه لبخند.
ماه خدایی است که ما را شاد میخواهد.
میگویم میدانید!
ما اینجا خوش نباشیم آن دنیا نمیتوانیم خوش باشیم!
باور نمیکنند...
چرا این نسل باور نمیکند خدا چقدر با خندیدن ما خوشحال میشود!
چرا باور نمیکند رمضان بهترین ماه اوست!
چرا باور نمیکند میشود عشق را در همین ماه پیدا کرد!
راستی تقصیر کیست؟!
رمضان دارد میرود...
@ghomeishi3