پرواز را به خاطر بسپار🕊
#پارت_سوم
بهرام با شنیدن این حرف در صورت دختر دقیق شد .باور نمیکرد این خانم که چهرهاش خیلی کم سن تر از آنچه ادعا کرده بود، نشان میداد،فارغ التحصیل شده باشد.دختر که تعجب اورا دید ، گفت: من سال گذشته آخرین ترم را گذراندم.
بهرام بی اختیار پرسید: از استاد فرخی خیلی خوشتان می آمد که دوباره به دیدنش آمدید؟
دختر لبخند پر معنایی بر لب آورد و گفت : شما هنوز خودتان را معرفی نکردهاید؟
بهرام بی درنگ گفت:بهرام سهرابی، دانشجوی سال سوم روانشناسی.
_که اینطور! من هم مینا فرخی، برادر زادهی استاد فرخی هستم.
بهرام دچار چنان بهتی شد که دیگر نتوانست چیزی بگوید و دختر در حالیکه با صدای بلندی میخندید او را بر جای گذاشت و از مقابل چشمان حیرت زدهی او دور شد.
ضربهی وارد شده بیشتر از توان بهرام بود.دیگر افتادن از این واحد حتمی بود. استاد فرخی که دل خوشی از او نداشت ، حالا با این وضعیت ، حتما اورا از این درس مردود میکرد.
@goftehayenagofte