محمّد حسين كريمي پور dan repost
خداحافظ سياست!
محمّد حسين كريمي پور
وقتي انقلاب پيروز شد، من ١٤ ساله بودم. كمي بعد، "انديشه امام خميني" را كشف كردم. قرائت خاص او از تشيع، ربع قرن بر ذهنيت سياسي و اجتماعي من، غالب بود.
شغل من توليد و صادرات بود. خيلي جاهاي دنيا را ديدم و با خيلي ملل كار كردم. سعي كردم با افكار و دنياي آنها آشنا شوم.كشف ديگري كردم : "جامعه مدرن و حكمراني دموكراتيك"! نوعي از حكومت غيرمقدس و جامعه غير ديني كه در اخلاق حكمراني، كرامت فردي، آزادي انديشه، تدبير امور و عدالت، مسلمان تر ( بخوان اخلاقي تر ) از ما بود. پر از سوال شدم.
رفته رفته مثل همه بچه هاي انقلاب، با مصائب كشور، آشنا مي شدم. رويت بي عدالتي، فساد وسوء مديريت فزاينده، جانم را مي آزرد. باور داشتم مدل حاكميتي بهينه اي داريم كه بد اجرا مي شود. ظهور خاتمي و انديشه اصلاحات، احيايم كرد. بايد كمك مي كردم. بخشي از وقتم را صرف كار در تشكلهاي اقتصادي و بعدها اتاق بازرگاني و صنايع ايران كردم. از سوي بخش خصوصي، با سطوح مياني دولت و مجلس به تعامل پرداختم. با دو برنامه پنجساله و چند لايحه بودجه و چند قانون در حال زايش، تماس نزديك داشتم. كشور و حاكميت را بهتر شناختم. دستاورد قابلي ندارم اما بقدر وسع، كوشيدم.
وقايع ٨٨ ، دنياي مرا ويران كرد. مساله من، انتخابات و نتيجه اش نبود. نحوه رفتار نظام با معترضين بود كه مرا شكست. بلاتشبيه حال پسري را داشتم كه پدرش را مست ديده باشد! پايه اصلي مشروعيت حكومت، در مدل ذهني من، اسلاميت بود. غايت اسلام و هم محك آن، جز اخلاق، چيست؟
مدل ذهنيم فروريخت. در فرآيندي طولاني، به باز تحليل همه يافته هايم با انقلاب پرداختم. دريافتم مساله، اجراي بد يك برنامه خوب نبود. پارادايم و مدل ما ايراد داشت.
حاكميت كشورم را فاقد درك درست از جهان-اولويت هاي ملي-استراتژي مناسب- ساختار كارآمد مي ديدم. اسناد انبوه بالادستي، آشفته و ضد و نقيض بود. موجوديت توسعه يابنده نهاد رهبري و ابزارهايش، نظام سه قوه اي را مختل و كارآيي و پاسخگويي حكومت را ناممكن مي كرد. سياست خارجي ما، فارغ از محاسبه هزينه-منابع و آزاد از ملاحظات توسعه بود. در باتلاقي از تنش هاي خارجي قابل اجتناب، فرو مي رفتيم . دشمنان خارجي مان پرشمار و قوي و دوستان كم و ضعيف بودند. دادگستري و مجلس، كيفيت قابل قبول نداشت. انباشت و فربهي چالش هاي راهبردي اقتصادي-اجتماعي- زيستي ، پايايي ايران را تهديد مي كرد. حاكميت سردرگم، چاق، ناسالم و زمين گير بود و توان حل مساله بزرگ را نداشت.
به ابزار خشونت براي تغيير اعتقاد ندارم. حركت راديكال سياسي و جنگ داخلي ثمري جز نابودي ايران ندارد. راه چاره، در تلاش براي ترغيب نظام به تغيير منش فوري و خود اصلاحي اساسي و تعامل بود. بايد به سمت گفتگوي ملي مي رفتيم. ديالوگي بين فرزندان يك ملت و نه مونولوگ خدايان با بردگان! اين تنها راه حلي بود كه مي شناختم و مي شناسم. سخن من بيش ازين نيست. كاري نشدني مي نمود، اما چاره ديگري نبود.
من هم بدون پرده پوشي، از "حكمراني بد به عنوان امّ المصائب " گفتم و نوشتم. وزن و اعتباري نداشتم. اما دوست داشتم نقشي كوچك دركمك به نجات ايران، بازي كنم.
حالا، در اسفند ٩٦، ايمان آورده ام كه هسته اصلي حاكميت، اصلا و ابدا قصد ندارد در تعامل با ديگران، ببيند ، بشنود و بياموزد. راهي هم براي تغيير اين موضع نمي شناسم. يعني تايتانيك ما ، با تمام قوا، ظلمات اقيانوس را مي شكافد و به سوي كوه يخ مقدرش مي شتابد.
در اين شرائط، تكليف آدمي مثل من چيست؟ آيا حجتي براي نوشتن و بازهم نوشتن از ضعف حكمراني و لزوم اصلاح تعاملي آن ، مي ماند؟ اين تكرار مطلب، كم فايده و آزارنده نيست؟ جز تعميق نوميدي، چه فايده دارد؟
نوشتني كه در آن افاده نيست واضرار هست، نباشد به صلاح نزديك ترست. تصميم گرفته ام تا صحنه همين و موجودي فكري من همين است، نوشتن از "حكمراني ايراني" را وا نهم.
من شايد باز از سر پرچانگي، اگر چيز دندان گيري از تاريخ سياسي، دين، اقوام ، آشپزي، اتل و متل يافتم براي گل وجودتان بنويسم. اما فعلا عامدا، دور سياست روز را خط مي كشم!
گمان نمي كنم نيروهاي بزرگي كه در بستر جامعه ايراني در حال تكوين اند، مثل من آويزان، رام و آرام باشند.بل هر روز قويتر باز مي گردند و اركان كشور را مي لرزانند. مع الاسف، زلزله هاي ناگزير پيش رو ، ويران مي كنند امّا آبادي و رفاه نمي زايند.
در افق، اصلا چيز هاي خوب نمي بينم. اما خداي مهربان ما، آن است كه بركات را از جايي كه كس گمان نمي برد، نازل مي كند. خدا كند بدبيني ام درست نباشد. خدا ايران را حفظ كند. آمين!
https://t.me/M_H_Karimipour
محمّد حسين كريمي پور
وقتي انقلاب پيروز شد، من ١٤ ساله بودم. كمي بعد، "انديشه امام خميني" را كشف كردم. قرائت خاص او از تشيع، ربع قرن بر ذهنيت سياسي و اجتماعي من، غالب بود.
شغل من توليد و صادرات بود. خيلي جاهاي دنيا را ديدم و با خيلي ملل كار كردم. سعي كردم با افكار و دنياي آنها آشنا شوم.كشف ديگري كردم : "جامعه مدرن و حكمراني دموكراتيك"! نوعي از حكومت غيرمقدس و جامعه غير ديني كه در اخلاق حكمراني، كرامت فردي، آزادي انديشه، تدبير امور و عدالت، مسلمان تر ( بخوان اخلاقي تر ) از ما بود. پر از سوال شدم.
رفته رفته مثل همه بچه هاي انقلاب، با مصائب كشور، آشنا مي شدم. رويت بي عدالتي، فساد وسوء مديريت فزاينده، جانم را مي آزرد. باور داشتم مدل حاكميتي بهينه اي داريم كه بد اجرا مي شود. ظهور خاتمي و انديشه اصلاحات، احيايم كرد. بايد كمك مي كردم. بخشي از وقتم را صرف كار در تشكلهاي اقتصادي و بعدها اتاق بازرگاني و صنايع ايران كردم. از سوي بخش خصوصي، با سطوح مياني دولت و مجلس به تعامل پرداختم. با دو برنامه پنجساله و چند لايحه بودجه و چند قانون در حال زايش، تماس نزديك داشتم. كشور و حاكميت را بهتر شناختم. دستاورد قابلي ندارم اما بقدر وسع، كوشيدم.
وقايع ٨٨ ، دنياي مرا ويران كرد. مساله من، انتخابات و نتيجه اش نبود. نحوه رفتار نظام با معترضين بود كه مرا شكست. بلاتشبيه حال پسري را داشتم كه پدرش را مست ديده باشد! پايه اصلي مشروعيت حكومت، در مدل ذهني من، اسلاميت بود. غايت اسلام و هم محك آن، جز اخلاق، چيست؟
مدل ذهنيم فروريخت. در فرآيندي طولاني، به باز تحليل همه يافته هايم با انقلاب پرداختم. دريافتم مساله، اجراي بد يك برنامه خوب نبود. پارادايم و مدل ما ايراد داشت.
حاكميت كشورم را فاقد درك درست از جهان-اولويت هاي ملي-استراتژي مناسب- ساختار كارآمد مي ديدم. اسناد انبوه بالادستي، آشفته و ضد و نقيض بود. موجوديت توسعه يابنده نهاد رهبري و ابزارهايش، نظام سه قوه اي را مختل و كارآيي و پاسخگويي حكومت را ناممكن مي كرد. سياست خارجي ما، فارغ از محاسبه هزينه-منابع و آزاد از ملاحظات توسعه بود. در باتلاقي از تنش هاي خارجي قابل اجتناب، فرو مي رفتيم . دشمنان خارجي مان پرشمار و قوي و دوستان كم و ضعيف بودند. دادگستري و مجلس، كيفيت قابل قبول نداشت. انباشت و فربهي چالش هاي راهبردي اقتصادي-اجتماعي- زيستي ، پايايي ايران را تهديد مي كرد. حاكميت سردرگم، چاق، ناسالم و زمين گير بود و توان حل مساله بزرگ را نداشت.
به ابزار خشونت براي تغيير اعتقاد ندارم. حركت راديكال سياسي و جنگ داخلي ثمري جز نابودي ايران ندارد. راه چاره، در تلاش براي ترغيب نظام به تغيير منش فوري و خود اصلاحي اساسي و تعامل بود. بايد به سمت گفتگوي ملي مي رفتيم. ديالوگي بين فرزندان يك ملت و نه مونولوگ خدايان با بردگان! اين تنها راه حلي بود كه مي شناختم و مي شناسم. سخن من بيش ازين نيست. كاري نشدني مي نمود، اما چاره ديگري نبود.
من هم بدون پرده پوشي، از "حكمراني بد به عنوان امّ المصائب " گفتم و نوشتم. وزن و اعتباري نداشتم. اما دوست داشتم نقشي كوچك دركمك به نجات ايران، بازي كنم.
حالا، در اسفند ٩٦، ايمان آورده ام كه هسته اصلي حاكميت، اصلا و ابدا قصد ندارد در تعامل با ديگران، ببيند ، بشنود و بياموزد. راهي هم براي تغيير اين موضع نمي شناسم. يعني تايتانيك ما ، با تمام قوا، ظلمات اقيانوس را مي شكافد و به سوي كوه يخ مقدرش مي شتابد.
در اين شرائط، تكليف آدمي مثل من چيست؟ آيا حجتي براي نوشتن و بازهم نوشتن از ضعف حكمراني و لزوم اصلاح تعاملي آن ، مي ماند؟ اين تكرار مطلب، كم فايده و آزارنده نيست؟ جز تعميق نوميدي، چه فايده دارد؟
نوشتني كه در آن افاده نيست واضرار هست، نباشد به صلاح نزديك ترست. تصميم گرفته ام تا صحنه همين و موجودي فكري من همين است، نوشتن از "حكمراني ايراني" را وا نهم.
من شايد باز از سر پرچانگي، اگر چيز دندان گيري از تاريخ سياسي، دين، اقوام ، آشپزي، اتل و متل يافتم براي گل وجودتان بنويسم. اما فعلا عامدا، دور سياست روز را خط مي كشم!
گمان نمي كنم نيروهاي بزرگي كه در بستر جامعه ايراني در حال تكوين اند، مثل من آويزان، رام و آرام باشند.بل هر روز قويتر باز مي گردند و اركان كشور را مي لرزانند. مع الاسف، زلزله هاي ناگزير پيش رو ، ويران مي كنند امّا آبادي و رفاه نمي زايند.
در افق، اصلا چيز هاي خوب نمي بينم. اما خداي مهربان ما، آن است كه بركات را از جايي كه كس گمان نمي برد، نازل مي كند. خدا كند بدبيني ام درست نباشد. خدا ايران را حفظ كند. آمين!
https://t.me/M_H_Karimipour