گرچه پیر است این تنم ،
دل نوجوانی می کند
در خیال خام خود
هی نغمه خوانی می کند
شرمی از پیری ندارد
قلب بی پروای من
زیر چشمی بی حیا
کار نهانی می کند
عاشقی ها می کند دل ،
گرچه می داند که غم
لحظه لحظه از برایش
نوحه خوانی می کند
هی بسازد نقشی از
روی نگاری هر دمی
درخیالش زیر گوشش
پرده خوانی می کند
عقل بی چاره به گِل مانده
ولیکن دست خود
داده بر دست ِ دل و ،
با او تبانی می کند
گیج و منگم کرده این دل،
آنچنانی کاین زبان
همچو او رفته ز دست و ،
لنَتَرانی می کند
گفتمش رسوا مکن
ما را بدین شهر و دیار
دیدمش رسوا مرا ،
سطحِ جهانی می کند
بلبلی را دیده دل
اندر شبی نیلوفری
دست وپایش کرده گم،
شیرین زبانی می کند
•شهریار
دل نوجوانی می کند
در خیال خام خود
هی نغمه خوانی می کند
شرمی از پیری ندارد
قلب بی پروای من
زیر چشمی بی حیا
کار نهانی می کند
عاشقی ها می کند دل ،
گرچه می داند که غم
لحظه لحظه از برایش
نوحه خوانی می کند
هی بسازد نقشی از
روی نگاری هر دمی
درخیالش زیر گوشش
پرده خوانی می کند
عقل بی چاره به گِل مانده
ولیکن دست خود
داده بر دست ِ دل و ،
با او تبانی می کند
گیج و منگم کرده این دل،
آنچنانی کاین زبان
همچو او رفته ز دست و ،
لنَتَرانی می کند
گفتمش رسوا مکن
ما را بدین شهر و دیار
دیدمش رسوا مرا ،
سطحِ جهانی می کند
بلبلی را دیده دل
اندر شبی نیلوفری
دست وپایش کرده گم،
شیرین زبانی می کند
•شهریار