آب
رحیم قمیشی
اواخر جنگ صدام دیوانه شده بود. با اینکه ایران اعلام آتش بس کرده و قطعنامه 598 را پذیرفته بود ولی ارتش عراق، نظامیان بدون آمادگی دفاعی ایران را مورد هجوم قرار داده و اسیر میکرد.
نزدیک به پانزده هزار نفر از اسرای ایران در همان چند هفته پایانی جنگ اسیر شدند. در کمال ناباوری و در حالیکه همهشان فکر میکردند جنگ تمام شده!
از آن طرف عراق هیچ آمادگیای برای نگهداری این همه اسیر نداشت. صدام در منطقه جبهه میانی، نزدیک به سه هزار نفر را بعد از اسارت وارد یک سوله کرد، و درِ آن را بست. وسط تابستان، حرارت بالای 50 درجه. امکان نفس کشیدن هم نبود. آب هم نبود. بعدها بچههای اردوگاه 16 تکریت حتی وقتی برایمان تعریفش میکردند بدنشان میلرزید...
میگفتند اولش به شدت عرق میکردیم، ولی کم کم عرقهایمان هم خشکید. یعنی بدنمان آبی نداشت که عرق کند! میخواستیم گریه کنیم اشکشان نمیآمد. آبی نبود که اشکمان بیاید. زبانمان سفید و خشک شده بود و نمیتوانستیم فریاد هم بزنیم.
و یکی یکی بچهها بودند که تمام میکردند و میافتادند.
بعد از دو روز درِ سولهها را که عراقیها باز کردند، بچهها دهها شهیدِ از تشنگی را جلوی سوله چیده بودند. نمیدانم سوله برای مرغداری بوده یا کار دیگری، ولی تصور مرغهای بیآب هم دل آدم را کباب میکرد. حالا ما آدمها!
جنگ چقدر جان انسانها را بیارزش میکند...
سه هزار نفر، حالا شده بودند دو هزار و چند صد نفر...
هفته قبل، ارتشیها جشن پایان جنگ را توی سنگرهایشان گرفته بودند و امروز تنها آرزویشان یک لیوان آب بود. یک لیوان آب گرم، نصف لیوان، اصلا یک قطره! که نبود...
دوستم خدمتش تمام شده بود. تنها برای گرفتن برگه تسویه حساب آمده بود منطقه و افتاده بود توی دام.
دام بیآبی...
و صدامی که انسان نبود.
و جهانی که چشم هایش را بسته بود!
سال پیش برای تعطیلات عید نوروز رفته بودم آبادان. آبسردکنی دیدم جلوی ادارهای دولتی. خم شدم و کمی آب خوردم. تا یک ساعت داشتم آب دهانم را بیرون میدادم. باز هم حالم خوب نمیشد... از بس آبش تلخ بود. بچههایم به من میخندیدند. حتی کمی آب که برای بهتر شدنم به صورتم زدم چشمهایم را بشدت سوزاند.
حالا میگویند این روزها آب آنجا دهها برابر شورتر و تلختر شده. مردم قم به خصوص قدیمیهایشان میدانند. قبل از انقلاب چقدر آب آنجا شور بود. قبل از اینکه از سرچشمههای کارون آب شرب به قم برسد.
امروز به مقاماتی که ده ها سال بیتدبیری آنها شرایط خوزستان را به وضع حاضر رسانده میگویم، آب شوخی نیست. آنهم در خوزستانی که مردمش رنجهای زیادی را تحمل کرده و میکنند. باید ضمن عذرخواهی صادقانه از مردم، خودشان را ملزم کنند تا آب را بهتر نکردهاند از همان آب بنوشند... میتوانند؟
به مردم صبور خرمشهر و آبادان هم میگویم؛
گاه یک لیوان آب شرب هم رحمت است. بیشتر شکیبا باشند، مبادا سرنوشت ماها به امثال صدام بیفتد.
مبادا جشن بیآبی ما را دشمنانمان بگیرند...
ما یک تنایم و حسرت شادی دیگران از بیآبیمان را به دلشان خواهیم گذاشت.
اگر بدانیم مسئولان ما توانایی ندارند از همه جای ایران آب جمع خواهیم کرد و خواهیم فرستاد!
مطمئن باشید شما تنها نخواهید ماند.
شما مردم جنوب، در دل مردم ایرانید.
@ghomeishi3
رحیم قمیشی
اواخر جنگ صدام دیوانه شده بود. با اینکه ایران اعلام آتش بس کرده و قطعنامه 598 را پذیرفته بود ولی ارتش عراق، نظامیان بدون آمادگی دفاعی ایران را مورد هجوم قرار داده و اسیر میکرد.
نزدیک به پانزده هزار نفر از اسرای ایران در همان چند هفته پایانی جنگ اسیر شدند. در کمال ناباوری و در حالیکه همهشان فکر میکردند جنگ تمام شده!
از آن طرف عراق هیچ آمادگیای برای نگهداری این همه اسیر نداشت. صدام در منطقه جبهه میانی، نزدیک به سه هزار نفر را بعد از اسارت وارد یک سوله کرد، و درِ آن را بست. وسط تابستان، حرارت بالای 50 درجه. امکان نفس کشیدن هم نبود. آب هم نبود. بعدها بچههای اردوگاه 16 تکریت حتی وقتی برایمان تعریفش میکردند بدنشان میلرزید...
میگفتند اولش به شدت عرق میکردیم، ولی کم کم عرقهایمان هم خشکید. یعنی بدنمان آبی نداشت که عرق کند! میخواستیم گریه کنیم اشکشان نمیآمد. آبی نبود که اشکمان بیاید. زبانمان سفید و خشک شده بود و نمیتوانستیم فریاد هم بزنیم.
و یکی یکی بچهها بودند که تمام میکردند و میافتادند.
بعد از دو روز درِ سولهها را که عراقیها باز کردند، بچهها دهها شهیدِ از تشنگی را جلوی سوله چیده بودند. نمیدانم سوله برای مرغداری بوده یا کار دیگری، ولی تصور مرغهای بیآب هم دل آدم را کباب میکرد. حالا ما آدمها!
جنگ چقدر جان انسانها را بیارزش میکند...
سه هزار نفر، حالا شده بودند دو هزار و چند صد نفر...
هفته قبل، ارتشیها جشن پایان جنگ را توی سنگرهایشان گرفته بودند و امروز تنها آرزویشان یک لیوان آب بود. یک لیوان آب گرم، نصف لیوان، اصلا یک قطره! که نبود...
دوستم خدمتش تمام شده بود. تنها برای گرفتن برگه تسویه حساب آمده بود منطقه و افتاده بود توی دام.
دام بیآبی...
و صدامی که انسان نبود.
و جهانی که چشم هایش را بسته بود!
سال پیش برای تعطیلات عید نوروز رفته بودم آبادان. آبسردکنی دیدم جلوی ادارهای دولتی. خم شدم و کمی آب خوردم. تا یک ساعت داشتم آب دهانم را بیرون میدادم. باز هم حالم خوب نمیشد... از بس آبش تلخ بود. بچههایم به من میخندیدند. حتی کمی آب که برای بهتر شدنم به صورتم زدم چشمهایم را بشدت سوزاند.
حالا میگویند این روزها آب آنجا دهها برابر شورتر و تلختر شده. مردم قم به خصوص قدیمیهایشان میدانند. قبل از انقلاب چقدر آب آنجا شور بود. قبل از اینکه از سرچشمههای کارون آب شرب به قم برسد.
امروز به مقاماتی که ده ها سال بیتدبیری آنها شرایط خوزستان را به وضع حاضر رسانده میگویم، آب شوخی نیست. آنهم در خوزستانی که مردمش رنجهای زیادی را تحمل کرده و میکنند. باید ضمن عذرخواهی صادقانه از مردم، خودشان را ملزم کنند تا آب را بهتر نکردهاند از همان آب بنوشند... میتوانند؟
به مردم صبور خرمشهر و آبادان هم میگویم؛
گاه یک لیوان آب شرب هم رحمت است. بیشتر شکیبا باشند، مبادا سرنوشت ماها به امثال صدام بیفتد.
مبادا جشن بیآبی ما را دشمنانمان بگیرند...
ما یک تنایم و حسرت شادی دیگران از بیآبیمان را به دلشان خواهیم گذاشت.
اگر بدانیم مسئولان ما توانایی ندارند از همه جای ایران آب جمع خواهیم کرد و خواهیم فرستاد!
مطمئن باشید شما تنها نخواهید ماند.
شما مردم جنوب، در دل مردم ایرانید.
@ghomeishi3