من:
در این ساعات آخری سال خود را مواخذه نخواهم کرد.شاید انطور نبودم که باید و شاید هم آن طور بودم که نباید بلکه ام بی ربط به جهان اطراف یا دسته کم موجودی سیراب نشده از آرزوهایش.میدانم که پراز سردرگمی بوده ام.میان سعادت و هلاکت ناخواسته هلاکت را جُستم.و اما درتمام عمرم روح بلندم را موهبت الهی دانستم و پیوسته خود را دوست داشته ام.حتم دارم به تک تک آرزوهایم نرسیده ام وآنهایی که دارم گویی متفاوت با ورژن اصلی اش میباشد امادوستشان دارم.حتی خطاها و اشتباهاتم را میپرستم.و نمیدانی سرخوشی همانند سرخوشی ناشی از شراب چه لذتی دارد .وقتی حقیقت را دریابی همه چیز را موهوم میدانی...
و در مسیر خود گام برمیدارم فرداها را...:)
در این ساعات آخری سال خود را مواخذه نخواهم کرد.شاید انطور نبودم که باید و شاید هم آن طور بودم که نباید بلکه ام بی ربط به جهان اطراف یا دسته کم موجودی سیراب نشده از آرزوهایش.میدانم که پراز سردرگمی بوده ام.میان سعادت و هلاکت ناخواسته هلاکت را جُستم.و اما درتمام عمرم روح بلندم را موهبت الهی دانستم و پیوسته خود را دوست داشته ام.حتم دارم به تک تک آرزوهایم نرسیده ام وآنهایی که دارم گویی متفاوت با ورژن اصلی اش میباشد امادوستشان دارم.حتی خطاها و اشتباهاتم را میپرستم.و نمیدانی سرخوشی همانند سرخوشی ناشی از شراب چه لذتی دارد .وقتی حقیقت را دریابی همه چیز را موهوم میدانی...
و در مسیر خود گام برمیدارم فرداها را...:)