گفته‌های ‌ناگفته💚🍃🌙


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


⁦✍️⁩ دیوانَع
💚🍃🌙🌼سکوت من بلند تر از فریاد توست...

Inista:@mrl._.b
گفته,ناگفته,انتقاد,پیشنهاد,آهنگ,حرف دل:
https://t.me/BiChatBot?start=sc-29348-4AQ0Ek4

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


@BiChatBot dan repost
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
نم نم نیس حاجی😐
قشنگ داره سیل میاد


داره بارون میزنه نم نم🍃🚶🏻‍♀




‌ ‌ ‌‌‌ ‌
«‏الذكريات التي
‏لا تموت، تميت...⁩»

‏خاطراتی كه
‏نمی‌ميرند، می‌كشند... ☕️🌱


‏صداي خنده هات
مثل مورفين ميشه تو رگام

💜🔒


پرواز را به خاطر بسپار🕊
#پارت_سوم

بهرام با شنیدن این حرف در صورت دختر دقیق شد .باور نمیکرد این خانم که چهره‌اش خیلی کم سن تر از آنچه ادعا کرده بود، نشان میداد،فارغ التحصیل شده باشد.دختر که تعجب اورا دید ، گفت: من سال گذشته آخرین ترم را گذراندم.
بهرام بی اختیار پرسید: از استاد فرخی خیلی خوشتان می آمد که دوباره به دیدنش آمدید؟
دختر لبخند پر معنایی بر لب آورد و گفت : شما هنوز خودتان را معرفی نکرده‌اید؟
بهرام بی درنگ گفت:بهرام سهرابی، دانشجوی سال سوم روانشناسی.
_که اینطور! من هم مینا فرخی، برادر زاده‌ی استاد فرخی هستم.
بهرام دچار چنان بهتی شد که دیگر نتوانست چیزی بگوید و دختر در حالیکه با صدای بلندی میخندید او را بر جای گذاشت و از مقابل چشمان حیرت زده‌ی او دور شد.
ضربه‌ی وارد شده بیشتر از توان بهرام بود.دیگر افتادن از این واحد حتمی بود. استاد فرخی که دل خوشی از او نداشت ، حالا با این وضعیت ، حتما اورا از این درس مردود میکرد.
@goftehayenagofte


🍁دخترک پاییزی 👱🍁 dan repost
‏یه چیزهایی هست که نه میشه نوشت نه میشه به زبون آورد و نه میشه فراموش کرد همونا میشن چروکهای صورت ،موهای سفید،
‏بداخلاقیای گاه و بیگاه ...


عشق
از همانجایی شروع شد که حالمان به هیچ چیز خوش نشد اِلا دوست داشتنش!


دیگه نظری ندارید قطعی کنیم🙄


عاشقتم که😭😻
🥭#انبه






اگه یه روز خواستین منو سورپرایز کنید یا واسم گل بخرید قطعا اون گل باید پاپاتیا باشه😭🙈😍


توی شهربازی، باید نیم ساعت سه ربعی بایستی توی صف، برای اینکه سه دقیقه توی هوا تاب بخوری، دور تا دور بچرخی و جیغ بکشی. تا بیایی کیفش را ببری، می بینی بازی تمام شده است. درها را باز می کنند که خوش گلدی. آن وقت از آن بالا نگاه می کنی به جمعیت مشتاق توی صف که با چشم های وق زده شان دارند دقیقه شماری می کنند که نوبتشان برسد و تازه می فهمی که پاهایت دارد از خستگی ذوق می زند.

به گمانم عشق، همین است.
یک صف طولانی در شهربازی، سه دقیقه شادی و یک عمر درد. سهم آدم هایی می شود که توی صف اش ایستاده باشند یا حداقل یکی برایشان جا گرفته باشد. بعد که نوبت شان شد، بعد که چیزی توی قلب شان تپید، بعد که سه دقیقه زندگی شان به جیغ و شادی چرخید، می شود درد. دردی که به عطر ها حساس است. به تصاویر حساس است. به قصه ها حساس است. عشق درد است. دردی که درمان نمی شناسد...

#مرتضی_برزگر


هلو صب بخیررر😄


هنر نزد مارال است و بس🚶🏻‍♀


پرواز را به خاطر بسپار🕊
#پارت_دوم

خودنویسش را در دست گرفت.نمی دانست که چه میخواهد بنویسد.بی اختیار روی کاغذ سفید سفید دفتر نوشت «دیوانه» و آنرا با عصبانیت بست و به گوشه ای پرتاب کرد. دفتر درست جلوی پای خانمی روی زمین افتاد.بهرام دستپاچه و خجالت زده برخاست و به طرف دفتر رفت.با شرمندگی خم شد تا دفتر را بردارد.همان لحظه دختر ناشناس هم روی زمین نشست تا دفتر را بردارد.برای یک لحظه نگاهشان با هم تلاقی کرد.دختر لبخندی زده دفتر را برداشت و به دست بهرام داد.
_چه اتفاقی افتاد؟مثل اینکه خیلی عصبانی بودید؟
بهرام که کاملا مبهوت بود با آشفتگی گفت : متاسفم چیز مهمی نبود.
دختر بلند شد و درست جلوی بهرام قرار گرفت.قامت بلند و چشم های گیرایی داشت.بهرام برای لحظه ای در صورت سبزه‌ی دختر خیره ماند.بعد محجوبانه سرش را پایین انداخت.دختر لبخند دلنشینی بر لب آورده گفت:میتوانم کمکتان کنم؟
بهرام که از ادامه این وضع ناراحت به نظر میرسید گفت:فکر نمیکنم.ببخشید خانم من کلاس دارم.
دختر همچنان که با مهربانی بهرام را مینگریست ،گفت: من دوره‌ام را تمام کرده ام.رشته من روانشناسی است و امروز آمده‌ام تا استاد فرخی را ببینم.آیا شما میدانید ایشان امروز کلاس دارند یا نه؟

@goftehayenagofte


الهی بمیرم برات🥺🙈
#انبه


لواشک توت فرنگی😋🙈


میدونی دلبر همیشه اونجوری نمیشه که ما منتظرشیم!

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

127

obunachilar
Kanal statistikasi